۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

ديباچه كتاب فرهنگ ايران باستان، نگارش استاد ابراهيم پورداود

استاد پورداود
 ديباچه يا مقدمه ى كتابها، همواره تلاش بر آشكار نمودن اهميت متن كتاب و كوششهاى نويسنده يا مترجم آن دارند. ديباچه ى كتاب فرهنگ ايران باستان از شادروان استاد پورداود، يكى از زيباترين و بيادماندنى ترين گفتارى است كه تا اكنون خوانده ام. به همين خاطر، متن آنرا به همان صورت كه در كتاب آمده است با اندك تلخيص در اين صفحه ميآورم.
باشد كه خواندن اين ديباچه بسود آيد و به تهيه و مطالعه آن كتاب دلگرم سازد.

ديباچه كتاب فرهنگ ايران باستان بخش نخست، نگارش استاد ابراهيم پورداود

ديباچه
بنام دادار بخشاينده و مهربان
در اين نامه كوششى شده كه برخى از آثار فرهنگ يا تمدن ايران باستان نموده شود. دوره اين فرهنگ از آغاز تاريخ ايران تا پايان پادشاهى خاندان ساسانيان است. در اين زمينه پهناور كه بيش از هزار و پانصد سال گردش زمانه بر آن گذشت و بيش از هزار و سيصد سال از آن روزگاران دور مانديم، بياد آوردن گذشته ها آسان نيست. پس از دست يافتن تازيان بايران و پيش آمدن گزندهاى سهمناك ديگر چون يورش مغول و تاخت و تاز تتار، هيچ چيز در اين كشور آنچنان كه بود، بجاى نماند. آنچه داشتيم از اين آسيبهاى اهريمنى رنگ و روى ديگر بخود گرفته پراكنده و پريشان گرديد يا اينكه يكسره نابود شد. از ميان اين فروريختگيها گذشتن و راهى بسوى آثار پيشينيان جستن و آنها را بدرستى بازشناختن و از فرهنگ و زندگى نياكان نام و نشانى يافتن، راهى است بس ناهموار و كارى است بس دشوار. اما از اين سختيها نبايد هراسيد و دست از دامن كوشش كشيد. اين كار هرچند پر رنج و فرا آورده آن ناچيز باشد، باز بآن ميارزد كه در اين روزگار تيره و تار روزنه[اى]از ايران باستان بروى فرزندان اين مرز و بوم بگشاييم و راه و رسم نياكان نامدار را بنمايانيم تا پى گم شده خود روند و ميراث مقدس پدران خويش جويند. راست است كه پس از پيمودن راه پر پيچ و خم و درنورديدن ويرانها و گذشتن از بيغولها و مغاكها كه ايران كنونى را از ايران باستان جدا ميسازند و رسيدن بسرزمين مقصود، شايد ره آورد باندازه[اى] نباشد كه پاداش رنج فراوان گردد و ارمغانى كه نمودار يكى از آثار تمدن ما باشد، ناچيز بنمايد ولى بايد با آنچه بدست آوريم خوشدل باشيم و گرامى داريم و بدانيم سفال پاره[اى] از زمان سرافرازى گرانبهاتر از اندوخته زر و سيم روزگار خوارى و سرافكندگى است. اميد است راهروان ديگر بنوبه خود بيشتر كامياب شوند و ره آورد آنان شايسته تر باشد. شك نيست كه فرشته نگهبان خاك ايران، سپندارمذ، در كمال امانت يادگارهايى از نياكان ما در خاك اين ديار نگاهداشته و رفته رفته بدست جويندگان خواهد سپرد و بسرمايه ملى ما خواهد افزود. هر آن روزيكه اين گنجهاى نهفته از زير خاك بدر آيند، اسناد بيشترى از آثار تمدن ديرين اين سرزمين در دست خواهييم داشت. اسناديكه امروزه درباره فرهنگ ايران باستان در دست داريم عبارت است از اوستا، نامه مينوى اين كشور و سنگ نپشتهاى شاهنشاهان هخامنشى و كتيبه هاى پادشاهان بابل و آشور و كتيبه هاى شاهان ساسانى و سكه ها و مهرهاى هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان و شهرياران ديگر ايران زمين بزرگ و تورات و نامه هاى سريانى و نوشتهاى پهلوى و كتابهاى نويسندگان يونان و روم و بيزانس و آثار كتبى نويسندگان ارمنى و چينى و ايرانى و عرب و آثار و لوازم زندگى كه تا بامروز از زير خاك پيدا شده و بناهاى فروريخته كه از روزگاران هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان بجاى مانده و بسيارى از آداب و رسوم كه در سراسر ايران هنوز پابرجاست و بخوبى يادآور تمدن پارينه است و جزاينها. چنانكه ديده ميشود باز باندازه اى سند دردست داريم كه تا باندازه[اى] نمودار تمدن اين مرز و بوم و گواه زندگى مردمان پيشين آن باشد. از هريك از اين مآخذ گوناگون ميتوان مطلبى بيرون كشيد و راهى بسوى كاخ تمدن جست، اما جوينده بايد پايه اعتبار اين اسناد را بشناسد و همه آنها را از گواهان راستگو