۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

رستم (ريشه و بن واژه)؛ نگارش: استاد پورداود


در داستان ما، مرز و بوم جهان پهلوان رستم از سيستان دانسته شده، چنانک میهن جهان پهلوان دیگر گرشاسپ از همان سرزمین است. خاندان رستم را بدودمان گرشاسپ که در روزگاران اژدهاک (ضحاک) و فریدون میزیست، پیوسته‌اند.
در شاهنامه و در همه نامه‌هایی که کم و بیش از داستان‌های ایران سخن رفته، از رستم دستان نیز یاد گردیده‌است. زال پدر رستم سپید موی از مادر بزاد، پدرش سام نریمان آنرا از آسیب اهریمنی پنداشته با خود گفت همه گردنکشان و مهان ازین بچه سپید موی بر من خواهند خندید، پس او را دور از شهر بالای کوهی نهاد، سیمرغ آن کودکرا بر گرفت و بپرورش وی کوشید و او را دستان نامید:
نهادم ترا نام دستان زند / که با تو پدر کرد دستان و بند
چون این کودک مانند پیران سپید موی بود، او را زال یا زال زر خواندند. زال و زر یک واژه است و هر دو به معنی پیر است.
زر بهیئت صفتهای زورونه و زئیرینه به معنی پیر و فرتوت در اوستا بسیار بکار رفته و مشتقات آنها در سانسکریت هم موجود است. زرمان در فرهنگهای فارسی که به معنی پیر گرفته شده درست است. در نام آزرمیدخت همین واژه است که با حرف نفی «آ» آمده یعنی دخت پیرنشدنی، همیشه جوان. در واژهٔ زال، لام بجای راء آمده و تبديل اين دو حرف بهمديگر در فارسى، همانند بسيار دارد از آنهاست سوفار = سوفال، كرفس = كلفس و جز اينها. در زبانهاى اروپايى البينوس كسى است كه از مادر سپيد روى يا سپيد موى بزايد يا كسى كه بعلت البينيسم دچار است، بنابراين پدر رستم (زال زر=پير فرتوت) البينوس بجهان آمد.
پس از آنكه سام نريمان از كردهٔ خود پشیمان شده، دستانرا از نزد سیمرغ برگرفت و رودابه دختر مهراب، پادشاه کابل، زن دستان گردید و آبستن شد و برنج و درد گرفتار آمد، سیمرغ که دایهٔ دستان بود با وی ترک علاقه نکرد و هماره پشتیبان و دوستدار وی بود، بدستور او رودابه را بیهوش کرده، پهلوی او را شکافته بچه را بیرون کشیدند، این نوزاد که این چنین بجهان روی آورد رستم نامیده شد.
بنابراین جهان پهلوان ما با عملی که در پزشکی سزارین گویند، زاییده شد، این عمل به امپراتور رم ژول سزار باز خوانده شده، گویند که پهلوی مادر وی را شکافته او ا بیرون کشیدند. اگر این عمل نزد ما « شکاف رستمی » خوانده شود، بسیار بجاست.
رستم بسا روستم آمده:
هم گه بهرام، هم گه نوشیروان / هم بگه اردشیر، هم بگه روستم (منوچهری)
شنیدی که بازور بازوی پیل / رهی بود کاوس را روستم (ناصرخسرو)
خاصهٔ سیمرغ کیست جز پدر روستم / قاتل ضحاک کیست جز پدر آتبین (خاقانی)
همچنین رستهم آمده:
ببوسید رستهم تخت ای شگفت / جهان آفرین را ستایش گرفت (فردوسی)
رستهم، نزدیکتر بهیئت باستانی این نام است: جزء نخست اين نام رئوذه به معنى بالش و نمو است از مصدر رئود = روييدن، رستن، باليدن. جزء دوم از واژه تهم كه خود جداگانه در ادبيات بكار رفته:
تهم هست در پهلوانى زبان / به مردى فزون زاژدهاى دمان (فردوسى)
همين واژه است كه در جزء نخست نام تهمورث ديده ميشود، نامى كه در اوستا تخمو اوروپه آمده و در جزء دوم نام گستهم نيز به آن برميخوريم. تخمه در اوستا و پارسى باستان بمعنى دلير، پهلوان، نيرومند است، تخم سپاد Taxma spada كه در سنگنپشته بهستان (بيستون) ياد شده و يكى از سرداران داريوش است، لفظاً يعنى دارندهٔ سپاه زورمند یا دلیر. چیتر تخمه نیز که در بهستان آمده و لفظاً به معنی دلیرنژاد است یکی از کسانی است که به داریوش بشورید.
بنابراین رستم = رستهم یعنی دارندهٔ بر و بالای دلیر، یا نیرومند رسته. تهمتن عنوانی که بجهان پهلوان داده شده بهمان معنی لفظی رستهم است یعنی نیرومند تن، بزرگ پیکر، دلاور اندام، مشتبه نشود با تهماسپ که یکبار در اوستا، فروردین یشت پاره ۱۳۱ یاد گردیده و نام یکی از پارسایان است و لفظاً به معنی دارندهٔ اسب فربه است.
تهماسپ (طهماسب) باید بضم تاء تلفظ شود از آنكه آنرا بفتح خوانند نظر بنامهاى تهمتن و رستهم و گستهم و تهمورث است، تهماسپ، آنچنانكه در اوستا آمده: توماسپه مركب است از جزء تومه + اسپه.
بسيارى از ناموران و پادشاهان روزگاران پيشدادى و كيانى در اوستا يادشده اما سخنى از رستم نيست زيرا او از پيروان آيين زردشتى نبوده است و همو است كه اسفنديار را كه از مقدسين دين مزديسناست كشت. داستان رزم اسفنديار پسر كى گشتاسپ همزمان وخشور زرتشت معروف است. سيمرغ پس از اينكه برستم آموخت كه چگونه با تير گز اسفنديار رويين تن را نابينا سازد بدو گفت كه پس از كشتن اسفنديار ديرى نخواهد پائيد كه خود او كشته خواهد شد.
چندى پس از مرگ اسفنديار، رستم بدست برادر خود شغاد از پاى در آمد.
هنوز در سيستان نام اين پهلوان زنده است، بنديرا بنام او و كاخ ويرانى را نيز بنام او خوانند، حتى ويرانه‌ای بنام رخش وی خوانده میشود.

[اناهیتا؛ پنجاه گفتار پورداود بکوشش مرتضی گرجی / ص۱۴۳-۱۴۶]

این گفتار در سال ۱۳۳۵ در سالنامهٔ دنیا نوشته شده‌است.

انجمن ايرانشناسى.

هیچ نظری موجود نیست: