۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

کتاب و کتابخانه‌های ایران باستان؛ بخش نخست


«متن سخنرانی آقای دکتر ذبیح‌الله صفا در انجمن فرهنگ ایران باستان»
نشریهٔ انجمن فرهنگ ایران باستان - دوره ۱- اسفندماه ۱۳۴۱ شماره ۱

آقای دکتر ذبیح‌الله صفا
کتاب و کتابخانه های ایران باستان
بخش نخست
آقای دکتر ذبیح‌الله صفا

همانطور که حضار محترم استحضار دارند موضوع سخنرانی بنده کتاب و کتابخانه در ایران قدیم است. بنده معتقد بوجود یک سرحد و دیوار فاصلی بین ایران قدیم و ایران مابعد قدیم نیستم و نظرم اینست که تمدن ایران، خواه قدیم و خواه متوسط  یا جدید، یک سلسله مرتبط و ناگسسته را تشکیل میدهد. چه باوجود حوادثی که در زندگی یک ملت روی میدهد، هر قدر دشوار و سخت باشد، مادام که آن ملت بجا ماند و هستی و وحدت خود را حفظ کند، نمیتوان در رشتهٔ فرهنگ و تمدن آن ملت قائل بگسستگی و حد فاصل شد - اگر پارگی در سلسلهٔ فرهنگ ملتی بوجود آمد آن ملت ناچار باید ماهیّت خود را از دست بدهد ولی ما می‌بینیم که خوشبختانه در مورد ملت ما اینطور نیست - ملت ایران مورد حملات بزرگ و سخت قرار گرفت، بزرگترین حوادث را تحمل کرد ولی وحدت و موجودیت خود را حفظ نمود. یکی از این حملات حمله زردپوستها و یا درستر بگویم یک رشته حملات زردپوستها بود که از قرن پنجم هجری شروع شد و تا مدتی ادامه پیدا کرد تا بحمله تاتار منجر شد و این حمله خود از بزرگترین مصائبی بود که برای بشر پیش آمد. چنین مصیبتی و چنین حملاتی اصلاً در دنیا سابقه نداشته و برای ملل دیگر پیش نیامده، ولی با همه اینها ایرانیها مقاومت کردند و نگذاشتند فرهنگ آنها پاره شود و وحدت خود را چه از لحاظ نژاد و چه از جهت فرهنگ و زبان حفظ کردند.
بنابراین اگر در تاریخ ایران در ازمنه مختلف از لحاظ فرهنگ تفاوتی وجود داشته این تفاوت اساسی نیست. بدینمعنی که این تفاوت از جهت تغییرات اساسی که موجب ایجاد ملت جدید و یا فرهنگ جدید گردد نمیباشد، بلکه این تغییرات تحولاتی است که در طول تاریخ ملت ایران پیش آمده و آنرا بچند مرحله ( و نه چند دوره ) تقسیم نموده‌است. ما مشابه این تحولات را در مورد زبان ملت ایران مشاهده میکنیم که برای آن میشود چند مرحله تشخیص داد. همانطور که اشاره شد این تحولات نمیتواند ملت تازهای را ایجاد کند و یا در تاریخ یک ملت، فرهنگ فرزندان را از فرهنگ پدران جدا نماید. اینست که بنده هیچوقت فکر نمیکنم که مثلاً حمله یونانیها با تمام خشونت آن و با همه زحماتی که یونانیها کشیدند موفق شده باشد که فرهنگ ایران را محو کرده و یا فرهنگ دیگری جانشین آن کند. همینطور حمله عرب با همه زحمتی که کشید تا فرهنگ ایران را درهم کوبد و تمدن اسلامی را جایگزین آن نماید موفق نشد و زحمات زردپوستها نیز با همه ویرانیها که کردند و مجاهداتی که در نابودی ایران بکار بردند اثر قاطعی نکرد – هیچکدام موفق نشدند ما را تغییر دهند و از صورت ملتی بصورت ملت دیگری درآورند. فقط توانستند تحولاتی بوجود آورند و ما را از مرحله‌ای از زندگی بمرحله دیگری وارد کنند.