نشمارد و بداند در مآخذ بيگانه تا بچه اندازه كينه و دشمنى راه داشته است. تمدن يا فرهنگ ملتى عبارت است از دين و آيين و رسم و جشن و ساختمان و پوشاك و خوراك و كشاورزى و پرورش چهارپايان و بازرگانى و سپاه و اسلحه و دستگاه دولتى و قانون مدنى و خط و صنعت و صدها لوازم زندگى يعنى آنچه كه امروزه از لوازم زندگى قومى بشمار است در پارينه هم كم و بيش بود بهريك از اينها كه بپردازيم، بيكى از آثار تمدن آن قوم پى ميبريم. درباره فرهنگ ايران باستان در برخى از اين مسائل مآخذ ما رسا نيست و يا گنگ و پيچيده است و در برخى ديگر گوياتر و روشن تر است در سخن از اين مسائل يعنى مسائلى كه كم و بيش بآنها دسترسى بوده، همان روشى كه نگارنده در گزارش (تفسير) اوستا برگزيده، دنبال گرديد: در هرجا كه مناسب مينمود بتاريخ و دين و لغت ايران باستان هم پرداخت. در اين نامه مقاله ايست درباره كتاب (دساتير) راست است كه اين كتاب پيوستگى با فرهنگ باستان ندارد، چون در بسيارى از موارد از لغت و آيين سخن داشتيم، ناگزير بايد دساتير را بشناسيم تا زبان و آيين آن كه هردو ساخته گروهى ماليخوليائى سرزمين هند است در زمان اكبرشاه، شناخته شود و آن را كه از رسواييهاى اين سه قرن اخير است در رديف اسناد سه هزارساله ايران بشمار نياوريم.
يادداشتهاى نگارنده درباره فرهنگ ايران باستان كه بصورت چند مقاله درآمده در اين جلد انتشار مييابد، منحصر باين مختصر نيست.
اميدوارم بيارى خداوند جلد دوم و سوم اين نامه بدسترس دوستاران ايران باستان گذاشته شود و تا باندازه[اى] بپايه فرهنگ ديار ديرين خود پى بريم و دريابيم كه اين فرهنگ، ارزش فرهنگ جهانى دارد، چه ايرانيان در رساندن تمدن مخصوص خود و تمدن اقوام كهنسال ديگر، بجهانيان، ميانجى برازنده و خوبى بودند.
در هنگام كشورگشايى مادها، از پايان سده هشتم پيش از ميلاد و از پى آنان با سر كار آمدن هخامنشيان، ايرانيان بسرزمينهاى باستاانى مانند ايلام و آشور و بابل و آسياى صغير و سوريه و مصر و بخشى از هند دست يافتند و تمدن ايرانى دوش بدوش تمدن اقوام ديگر قديم از كرانه سيحون و مرز چين تا حبشه و نوبه از كرانه سند تا درياى اژه Egée بگردش در آمد و تا هفت سده پس از ميلاد هم راه خود پيمود و در همه جا آثارى بجاى گذاشت و هنوز ميتوان برخى از آنها را نشان داد. بويژه نفوذ مزديسنا در دينهاى بزرگ و خورد كنونى يكى از آثار مهم آن دوران است. غرض از نگارش اين نامه نمودن آثار همين فرهنگ است با سند و مآخذ و نه گزاف گويى و آميختن حس و غرور ملى بوقايع علمى و تاريخى. آرى ديار خاموش كنونى روزى مشعلدار تمدن شرق و غرب جهان بود و در انتشار آن سهمى بسزا داشت و يكى از عوامل مهم تمدن گيتى بشمار است. با صدها گزندى كه باين مرز و بوم رسيد، نميتوان دريافت كه چگونه روزى ايران آبادان و از فروغ ايزدى برخوردار بود و ميتوانست روشنى و فروغى هم بديگران رساند هرچند تندبادهاى حوادث روزگار چراغى را كه ايرانيان دلير و پارسا در اين ميهن برافروختند، خاموش ساخت، اما هنوز در آثار پراكنده و پريشان آنان در كاخ تاريخ جهان روشن است آنچنان كه ميتوان روزگار درخشان گذشته را ديد و راه تاريك روزگار آينده را با آن روشن ساخت.
اگر نگارنده كم مايه بتواند در اين زمينه راهى بسوى فر و فروغ ايران باستان بگشايد و خدمتى بميهن فرسوده خويش كند، خود را از ايرانيانى خواهد پنداشت كه باندازه نيرو و توانايى خود تكليفى بجاى آورده باشد...*
موضوع برخى از مقاله هاى اين نامه در سالهاى پيش در چند مجله انتشار يافت اما هيچيك از آنها بآن صورت باقى نمانده و مطالبى بآنها باذكر مآخذ افزوده گرديده است اميد است اين نامه مقبول افتد و نگارنده را بانتشار جلد دوم و سوم آن دلگرم سازد...*
مر اميد راهست دامن فراخ...درختى است بررفته با برگ و شاخ
هرآنگه كه شد خشك شاخى بر اوى...برويد يكى نيز با رنگ و بوى
 (اسدى طوسى)
پورداود تهران امردادماه ٢٥٥٩ مادى=١٣٢٦ خورشيدى

* گوشه هايى از ديباچه كه در اين صفحه نيامده است.

 ---
روانش شاد و يادش گراميباد.
انجمن ايرانشناسى
فروردین ماه٢٦٢٦مادى=فروردين ماه١٣٩٣خورشيدى