به بهانهٔ چهل و ششمین سالروز درگذشت استاد پورداود
(بامداد روز یکشنبه ۲۶ آبانماه ۱۳۴۷)
استاد پورداود |
پورداود از دیدگاه دکتر یارشاطر
دکتر احسان اله یارشاطر، باکفایتترین شاگرد و یکی از مورد اعتمادترین دوستان استاد، در طی مقالهای، خاطره نخستین دیدار خود با استاد و اولین سالهای تحصیل در دانشگاه تهران را یادکرده، مینویسد:
« پورداود استاد من بود. در سال ۱۳۱۸ از آلمان به ایران آمد. گفتند دانشمندی به ایران میآید که زبانهای ایران باستان میداند و اوستا را ترجمه کردهاست. من در دانشکدهٔ ادبیات تحصیل میکردم و اسم پورداود را از آثارش میشناختم. در آن ایام زبانهای باستانی در ایران تدریس نمیشد و اطلاع درستی از فرهنگ و ادبیات ایران باستان در میان نبود. ترجمهٔ اوستای پورداود که در هندوستان در چند جلد طبع شده بود و جلدهای زرد کاغذی داشت ندرتاً در بازار ایران پیدا میشد. کمی پیشتر هرتسفلد برای چند تنی مثل بهار و کسروی و مینوی که خواستار شده بودند، زبان پهلوی تدریس کرده بود و اینان نیز این آگاهی نویافته را گاه در آثار خود منعکس میکردند و فرهنگ باستانی ایران مثل سواری که از دور بتازد و یا منظرهای که بتدریج در افق نمودار شود کم کم شکل میگرفت و چشمها را بهخود میخواند. اما شوقی که برای شناختن این فرهنگ کهن در برخی دلها راه یافته بود هنوز به سامان نمیرسید، چون این رشته معلم نداشت و از ایرانیان هنوز کسی به آن رو نیاورده بود.
ورود پورداود این شوق نوخواسته را جان بخشید. پورداود از دیار علم میآمد و ما چشم براه داشتیم تا برسد و ما را نیز به گنجی که خود بدان راه برده است راهبر شود. ایران باستان برای ما دورانی خیالانگیز بود. بعد زمان آن را در چشم ما میآراست و آئینهٔ آرزو میکرد. ابهامش امیدهای ما را نرم در خود مینشاند و عیوب محتمل را پرده میگرفت. بهیاری دانشی محدود و خیالی چیره و آرزویی فراخ، از دورنمای تاریخ خود جهانی پرشکوه و سرافراز ساخته بودیم که در آن هوخشتره بارگاه ظلم آشوریان را به زور بازو فرو میریخت و کورش درفش پارسی را از نیل تا سیحون میافراشت و سواران اشکانی، سربازان رومی را شکسته و پریشان رهسپار روم میکردند و آوازهٔ عدل نوشروان در گوش عالمی طنینافکن بود و پرویز، غرق در زیور و شکوه شاهانه، باربد و نکیسا را به صلههای گران مینواخت. از تنگی حال در دامن فخر این جهان میآویختیم و از گوشههای تاریک آن بهمدد خودپسندی و برکت ناآگاهی تند میگذشتیم. هرچند کتابهای تاریخ ما از آنچه ساسانیان با اشکانیان کردند و شاپور دوم با معاندان خود کرد و آنچه بر مانویان و مزدکیان از مخالفان رسید بکلی خالی نبود، اما گلچینی حافظه ما را بییاور نمیگذاشت و چهرهٔ آراستهٔ این جهان آبلهگون نمیشد.
پروفسور احسان یارشاطر |
پورداود سرانجام به ایران رسید . تدریس زبانها و فرهنگ باستانی ایران در دانشگاه تهران به او واگذار شد. روز اولی که شروع به تدریس کرد دکتر صدیق برای معرفیاش همراه او به کلاس آمد. در کلاس بیش از حد معمول جمعیت بود. بهار و دکتر شفق و یکی دو تن از استادان دیگر نیز برای شنیدن گفتار او حضور یافته بودند. با آغاز کار او دفتر تازهای در برنامهٔ دانشگاه گشوده میشد.
پورداود با لباس تیرهٔ آراسته و پاکیزه، قامت نسبتاً کوتاه، چهرهٔ زیتونی و بینی عقابی، و رفتاری آرام و بطئی در پیش، و دکتر صدیق در پس او وارد کلاس شدند و بعد از معرفی، پورداود درس خود را آغاز کرد. صدایی پر و خوش طنین داشت و اثر لهجهٔ گیلان در کلامش محسوس بود. کلامش نیز مانند رفتارش آرام و آهسته بود و از اینرو گاه که ناگهان سرعت میگرفت و مطلبی از زبان کتابی به زبان محاوره نقل میکرد بخصوص مطبوع میشد.
پورداود بنیانگذار تحصیلات ایران باستان در ایران بود. شوقی که خود داشت در دیگران نیز اثر میکرد. در سالهایی که به تدریس اشتغال داشت علاقه به تحصیل زبانها و ادبیات باستانی ایران را در بسیاری دلها بیدار کرد. کمتر کسی مانند پورداود با موضوع درس و تحقیق خود همرنگ و همآواز بود. بهیاد دارم که یکبار دربارهٔ «مهر»، ایزد زرتشتی، خطابهای میخواند. مهر ایزدی دلاور و جنگجوست و سواران در میدان نبرد ازو یاری میجویند. قسمتی از سرود مهر در اوستا (مهریشت) سرودی حماسی است. وقتی ازین ایزد سخن میگفت حماسهٔ ایران کهن بود که از لحن پهلوانی و گرمی کلام او میتراوید. گویی دلاوری در صحنهٔ کارزار سخن میگوید. لرزش تارهای دل او بود که از خلال گفتارش به گوش میرسید.
پورداود فریفتهٔ تاریخ و آیین ایران باستان بود. از شاهان ایران قدیم به سرافرازی یاد میکرد و به کیش آریایی و کیش زرتشت مهر میورزید. تأسف او بر زوال دولت ساسانیان و غلبهٔ تازیان بر غالب آثارش سایهافکن بود. از همهٔ آنچه بر ایران رفته است تنها آنچه را ایرانی بود میپسندید و خوش میداشت. گیرندهترین آثار او صفحاتی است که در مفاخر ایرانیان و یا حسرت بر استیلای بیگانگان نوشته است. در چنین آثار، نثر او لطیفتر و شوقانگیزتر از معمول است و از نمونههای برجستهٔ نثر معاصر بشمار میرود. در اینگونه آثار بود که قریحهٔ شاعری او در نثرش آشکار میشد.
زمانی که من در دانشکدهٔ ادبیات تحصیل میکردم، خانهٔ پورداود در کوچهٔ درویش از کوچههای فرعی خیابان علائی در شمال بهارستان قرار داشت. وقتی که کار او در دانشکده تمام میشد، آرام و سرافراز، پیاده بهطرف خانه میرفت. با آنکه پر متمکن نبود برخی شیوههای اشرافی داشت و زندگیش یادآور رسوم آزادگان بود. نسبت به دانشجویان و غالب کسانی که خواستار کتابهای او بودند کریم و گشادهدست بود. در سخن او هرگز توجه به امور مادی و کم و بیش حقوق و نظایر آن دیده نمیشد. در رفتار، شریف و آرام و مؤدب بود و شرمی باطنی او را از تندی و پرخاش باز میداشت. با آنکه جامعهٔ زرتشتی او را بسیار محترم میداشت و خود را مدیون وی میشمرد، حتی برای امور مفید نیز از توسل به آنان شانه میزد. زبانش به تقاضا نمیگشت. نادر به دیدن کسی میرفت و غالباً در خانه مینشست. اما در خانهاش از همکاران و خویشان و دانشجویان به خوشرویی پذیرایی میکرد. هرگز جز تدریس شغلی نپذیرفت. طبعی خرسند داشت و از زیادهجویی بهدور بود.
مرگ سایهیی خطاپوش دارد. وقتی کسی از دوستان ما دنیا را ترک میگوید، نقصهای او در سایهٔ مرگ از نظرها ناپدید میشود و هنرهایش بزرگ جلوه میکند، اگر کاهل و بداندیش بودهاست، در آنچه پس از مرگش مینویسیم کوشا و بزرگوار جلوه میکند. من هروقت این گونه مقالات را میخوانم، هرچند کرم نویسنده را تحسین میکنم، در دل میگویم کاش آنها را به شعر مینوشتند تا هرجی بر گوینده نباشد. خود پرهیز دارم که مبالغه کنم یا نادرست بگویم و همین احتیاط مرا نگران میکند مبادا اگر چیزی بنویسم پر سرد جلوه کند و به کفران دوستی و یا حقناشناسی تعبیر شود.
اما در مورد پورداود چنین نگرانی ندارم. پورداود در تاریخ فرهنگی ایران مقامی ارجمند دارد. با درگذشت او یکی از چهرههای تابندهٔ فرهنگ ما، یکی از نثرنویسان خوب معاصر و یکی از مردان شریف جامعهٔ ایرانی در خاک رفتهاست. مهمترین خدمت علمی پورداود ترجمهٔ اوستا به فارسی در شش جلد است. این اثر به گمان من یکی از مهمترین آثاری است که از آغاز مشروطیت تاکنون به فارسی انتشار یافته، و هرچند میتوان در طی شصت سال اخیر چند اثر را نام برد که از حیث اصالت تحقیق بر آن برتری دارد، من کمتر کتابی را در دوران معاصر میشناسم که از حیث اهمیت موضوع برای ایران، و از حیث گشودن افق تازهای از تحقیقات علمی، و معلوم داشتن یکی از مهمترین اسناد تاریخ و ملیت و مذهب ایران، به اندازهٔ ترجمهٔ اوستای پورداود درخور توجه باشد.
نخستین نکتهای که دربارهٔ این ترجمه باید گفت اینست که ترجمهای دقیق و قابل اعتماد است. ترجمهٔ اوستا که پر از مبهمات و دشواریهاست کار آسانی نیست و کار کوتاهی نیز نیست. پورداود به پای شوق درین کار رفت و بیشتر عمر خود را بر سر آن گذاشت. اما اوستای پورداود تنها ترجمهٔ اوستا نیست. گنجینهٔ گرانبهایی از اطلاعات گوناگون دربارهٔ فرهنگ و داستانها و اساطیر و مذاهب و تاریخ ایران باستان است که پورداود با مراجعهٔ به همهٔ کتب اساسی درین رشته تا زمان تألیف فراهم کرده است. این مجلدات از هنگام انتشار تاکنون مأخذ اساسی و بلکه مأخذ یگانه برای اطلاع از اوستا و آیین زرتشتی و اساطیر باستان بوده است.
خدمت عمدهٔ دیگر پورداود ایجاد توجه خاص به تحصیل زبانها و ادبیات و آیین ایران باستان و تلقین علاقه برای این رشته در بسیاری از جوانان و دانشجویان بود.
کلید حیات علمی پورداود وطندوستی و ایرانپرستی بود. آنجا که پای ایران باستان در میان بود گاه گاه کار او از شوق به شیفتگی میکشید و این شیفتگی کلام او را رنگ مخصوص میبخشید و احیاناً اثری از مبالغه در اثر وی پدید میآورد. اما نجابت فکری او و انصافی که از آزادگی میزاید عموماً او را در راه میانهیی که با پژوهش علمی ناسازگار نبود نگاه میداشت - بیآنکه اثر او را از چاشنی شوق محروم کند.
استاد پورداود در کتابخانه شخصی |
گذشته از خدمات علمی و تألیفات گرانبها که پورداود را برای جامعه ایران عزیز میکرد، برخی خصوصیات اخلاقی او محبت او را در دلها مینشاند. یکی سادگی و بیآلایشی او بود. رفتار و گفتارش صافی و بیریا و آزادوار بود و آنچه میگفت و میکرد و مینوشت حاکی از اعتقاد او بود. اهل «صنعت» و «تدبیر» نبود و از زیرکیها و حیلی که در خدمت زیاده طلبی قرار میگیرد بکلی خالی بود. در دوستی قدمی استوار داشت و هرچند حجبی که در سرشت او بود غالباً مانع ابراز عواطف او میشد، در تشویق دانشجویان و ستایش استعداد یا کوشش آنان هیچ کوتاهی نداشت. دوستداران او، از دانشجویان و همکاران، که قلباً به او احترام میگذاشتند فراوان بودند.
خصوصیت دیگر او طیبت او بود، که محضر او را شیرین و مفرح میکرد. در میان کلام آرام و موقر او ناگهان طیبتی برق میزد و چهرهها را میگشود. بذله و مزاحش با آنکه عموماً انتقادی بود تلخی نداشت.
سالها پیش یکبار من و چند تنی به فکر این افتادیم که دورهای از دوستان موافق برقرار کنیم که در آن به جای غیبت چند ساعتی را به گفتگوی علمی بگذرانیم. وقتی این را با پورداود در میان گذاشتیم به مزاح گفت چنین دورهای چه فایده دارد، دوره اگر حسنی دارد همان غیبت است، چطور میشود انسان این عجایب خلقت را بشناسد و غیبت را بر خود حرام کند.
پورداود نسبت به دختران دانشجو و زنان لایق توجه و احترام خاص داشت. از دیدن دختران تیزهوش و سخندان و شایسته شکفته میشد. گویی آنان را نمودار زنان آزاد ایران باستان میشمرد. شاید آنچه بخصوص او را شاد میکرد تفاوتی بود که میان وضع این زنان و زنان چادر بسر و گریانی که سابقاً در روضه و تعزیه دیده بود و وضع آنان را مغایر عزت انسانی میشمرد مشاهده میکرد. در وجود دختران کوشا و برومند رستاخیز ایران را از دورههای افول و افتادگی مجسم میدید.
پروفسور احسان یارشاطر بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا |
در سالهای اخیر بعلت دوریم از ایران کمتر از آنچه دلم میخواست به دیدن پورداود موفق میشدم. آخرینبار که او را دیدم در تابستان گذشته بود. در حیاط کوچک خانهٔ او در خیابان آبان نشسته بودیم. آقای گرجی از دوستان صدیق و جوان پورداود نیز حضور داشت و امیدوار بودیم دکتر بهرام فرهوشی دوست و همکار باوفای پورداود که مورد محبت خاص او بود نیز برسد. پورداود با آنکه سن هشتاد سالگی را تازه پسپشت گذاشته بود سالم و خوش بنیه بهنظر میرسید. موی سرش به سفیدی گراییده بود و کمی از درد پا گله داشت. سالها بود که موادی برای کتابی دربارهٔ «سوشیانت» موعود زرتشتیان فراهم میکرد. پرسیدم به کجا کشیده شده است. گفت بسیار به کندی پیش میرود، این روزها کمتر پیش میرود. نمیدانم چرا حس کردم امیدی به اتمام آن ندارد. به خانه که بر میگشتم همه در اندیشهٔ او بودم. وقتی به خانه رسیدم بیاختیار دستم بطرف جلد اول یشتها که در اوایل ورود خود به ایران به من لطف کرده بود رفت. صفحهٔ عنوان را باز کردم. خط خوانا و مبتدیوار پورداود را دیدم که نوشته است « به دانشجو احسانالله یارشاطر هدیه نمودم. » یادم از روز اولی آمد که چنان مشتاق در کلاس درس نشسته منتظر ورود او بودیم. »
(نشريه) دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ۱۶، ص ۴۶۵
زمان و زندگی استاد پورداود؛ گزارش علیاصغر مصطفوی، ص۳۲۸-۳۳۳
انجمن ایرانشناسی.
۲۶ آبانماه ۲۶۲۶ مادی =۲۶ آبانماه ۱۳۹۳ خورشیدی