این وقایع و حوادثی که برای ملت ایران پیش آمد، طبعاً موجب شد که مقداری از آثار ایران قدیم در گیر و دار حوادث از میان برود و عده زیادی از افراد مردم ما در گیر و دار وقایع نابود شوند و ضمناً چیره‌گران مقداری از زحمات ما را بنام خود درآوردند و این امر ضرری از لحاظ تحقیق و مطالعه و استنتاج از مطالعات درباره تمدن ایران را ببار آورده‌است. بطور مثال عرض میکنم بعد از حمله عرب و در نتیجهٔ غلبه تمدنی یعنی (تمدن اسلامی) بر تمدنی دیگر (یعنی بر تمدن ایرانی عهد ساسانی) بسیاری از سرمایه‌های تمدن قبلی باسم تمدن بعدی درآمد و حتی اگر خود این تمدن نخواسته باشد، عملاً اینطور شده‌است و عملاً در تاریخ این امر صورت گرفته‌است. در این مورد میتوان از راههای مختلف مطالعه کرد، یعنی از راه ادبیات و از راه علوم و از راه صنایع و حرف و امثال آنها، مثلاً موقعی که مسلمین بر ممالکی در خاور و خاور نزدیک غلبه پیدا کردند، در این ممالک مقدار زیادی مراکز علمی وجود داشته‌است، مخصوصاً در شهرهایی مانند نصیبین و رها و حران و تیسفون و سلوکیه و شهرهای خوزستان مثل جندی شاهپور تا حدود سمرقند، عده زیادی مراکز علمی وجود داشته‌است و این مراکز یا بزبان سریانی کار میکردند و یا بزبان پهلوی و بزبانهای محلی دیگر و آثاری داشتند. علمائی که در اینجاها کار میکردند بعد از غلبه اسلام و بعد از مرکزیت و قدرت سیاسی و اقتصادی بغداد، غالباً باین شهر منتقل شدند و زبان عربی را بعنوان زبان علمی اختیار کردند. چه بر اثر تسلط اسلام زبان عرب طبعاً یک زبان سیاسی و علمی شد و در نتیجه آثاری که این علما قبلاً بزبانهای سریانی و پهلوی مینوشتند، بعد از دورهٔ منصور دوانیقی معمولاً بزبان عربی نوشته شد. مثلاً تمام آثاری که علمای معروف جندی شاهپور بسریانی داشتند و همه آثاری که در مراکزی مانند اهواز و غیره بپهلوی نوشته میشد بزبان عربی منتقل گردید و یا اگر خواستند بعد از آن چیزی بنویسند بزبان عربی مینوشتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که حاصل زحمات مردمی که پیش از تسلط اسلام در مراکز مختلف سرگرم مطالعه در علوم مختلف بودند بنام تمدن اسلامی و بنام عرب درآمد.
این وقایع برای ملتها زیاد پیش میآید و برای ملت ایران از همه بیشتر پیش آمده‌است. مملکت ایران معبر اقوام و قبایلی مختلف و معبر حمله‌های متعدد بوده و حتی در گیر و دار حمله‌ها و هجومهای گوناگون مدتی مجبور شدیم که حکومتهای ملی خود را از دست بدهیم، حمله عرب و تشکیل دوره اسلامی و تمدن اسلامی برای ایران البته نتایج خوب خیلی داشت ولی یک نتیجه بد داشته‌است و آن اینکه بسیاری از کارهای ما در دوره پیش از اسلام و بسیاری از بزرگان ما و متفکران ما در دوره پیش از اسلام را بدست فراموشی سپرد، ما را از آنها و آثار آنها دور و جدا ساخت در حالیکه غالباً آثار آنها بزبان عربی درآمده و بازمانده‌است، بدون اینکه ما بدانیم که از کیست.
برای نمونه و مثال عرض میکنم بسیاری از دانشجویان تاریخ فلسفه ممکن است معتقد باشند که ایرانیان پیش از اسلام مطلقاً افکار فلسفی نداشته و یا اگر داشته ضعیف بوده‌است، بعضی‌ها که بخیال خود منصف‌ترند ممکن است بگویند که ایرانیان پیش از اسلام در زمینه فلسفه کلمات و جملات کوتاهی داشتند در حکم امثال و حکم؛ به اینان ایرادی نیست زیرا وسایل کسب و اطلاع از گذشته‌ها در دست آنها نیست. اگر این وسائل کسب اطلاع بدست میآمد، البته اطلاعات وسیعی از جریان فلسفه در ایران پیش از اسلام میتوانستند داشته باشند.
با وجود این از همین اطلاعات جسته و گریخته و مختصری که امروز در دست داریم میتوانیم باین نتیجه برسیم که در ایران پیش از اسلام، فلسفه در یک حد پیش و پا افتاده‌ای وجود داشته و حتی افکار فلسفی آن دوره در فلسفه اسلامی مؤثر واقع شده‌است. بدین معنی که در تمدن اسلام فلاسفه‌ای را میبینیم که بیشتر عقیده فلسفی خود را بر افکار فلسفی پیش از اسلام مبتنی کرده‌اند. از آن جمله است محمد زکریای رازی طبیب و فیلسوف معروف که در بسیاری از عقاید فلسفی خود تابع ایرانیان قدیم بوده، از آنجمله درباره قدماء خمس که غالب محققان قدیم هم مانند ابن حزم و امام فخر رازی باین امر اشاره کرده و گفته‌اند که ابوبکر محمد بن زکریا اعتقاد بقدماء خمس را از فلسفه ایرانیان گرفته‌است.
همین محمدبن زکریای رازی در بسیاری از مسائل فلسفه و از آنجمله درباره موضوع لذّت مخالف ارسطو است و آنرا امری جسمی و عدمی و عبارت از اعاده بحالت طبیعی خود میداند و حال آنکه ارسطو آن را امری معنوی و وجودی میشمارد. در تمدن اسلامی فیلسوف بزرگ دیگری داریم که صراحتاً میگوید در بسیاری از موارد از فلسفه ایران پیش از اسلام استفاده کرده‌است. او شیخ شهاب الدین سهروردی فیلسوف بزرگ قرن ششم هجری است که در آثار خود اشاره باستفاده از حکمت خسروانی ایرانیان میکند و اصطلاحات او درباره مفارقات و ترتیب آنها مستقیماً مأخوذ از حکمت ایرانیست. این فیلسوف تحت تأثیر نظریهٔ ثنویت ایران، موجودات را بدو دستهٔ اشراقات نوری و غواسق برزخی تقسیم کرد و این همانست که در نظریه مابعدالطبیعی ادیان و مذاهب ایرانی منشأ و ایجاد اندیشه منش نیک و بد (کیش زرتشتی) و نور و ظلمت (کیش مانوی) و اورمزد و اهریمن (کیش زروانی) شده است.

دنبالهٔ افکار محمدبن زکریای رازی را یکی از ارادتمندان او یعنی ابوریحان بیرونی گرفت. ابوریحان از متفکران بسیار بزرگ دنیای قدیم بوده و در بسیاری از موارد با عقاید ارسطو و پیروانش از آنجمله ابن سینا اختلاف نظر داشته‌است. وی نظر بعلاقه‌ای که محمدبن زکریا بمانی و فلسفه او داشت، مدتها کوشید تا یک «بار» از ترجمه‌های کتب مانوی را که از همدان برایش آورده بودند بدست آورد و خود او میگوید:« بعد از این موفقیت پنج کتاب از کتابهای مانی و از آنجمله شاپورگان را خواندم.» باین ترتیب ملاحظه میکنید که یک جریان فلسفی در ایران پیش از اسلام وجود داشته که بعضی از بزرگترین محققان تمدن اسلامی بآن اشاره کرده‌اند و گفته‌اند که این فلسفه ایران پیش از اسلام و فلسفه خسروانی است و از آن استفاده کرده‌اند و نتایج استفاده آنان معلوم است و نشان میدهد که چون عده‌ای روش فلسفی ایرانیان قدیم را دنبال کردند، طبعاً با فلسفه یونانی اختلاف پیدا کرده‌اند. علت اینکه امروز بعضی از ما فکر میکنیم که اگر در دنیا فلسفه‌ای وجود داشته همان فلسفه یونان بوده‌است، اینست که در قرون اخیر تحت تأثیر طرفداران فلسفه یونانی در تمدن اسلام قرار گرفته‌ایم، فلسفه‌ای که در آثار کسانی مانند فارابی و ابن سینا و ابن رشد خودنمائی کرده‌است.
اکنون بسیار معذرت میخواهم که از موضوع بحث کمی دور شدم. مقصود من اینست که مملکت ما چون معبر تاریخی اقوام بوده، گرفتاریهای زیادی در طول تاریخ پیدا کردیم و چند بار لگدکوب اقوام مهاجم گردیدیم و این امر باعث شد که بتدریج از گذشته‌های خود دور افتیم و آنرا فراموش کنیم. نتیجه این امر در تاریخ این شد که ما نسبت بگذشته خودمان که اتفاقاً گذشتهٔ بسیار درخشانی بوده‌است، غافل بمانیم و حتی کار بعضی از ما بآنجا رسید که مطلقاً منکر موجودیت علمی و فرهنگی خود در گذشته بشویم و البته این کمال جهل است. ضمناً باید بگویم در نتیجه این حوادث متمادی که برای ما رخ داد بسیاری از آثار و کتب خود را هم از دست دادیم و حالا بعد از آنکه مدتها بوجود اجداد خود افتخار کردیم میخواهیم بنشینیم و ببینیم این اجداد ما کتاب داشته‌اند یا نه؟ اصولاً باید دید ملتی که سواد و اطلاعات فنی و اطلاعات تشکیلاتی نداشته باشد، ممکن است یک امپراطوری قوی درست بکند و در دنیا مشهور بشود باینکه یکی از بزرگترین ملتهاست؟ قاضی صاعد اندلسی معتقد است ایرانیان اشرف ملل عالم هستند و پادشاهانشان اشرف ملوک بودند. او شرح مستوفائی درباره علوم و آثار علمی ایرانیان میدهد. ملتی که از نخستین بار در عالم تشکیلات اساسی و تشکیلات اداری محکمی ایجاد کرده باشد، نمیتواند تمدن نداشته باشد. هر ملتی که چنین فضائلی داشته باشد عقلاً باید ملت متمدن باشد و دارای آثاری باشد. فعلا از این دلیل عقلی میگذریم و بدلائل نقلی توجه میکنیم تا ببینیم واقعاً آیا دلایلی بر تأیید نظر ما موجود است یا نه؟
از قدیم مأخذی که بما در اینمورد کمک میکند عهد عتیق است یعنی کتب انبیاء بنی اسرائیل. خوشبختانه در این کتابهای دینی در نتیجه روابطی که میدانید بین ملت ایران و ملت اسرائیل بر اثر آزادی فکری هخامنشی ها پیدا شده بود (یعنی در نتیجه آزادی دادن آنان و مختار کردنشان باحداث معابد و انجام دادن تشریفات مذهبی) بارها از ایران و ایرانیان سخن رفته‌است. اینست که ما مقدار زیادی از اطلاعات خود را درباره دوره هخامنشی میتوانیم از کتب عهد عتیق بدست آوریم. در چند کتاب از کتب انبیاء بنی اسرائیل اشاراتی وجود دارد درباره اینکه ایرانیان کتاب و کتابخانه و آرشیو و امثال اینها داشته‌اند و ما اینک بنقل بعضی از آنها مبادرت میکنیم:
در باب چهارم از کتاب عذراء نبی آمده‌است که دشمنان بنی اسرائیل ضمن نامه ای که به ارتخششتا پادشاه ایران نوشتند، گفتند پس چون ما نمک خانه پادشاه را میخوریم ما را نشاید که ضرر پادشاه را ببینیم، لهذا فرستادیم تا پادشاه را اطلاع دهیم تا در کتاب تواریخ پدرانت تفتیش کرده شود و از کتاب تواریخ دریافت نموده بفهمی که این شهر، شهر فنته انگیز است...
اردشیر در جواب نوشت: مکتوبی که نزد ما فرستادید در حضور من واضح خوانده شد و فرمانی از من صادر گشت و تفحص کرده دریافتند که این شهر از قدیم با پادشاهان مقاومت مینموده...
و در باب پنجم از همین کتاب و در باب ششم معلوم میشود که در عهد داریوش، آرشیو نگاهداری فرمانها و نامه‌ها و حتی کتابخانه‌ها در بابل و در ولایت ماد موجود بوده و فرمان کوروش را درباره یهودیان و طوماری که در این باب موجود بوده در کتابخانه‌ای در ولایت ماد یافتند.
باز هم از تواریخ ایام در کتاب استرومردخای نشانی میابیم که نوشته‌است، داستان توطئه دو تن از خواجه سرایان و حافظان پادشاه بر ضد اخشورش و قتل آنها در تواریخ ایام مرقوم شد (استرومردخای باب۲) باز در باب ششم از کتاب استرومردخای نوشته‌است که آنشب خواب از پادشاه برفت و امر فرمود که کتاب تذکره تواریخ ایام را بیاورند تا آنرا در حضور پادشاه بخوانند و در آن نوشته یافتند.
در باب دهم از همین کتاب چنین میخوانیم « اخشورش پادشاه بر زمینها و جزایر دریا جزیه گذارد و جمیع اعمال قوت و توانائی او و تفصیل عظمت مردخای که چگونه پادشاه او را معظم ساخت آیا در کتاب تواریخ ایام پادشاهان ماد و پارس مکتوب نیست؟» چنانکه از این مقولات در مییابیم در آنها چند بار اشاره میشود بیک کتابی باسم تواریخ ایام یا تواریخ پادشاهان و پارس یا تواریخ پادشاهان ماد و پارس و معلوم میشود که حوادث دوره هخامنشیان اعم از امور خارج از مملکت و امور داخل در مملکت و امور دریا و امثال اینها در این کتاب ثبت میشده‌است و این کتابها در جای معینی نگهداری میشده‌است و پادشاهان در مواقع لزوم برای کسب اطلاعات آنها را میگرفتند و از آنها استفاده میکردند.
از این اشارات همچنانکه گفتم بوضوح وجود کتاب و کتابخانه و علاقه بتدوین مطالب و نگاهداری آنها و همچنین محافظت آنها و امثال آنها ثابت میشود. مأخذ دیگری که درباره ایران قدیم در دست داریم اوستا است. تقریباً در حدود هزار و هشتاد سال پیش از میلاد مسیح پیغمبری باسم زرتشت ظهور کرد و او در حقیقت تجدید نظر کننده در آئین ایرانی بود که خود آن با تغییراتی از آئین هندوایرانی بوجود آمده بود.
اثر او و جانشینان او را مجموعاً اوستا مینامند و مسلّم است که همه اوستا اثر مستقیم زرتشت نیست و فقط گاتاها اثر مستقیم اوست و بقیه آنها در ادوار مختلف از حدود ده قرن قبل از میلاد تا حدود چهار قرن قبل از میلاد بتدریج بوجود آمده و همانطور که بتدریج ایجاد میشود تدریجاً هم نوشته میشد.
در اواخر دوره هخامنشیان نسخه عظیمی از اوستا موجود و در کتابخانه سلطنتی محفوظ بوده‌است و در این باره روایاتی از خارج و داخل ایران در دست است. از آن جمله پولینوس مورّخ رومی (قرن اول میلادی) میگوید که هرمیپوس یونانی برای شرح و تفسیر عقاید زرتشت از کتاب او که در بیست مجلد و هر یک حاوی صدهزار شعر بوده استفاده کرد. در نامهٔ تنسر چنین آمده‌است که:
« اسکندر از کتاب ما دوازده هزار پوست گاو بسوخت به استخر هند یکی از آن در دلها مانده بود و آن جمله قصص و احادیث و شرایع احکام ندانستند تا آن قصص و احادیث نیز از فساد مردم روزگار و ذهاب ملک و حرص بر بدعت و طمع فخر از یاد خلایق چنان فرو شد که از صدق آن الفی نماند.»
مسعودی مؤلف کتابهای پرارزش التنبیه والاشراف و مروج الذهب گفته‌است که کتاب اوستا بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. باین ترتیب ملاحظه میفرمائید که بنا بر روایاتی که از چند جا تأیید میشود، اوستا مدوّن و بر روی کاغذهائی که از پوست صیقلی شدهٔ حیوانات ترتیب میداده‌اند، نوشته شده و در کتابخانه پادشاهان محفوظ بوده‌است.
بعد از اوستا از کتاب دیگری خبر داریم که بشعر سروده بودند و بنابر قول آتنه که از خارس دومیتیلن نقل کرده هنگام تسخیر ایران بدست اسکندر، این کتاب میان ایرانیان شهرت داشته و غالباً شعر آنرا از حفظ میخواندند و تصاویر آنرا در خانه‌ها و کاخهای خود نقش میکردند.
موضوع این داستان عشق مردی بنام زریادرس (با صورت یونانی شده کلمه) بزنی موسوم به اوداتیس (با صورت یونانی شده کلمه) بوده‌است که از هر حیث شبیه بداستان گشتاسب و کتایون در شاهنامه فردوسی است. منتهی در داستان منظوم ایران قدیم، پهلوان آن بجای گشتاسب، زریادرس بوده‌است و او همانست که در شاهنامه بنام زریر برادر گشتاسب دیده میشود و کلمه اداتیس باید صورت یونانی شدهٔ ازهودات یعنی مخلوق زیبا باشد و یا محرف از کلمه هوتئوس، نام زنی که گشتاسب در اوستا آورده.
اطلاعات ما تا دوره ساسانی درباره کتاب و کتابخانه در ایران بسیار کم و پراکنده‌است، زیرا غالب مأخذ پیش از ساسانی از میان رفت و مأخذ ساسانی هم بقدری زیاد بود که با همه خرابکاری‌های تازیان و تصرفات مسلمین در آنها باز مقدار قابل توجهی از آن باقی ماند. از میان مأخذ و منابع قابل توجهی که میتوان از دوره اشکانی ببعد از آن استفاده کرد، یک کتاب فارسی بسیار نفیس است بنام مجمل التواریخ و القصص که بسال ۵۲۰ هجری از روی منابع قدیم و معتبر تدوین شد و متأسفانه نام مؤلف آن معلوم نیست. این کتاب را استاد فقید من مرحوم ملک الشعراء بهار طبع کرد. در این کتاب درباره آثاری که در عهد اشکانیان بوجود آمده و خبر آن بمؤلف رسیده‌بود، نوشته شده‌است که از آن کتابها که در روزگار اشکانیان ساختند، هفتاد کتاب بوده از جمله کتاب سندباد، کتاب یوسیفای، کتاب سیماس. البته میدانید که هر سه تای اینها ترجمه بوده از منابع غیر ایرانی بزبان پهلوی اشکانی و باز میدانید که ما از اواخر دوره اشکانی یا درست در اوائل دوره ساسانی دو کتاب بسیار معروف داریم که امروز خوشبختانه در دست ماست. یکی بنام ایاتکارزریران و دیگری درخت آسوریک که خوشبختانه بهمت آقای (بنونیست) صورت شعری و منشأ پهلوی اشکانی هر دو کتاب مسلّم شده‌است و امروز از جمله مسلّمات تاریخ زبانشناسی ایران است.
کتاب دیگری داریم که باز مسلماً باید متعلق به اواخر دوره اشکانی باشد و خوشبختانه امروز هم موجود است و همه ما شاید آنرا خوانده باشیم، کتاب ویس و رامین است که از داستانهای آخر دوره اشکانی است. صاحب مجمل التواریخ معتقد است که آثار دوره ساسانی نشان میدهد که این کتاب باید مال دوره اشکانی باشد.
اصل پهلوی این کتاب از بین رفته ولی ترجمه فارسی خیلی خوب و زیبای آن بوسیله فخرالدین اسعد گرگانی بشعر موجود است و چندبار هم چاپ شده است. این کتاب از جمله کتب محترم ایرانیهای پیش از اسلام بوده‌است.
در یکی از فارسیات ابونواس، قسم نامه ایست که او برای معشوق زردشتی خود ساخته و او را در آن بمقدّسات مختلف ایرانیان قسم داده است که با وی مهربان باشد. از جمله چیزهائی که ابونواس بآن قسم یادکرده، فرگردهای (قطعات) کتاب ویس و رامین است: و ماتیلون فی شرو بن دستبی و فرجودات رامین و ویس.
درباره دوره ساسانیان اطلاعات صاحب مجمل التواریخ خیلی بیشتر بوده و او درباره دانشمندان عهد هر یک از شاهنشاهان ساسانی و کتابهائی که در دوره آنان تألیف شده اطلاعات خوبی بما میدهد که نقل قسمت کوتاهی از آن در اینجا سودمند بنظر میرسد: «چون هرمزد آفرید و به روز و برزمهر و ایزد داد و اینها همه مصنف کتابها و علوم بوده‌اند از هر نوع که از آن بسیاری نقل کردند بالفاظ تازی و شرح گفته شود. اندر عهد شاپور اردشیر قصه ویس و رامین بودست و مؤبد برادر امین صاحب طرفی بود از دست شاپور بمرو نشستی و خراسان و ناهان بفرمان او بود. اندر عهد یزدجرد بن هرمز قصه شروین و خورین بودست.» یعنی همان که بنام شروین دستبی در کتب اسلامی مذکور است و دستبی اصلاً دشت وه بوده است که نام ناحیه‌ای بوده که قزوین در آن قرار داشت.« اندر عهد کسری نوشیروان دانایان و حکیمان و مؤبدان بسیار جمع شدند بزرجمهر بختگان و برزوی طبیب که کلیله و دمنه آورد...»
باین ترتیب ملاحظه میکنید که با استفاده از منابع مختلف میتوانیم درباره علمای ایران پیش از اسلام و آثار و کتابها و داستانها و منظومهائی که بین ایرانیان دوره‌های پیش از اسلام  متداول بود اطلاعات سودمندی بدست آوریم.
خوشبختانه منابع اطلاعات ما درباره دوره ساسانیان زیاد است زیرا اکثر کتابهائی که از زبان پهلوی در دو سه قرن اول هجری بعربی درآمد و نیز روایاتی که سینه بسینه نقل شد و بحدود اواخر قرن سوم هجری و اوائل قرن چهارم رسید بعده‌ای از مؤلفان فرصت داد که اطلاعات خوبی درباره ایران عهد ساسانی بنویسند و برای ما باقی گذارند. از جمله مأخذ عربی که میتوان از آنها اطلاعات بسیار سودمند درباره دوره ساسانی خاصه کتابهای ایرانی پیش از اسلام بدست آورد اخبارالطوال ابوحنیفه دینوری، مروج الذهب مسعودی، التنبیه و الاشراف مسعودی، عیون الابناء ابن قتیبه، الفهرست ابن الندیم و امثال آنهاست.
در این کتابها نام کتب متعددی از زبان پهلوی آمده‌است که همه آنها در دوره ساسانیان موجود بوده‌است و در سه قرن اول هجری نیز مشهور بود و غالب آنها بزبان عربی ترجمه شد و مورد استفاده مؤلفان مختلف قرار گرفت. از آن کتابها در اینجا بعضی را اسم میبریم:
داستان بهرام چوبین نقل جبلة بن سالم، کاتب هنام خلیفه اموی عهد اردشیر که در دوره اسلامی شهرت داشت و در چند کتاب آمده.
داستان رستم و اسفندیار ترجمه جبلة بن سالم.
داستان پیران و یسه که مترجم آن معلوم نیست.
کتاب یگسیکان مذکور در مروج الذهب مسعودی ترجمه ابن المقفع.
کتاب پیکار ترجمه عبداله ابن المقفع.
مزدک نامه نقل علی بن عبیاه الریحانی.
نامه تنسر ترجمه ابن مقفع.
داستان خسرو و شیرین مذکور در المحاسن و الاضداد و در مجمل التواریخ آمده است که شیرین همان سیرا کنیزک آرامی و فرهاد از اسپهبدان دوره ساسانیان بوده‌است.
کتاب التاج در سیرت نوشیروان ترجمه ابن مقفع.
داستان شهربراژ با اپرویژ که مترجم آن معلوم نیست.
دارا و بت زرین که مترجم آن معلوم نیست.
کارنامه انوشیروان که در تجارب الامم ابن مسکویه از آن استفاده شده‌است.
آئین نامه که از کتابهای بسیار معتبر دوره ساسانی و حاوی اطلاعات سودمند درباره مقررات و تشکیلات دولتی و اجتماعی بوده‌است، ترجمه ابن مقفع.
گاهنامه که جزئی از آئین نامه بوده و ابن مقفع آنرا ترجمه کرد.
کتاب الصور ترجمه جبلة بن سالم.
خدای نامه(شاهنامه) ترجمه‌های ابن المقفع و محمد بن جهم و زادویه پسر شاهویه و محمد بن بهرام اصفهانی و هشام بن قاسم اصفهانی و بهرام بن مروانشاه و غیره.
رزنامه ترجمه از یونانی که در نقل عربی الفلاحة الرومیة نامیده‌شد و نسخه عربی آن موجود است.
ترجمه سندبادنامه و کلیله و دمنه عبداله بن المقفع و بلوهر و بوذالف و کتاب زادانفرخ در تأدیب پسرش و کتاب مؤبدان مؤبد در حکم و جوامع؛ کتاب بنیان دخت و کتاب بهرام دخت و کتاب آئین تیراندازی و کتاب آئین چوگان زدن و کتاب گزارش شطرنج و کتاب جاماسپ در کیمیا و کتابهای دیگر که ابن الندیم در فروسیت، آئین جنگ، دستور پزشکی مرغان شکاری و امراض و معالجات آنها و تعلیم و تربیت ذکر میکند. 
قسمتهائی از منطق ارسطو ترجمه ابن المقفع یا پسرش محمد که دو نسخه از آن در عالم موجود است.
زنگ شتریار که بعقیده ابومشعر از جمله زیجهای ساده پهلوی بود که شهرت یافت، علی بن زیاد این زیج را بعربی ترجمه کرد.
کتابهای مصور درجات فلک، کتاب جاماس در نجوم و بسیاری کتابهای دیگر در علوم مختلف در تاریخ و آداب و امثال آنها که فعلاً فرصت ذکر همه نیست. ببعضی از مترجمان معروف پهلوی بعربی مانند نوبخت منجم و پسرش خرشاذماه معاصران منصور عباسی و عمر بن فرخان طبری معاصر فضل بن سهل و به ابوسهل ویجن پسر رستم کوهی طبری و امثال آنان هم ترجمه کتابهائی را بزبان عربی نسبت داده‌اند.
در اینجا بسخنان خود که سعی کرده‌ام با کمال اختصار بیان کنم و از ذکر بسیاری مطالب بگذرم خاتمه میدهم. فقط باید بگویم آنچه درباره دوره ساسانی گفته‌ام فقط یک بدنه از مطالب و موقوف و منحصر بود بکتابهائی که بزبان پهلوی در دوره ساسانیان درباره مسائل مختلفی از قبیل مسائل دینی و اجتماعی و تعلیم و تربیت و منطق و داستانهای ادبی و تاریخ و ریاضیات و نجوم و امثال آنها نوشته شده بود. ضمناً باید بدانیم که کتبی که درینجا ذکر شد انتخابی بوده‌است و با تحقیق بیشتر و بهتر بنام عده زیادی از کتب دیگر برخواهیم خورد. مطلب دیگری که باید بگویم آنست که من سعی کرده‌ام در کتبی که اینجا فهرست وار ذکر نمودم اسم کتابهائی را ببرم که اکنون یا اصلاً در دست نیست و یا اگر چیزی از آنها موجود باشد بصورت ترجمه عربی یا فارسی است و الا کتابهای متعدد دیگری داریم که فعلا نسخه‌های پهلوی آنها موجود است و بعضی از آنها از دوره ساسانی است و بعضی هم در دو سه قرن اول هجری با اتکاء بر روایات و اسناد ایرانی فراهم آمده و در این فهرست مذکور نیفتاده است و بهترین مرجعی که آقایان میتوانند بآن در این باب مراجعه کنند کتاب تاریخ فقه اللغة ایرانی Grundriss der Iranische Philologie مقاله پهلوی شناس معروف وست West است بنام ادبیات پهلوی.

پایان قسمت نخست سخنرانی
ادامه دارد...

آقای دکتر ذبیح‌الله صفا استاد تاریخ ادبیات در دانشگاه تهران و مدیر مجله دانشکده ادبیات هستند.

انجمن ایرانشناسی.
مهرماه۱۳۹۴خورشیدی=مهرماه۲۶۲۷مادی



۱۳۹۴ مهر ۱, چهارشنبه

MITHRA


MITHRA (=Vedic:Mitra, Avestan:Miθra); The name of the Indo-Iranian god. #Iran #India #Iranica iranicaonline.org/articles/mithra

MITHRA

#مهر را ميستائيم، كه داراى دشتهاى پهن است، كه از كلام راستين آگاه است، زبان‌آورى كه داراى هزارگوش است، خوش‌اندامى كه داراى هزارچشم است. مهريشت؛ ف٧

See Also / بیشتر بخوانید

The Encyclopædia Iranica, Hanns-Peter Schmidt, Franz Grenet, Werner Sundermann:




۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

جشن گهنبار پتیه شهیم

 

#جشن گهنبار "پتیه شهیم" ( = Paitišhahya) در شهریورماه و انیران روز (۳۰) می‌باشد. یعنی دانه‌آور؛ از آن وقتی اراده شده که گندم رسیده و خرمن بدست می‌آید.

عید معروف عیسویان "عیدالخمسین" ( = Pentecôte) كه ۵۰ روز پس از عید فِصح می‌آید، اساساً مانند "پتیه شهیم" #جشن سرخرمن بوده‌، بعدها جشن دینی شده است.

در آغاز فصل ۲۵ بُندهش آمده است: « آفرینش جهان از من (اهورامزدا) در ۳۶۵ روز که ۶ گهنبار سال باشد، انجام گرفت.» در گهنبار سوم ( = پتیه شهیم ) زمین آفریده شد. #پورداود

GĀHĀNBĀR; Middle #Persian name for the feasts held at the end of each of the six seasons of the #Zoroastrian year. flip.it/93ksE


See Also / بیشتر بخوانید

  • خُرده اوستا؛ تفسير و تأليف: استاد پورداود ص۲۱۵-۲۲۳
  • يشت‌ها - بخش نخست؛ گزارش: استاد پورداود ص۵۹۴
  • The Encyclopædia Iranica, Mary Boyce:


GĀHĀNBĀR, Middle Persian name for the feasts held at the end of each of the six seasons of the Zoroastrian year. In the Avesta, seasons and feasts are both called yāirya ratavō (yearly times; Air Wb., cols. 1497-98, s.v. ratu-), and the term rad was still used in this sense in early Middle Persian, as was gāh (q.v.) in its meaning of “(appointed) time” (MacKenzie, 1970, pp. 264-66)...




۱۳۹۴ شهریور ۲۳, دوشنبه

تاریخ‌ها، داستان‌ها و پل‌ها

 

نذر و وقف یک سازه در تاریخ چگونه مسافرت و بازرگانی را در دنیای قدیم رونق می‌داد

آمنه ابراهیمی:  تسهیل عبور و مرور و بازرگانی در راه‌ها یکی از مهم‌ترین انگیزه‌های پل‌سازی بر فراز دره‌ها و رودها بوده است؛ انگیزه‌ای که در پیوند با اندیشه‌های خیرخواهانه و نیکوکارانه مردم ایران، یک کلیت معنادار را در برمی‌سازد و پازل تاریخی روحیات جوانمردانه و یاریگرانه مردم را در گذر تاریخ ایران کامل می‌کند. منابع ادبی در میان متن‌هایی که می‌توان این نوع تاریخ مردم را در لابه‌لای برگ‌هایش جست، جایگاهی مهم دارد. داستان‌ها و افسانه‌های مردمی در این میانه می‌تواند در درک این‌گونه از تاریخ سودمند آید. نمونه‌هایی از نیت‌های خیرخواهانه پل‌سازان را این‌جا با تکیه بر داستان‌ها و افسانه‌هایی می‌آوریم که بن‌مایه‌ای از واقعیت تاریخی را در خود دارند.

داستانی که میرنوروز از نذر شاپور یکم نقل می‌کند

شاعرانی بسیار در تاریخ ایران زیسته‌اند که گاه چندان مطرح نبوده‌اند. اما بنا به ‌نظرگاه‌شان و بازتاب روح زمانه، افکار و داستان‌ها و افسانه‌های روزگار، آثاری درخور توجه ارایه کرده‌اند که از منظر تاریخ اجتماعی و فرهنگی برایمان اهمیتی بسیار دارند. میرنوروز، شاعر لرستانی دوران شاه تهماسب دوم، یکی از آنها است که داستانی از نذر ساخت پلدختر در نزدیکی شوشتر توسط شاپور یکم ساسانی سروده است. در این داستان که غرور شاهانه شاپور یکم نقد می‌شود، می‌خوانیم که وی در جامه سفارت به روم می‌رود، دستگیر می‌شود و سپس به یاری دختر قیصر روم نجات می‌یابد. زمانی‌که او در بند است نذر می‌کند در صورت آزادی چهل مناره و چهار صد پل بنا کند. شاعر با جان‌بخشی ویژه به پلدختر، از زبان پل می‌سراید «اول این عالی بنا را کرد بنیاد/ تا باو جم سرکشید و گشتم آباد ... از سکندر صولتان، دارا نژادان/ جمع گشتی زیر سقفم

بامدادان ... ناز یمن آن دو شاه آسمان‌جاه/ کار من شد ساخته یکسال و شش ماه ... چند سالی معبر خلق جهان بیم/ شاهراه صیدگاه خسروان بیم... بعد از آن در دولت نوشیروانی/ پیریم را داد و از نوجوانی... در زمان هرمز و بهرام چوبین/ باژ من بودی خراج چین و ماچین ... بوده‌ام در عهد خسرو نیز معمور/ تا شد از آتش‌پرستی آتشش کور ... سعد وقاص آمد و بر من گذر کرد/ خوان و آتش‌خوانه را زیر و زبر کرد ... شد لوای دولت اسلام مرفوع/ رایت بخت کیانی گشت مقطوع». شاعر پس از این موارد با اشاره به این پل که در گذر زمان فرسوده می‌شود و در انبوه رخدادهای تاریخی و هجوم‌های سخت، آسیب می‌بیند، به این مسأله نیز اشاره می‌کند که در دنیا چیزی پا برجای نمی‌ماند. او سپس اخلاق غرورآمیز شاپور را بر تخت سلطنت نقد کرده، مخاطب را به بی‌وفایی دنیا و بی‌فایده‌بودن مادی‌گرایی متوجه می‌سازد. میرنوروز در ابیات پایانی، خود را خطاب قرار می‌دهد که اگر از غرور دست برداری می‌توانی به کربلا مشرف شوی. او بدین‌سان با فانی دانستن دنیا، به‌گونه‌ای، تنها برجای ماندن نام نیک را از سر نیت خالصانه و اخلاق انسانی مهم می‌داند.

تصویر عطار از نیت خالصانه یک واقف زرتشتی

عطار در جایی داستانی از زمان غزنویان را روایت می‌کند که نیت خالصانه و کوشش پیگیرانه فردی زرتشتی را بیانگر است؛ فردی که دارایی خود را بر ساختن پلی وقف کرده است. به روایت عطار، آن فرد در برابر پیشنهاد سلطان محمود غزنوی که می‌خواهد وقف پل را به شیوه‌ای به خود انتقال دهد و به اندازه هزینه پل حاضر است زر بدهد تا آن را بخرد، می‌گوید «زبان بگشاد آن گبر آشکاره/ که گر شخصم کند شه پاره‌پاره... نه بفروشم، نه زر بستانم این را/ که این بنیاد کردم بهر دین را ... شهش محبوس کرد و در عذابش/ نه نانی داد در زندان نه آبش... به آخر چون عذاب از حد برون شد/ دل آن گبر خاک افتاد و خون شد ... به شه پیغام داد و گفت برخیز/ درآور پای این ساعت به شبدیز ... یکی استاد با خود بر گرامی/ که این پل را کند قیمت تمامی». شاه از این پیشنهاد خوشحال و به سوی پل روانه می‌شود. مردمی بسیار گرد می‌آیند و گبر را بر سر پل می‌آورند. گبر خود را به آب رود پرت می‌کند و البته پیش از آن می‌گوید که شاها اکنون تو قیمت این پل را خواهی دید. گبر بدین ترتیب جان می‌بازد و عطار در ادامه می‌سراید «در آب افکند خویش آتش‌پرستی/ که تا در دین وی ناید شکستی ... ولی تو در مسلمانی چنانی/ که بربوده‌ست آبت جاودانی ... چو گبری بیش دارد از تو این سوز/ مسلمانی پس از گبری بیاموز». پیام اصلی این روایت را گرچه می‌توان گونه‌ای تردید در دین محمود غزنوی و فاصله اسلام واقعی و عمل او دانست اما باتوجه‌به این‌که یک فرد زرتشتی به‌عنوان دینداری راسخ، در جایگاه واقف معرفی می‌شود می‌توان اینگونه دریافت که زرتشتیان آن زمان با آن‌که در اقلیت بوده‌اند در نیت‌های خیرخواهانه و انجام کار نیک، همچون وقف پل، نقش داشته‌اند».

تی‌تی خانم عمه شاه عباس پل وقف می‌کند

از آن‌جا که سهولت رفت‌وآمدها در گذشته به وجود کاروانسرا و نیز پل‌های ارتباطی وابسته بوده است، شاهد آنیم که در دوره صفوی، تی‌تی خانم عمه شاه‌عباس به پیروی از نهضت کاروانسراسازی که برادرزاده‌اش در سراسر ایران پی‌گرفته بود،‌ هم یک کاروانسرا و هم پلی را به نام خود ساخته و وقف کرده است. او که مقبره‌اش در روستای شکاکم لاهیجان جای دارد، با وقفیات خود، زمینه آسایش رفت‌وآمد مردم را در مناطق صعب‌العبور و گذر از رودخانه فراهم آورده است. رضا افهمی در مقاله‌ای با عنوان «پل- سکونتگاه» به نکته‌ای قابل توجه درباره این پل اشاره می‌کند «نشان از تکامل بسیار مهمی در نگاه به پل به‌عنوان مکان سکونت دارد. در هر دو اتاق احداث شده برای این پل نه‌تنها به ویژگی‌های سرپناه توجه شده است، بلکه اتاق‌های احداث شده دارای ایوان‌هایی در بخش ورودی جداره شرقی و غربی بوده‌اند تا امکان استفاده از دید و منظره محل اطراق نیز برای افراد فراهم باشد. این امر به احتمال زیاد از دوره‌ تیموری تا دوره صفوی نقطه‌ تکاملی خود را پیموده است». جالب توجه است که نام تی‌تی خانم در داستان‌های عامیانه مردم نوار ساحلی شمال ایران جایگاهی ویژه دارد و نمونه زنی است که با ظلم می‌ستیزد و پیروز می‌شود.

پل‌سازی در کنار کاروانسراسازی در روزگار گذشته می‌توانسته شبکه راه‌های ارتباطی ایران را تقویت کند و افزون‌بر آسان‌سازی مسافرت‌های عادی، بر رونق اقتصاد و تجارت بیفزاید. بهره‌گیری از این‌گونه امکانات توسط مردم، راه و رسمی ویژه نیاز داشته است. این شیوه در گذر تاریخ و در کنار گزند رخدادها می‌توانست میزان مصارف و بهره‌مندی مردم را تعیین کند زیرا هر سازه‌ای که با نیت وقف ساخته می‌شود به نیت پاک بهره‌گیرندگان از آن نیز برای بقای خود نیازمند است. در غیر این صورت با بی‌مهری و بی‌اعتنایی زودتر از همیشه به حال خود رها و آرام‌آرام نابود می‌شود؛ آنچنان که میرنوروز تا اندازه‌ای دردمندانه از سرنوشت پلدختر در تاریخ می‌گوید و این سازه را در گذر زمان همچون انسان محکوم به فنا می‌پندارد.


این یادداشت از خانم آمنه ابراهیمی از اینجا ( صفحۀ مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی) گرفته شده است.

https://twitter.com/iranologyscty/status/643353023951990784?s=20


پوراندخت ساسانی و چلیپای مسیح

 در روزگار پوراندخت، چلیپا با آیین دینی از تیسفون به اورشلیم برگشت و این در روز ۱۴ سپتامبر ۶۲۹ میلادی بود. (نگاه به اناهیتا، استاد #پورداود ص۳۷۲)


Sasanian Silver drachma of Boran, queen of Iran from ca.630-31


Sept. 14, 629 AD; The restoration of the True Cross to #Jerusalem by Pourandokht (=BŌRĀN), #Sasanian queen. #Persia.


Sasanian Silver drachma of Boran, queen of Iran from ca.630-31, daughter of Ḵosrow II.


See Also / بیشتر بخوانید

The Encyclopædia Iranica, Marie Louise Chaumont:


BŌRĀN (Pers. Pōrān, Pūrān), Sasanian queen, daughter of Ḵosrow II (r. 590, 591-628). There are extant coins of Bōrān dated from the first, second, and third years of her reign (de Morgan, p. 329, fig. 418; Göbl, pls. XII, XV). She ascended the throne in the year that ran from 17 June 629 to 16 June 630, according to Sebēos (p. 28, tr. p. 89) in the spring of 630 following the murder of the usurper Šahrvarāz, though she was not the wife of the latter; rather, she must have been the widow of Kavād II Šērōē/Šīrūya (r. 628; Anonymous Syriac Chronicle, ed. Guidi, p. 30, tr. p. 26). Some authors place her reign at one year and four months, others at one year and six months; Sebēos (p. 28, tr. p. 90) puts it at two years. In fact, Bōrān probably died in the autumn of 631 (cf. Nöldeke, Geschichte der Perser, p. 433), in the third calendar year of a reign that cannot have exceeded a year and a half. According to the Anonymous Syriac Chronicle (loc. cit.) and the Chronicle of Seert (II/2, p. 259), she was strangled. The Chronicle of Seert gives the name of her murderer as Pērōz, general of the Persian army.

صفحۀ  شهبانو پوراندخت ساسانی را در ویکی پدیای فارسی و انگلیسی مطالعه بفرمایید.



۱۳۹۴ شهریور ۲۱, شنبه

اهمیت تلمود بابلی


اهمیت تلمود بابلی (The Talmud Babli) در حوزه پژوهش های ایرانی / آزاده احسانی  

***

آزاده احسانی: کلیمیان ایران در طول هزاره ها در نقشهای گوناگون ظاهر گردیدند و آثار بسیاری پدید آوردند. از جمله آثار پدید آمده به وسیله کلیمیان ایران مجموعه وزین تلمود بابلی می باشد که در طول سده های 5 تا 8 میلادی در میانرودان (به ویژه بابل) پدید آمد. (Fonrobert, 2007: 19 ) پدید آورندگان این اثر بزرگ که همچون دایرة المعارفی از آیین، فرهنگ و آداب و رسوم کلیمیان (و دیگر ایرانیان ساکن بابل) می باشد، همانا مردان روحانی وعالمان دارای نامی بودند که در درازای سده ها به گردآوری و تفسیر و حاشیه نویسی در حوزه دین و فرهنگ خویش پرداختند و تلمود بابلی را برای آیندگان به یادگار گذاردند.

 

The Babylonian Talmud, Boston New Talmud Publishing Society, 1916.


تلمود چیست؟

برای پاسخ به این پرسش، نخست می بایست به معرفی یکی از کتابهای نامبردار آیین یهود پرداخت. نام کتاب مورد اشاره "میشناه" می باشد. واژه میشناه از ریشه (ش.ن.الف/ی : تکرار کردن) به معنای "مطالعه و دوره کردن" است (= مطالعه همراه با تکرار). ( 1606 Jastrow, 1926:) میشناه که به تورات شفاهی نیز مشهور است، در واقع کتابی است مشتمل برتمامی قوانین فردی، اجتماعی، حقوقی و ... دین یهود که از دید کلیمیان مکمل تورات است . این مجموعه همواره به صورت شفاهی و سینه به سینه نقل می شده است و تا قرن دوم میلادی هرگز به نگارش در نیامد. اما در حدود قرن دوم و به دلیل احساس خطر درباره از میان رفتن آثار مربوط به کلیمیان در فلستین این مجموعه قوانین در کتابی به نام میشناه گردآوری شدند.

و اما پس از این توضیح درباره میشناه بایسته است که واژه تلمود نیز بررسی شود. تلمود واژه ای است از ریشه (ل.م.د) به معنای "آموختن و مطالعه کردن" . (Jastrow,1926:712) مجموعه کتابهای تلمود (63 کتاب) شرح و تفسیر قوانین میشنایی می باشند که در طول سده ها، نخست در فلستین و سپس در ایران به نگارش در آمدند. بر اساس محل نگارش تلمودها (فلستین و ایران) دو روایت از تلمود پدید آمد که یکی تلمود فلستینی یا اورشلیمی نام گرفت و دیگری تلمود بابلی. اما تلمود فلستینی نتوانست اقبال تلمود بابلی را به دست آورد، زیرا به اندازه تلمود بابلی در میان کلیمیان جهان محبوبیت نیافت.

نگارش و گردآوری مطالب تلمود که از حدود قرن سوم میلادی (در فلستین) آغاز گردید تا قرن های 7-8 میلادی به درازا کشید و تلمود پژوهان هنوز به نتیجه قطعی درباره تاریخ پایان نگارش این مجموعه کتابها نرسیده اند. (Katz,2006:843) زبانی که تلمود بابلی بدان نوشته شده است آمیزه ای از عبری میشنایی، عبری کتاب مقدس و آرامی شرقی می باشد. بخشهای نقل شده از کتاب میشناه به عبری میشنایی، بخشهای منقول از کتاب مقدس به عبری کتاب مقدس، و بخش عمده تلمود که همانا تفاسیر و حاشیه های نوشته شده بر قوانین میشناه هستند (گِمارا)2 به آرامی شرقی که در غرب امپراتوری ساسانی رایج بوده است، نوشته شده اند.

محتوای تلمود که بر پایه کتاب میشناه بخش بندی شده است به شرح زیر می باشد:

بخش نخست: زراعیم (دانه ها)

بخش دوم: موعِد (جشنها)

بخش سوم: ناشیم (زنان)

بخش چهارم: نِزیکین (خسارتها)

بخش پنجم: کُداشیم ( مقدس ها)

بخش ششم: طهوروت (پاکی ها، طهارت)

 همان گونه که پیشتر اشاره گردید این شش بخش که شش "سِداریم" 1هم خوانده می شوند، بخشهای کتاب میشناه هستند (Fonrobert, 2007: 19 ) و قوانین مربوط به هر کدام از مسایلِ نام برده شده در بخشی ویژه آمده است. برای نمونه قوانینی که در پیوند با ازدواج و طلاق هستند در بخش زنان نگاشته شده اند و یا قوانین مربوط به زمین داری و کشاورزی در بخش دانه ها (کشاورزی) آمده اند.

تلمود نیز دقیقا بر همین اساس بخش بندی شده است با این تفاوت که در تلمود برای هر ماده قانون میشنایی که در چند خط بیان شده است صفحه ها توضیح و تفسیر نوشته شده است. و در همین توضیح و تفسیرها که "گمارا"  نام دارند، داستانها و روایتهای بسیار از شخصیتهای گوناگون نقل شده است. به طور کلی "گمارا" مجموعه ایست از حکایتها، روایتها، اسطوره ها، آداب و رسوم، هنر، موسیقی و ... مربوط به باشندگان بین النهرین کهن که به خامه کلیمیان ایران در دوران ساسانی نگاشته شده است و می تواند دروازه ای جدید در پژوهشهای ایرانشناسی، به ویژه در دوران ساسانی، بگشاید.

 

پیشینه پژوهشهای ایرانی-تلمودی (Irano-Talmudica):

از سال 1998 که یک دانشجوی تلمود پژوه از استادش "یاکوو اِلمان" درباره چرایی تفاوت برخی قوانین تلمود فلستینی با تلمود بابلی پرسید جرقه یک شاخه جدید دانشگاهی در زمینه تلمود پژوهی در ذهن "یاکوو اِلمان" زده شد. 3 اِلمان بر این باور بود که اگر تلمود بابلی و فلستینی در برخی موارد تفاوت و یا تناقض دارند دلیلی جز تاثیر فرهنگ ایرانی و قوانین امپراتوری ساسانی بر تلمود بابلی ندارد. این تأثیرات به ویژه آنجا پررنگتر شد که یکی از شخصیتهای مهم تلمودی یعنی "شموعیل نهاردآیی" که  بر پایه  تلمود از نزدیکان شاپور یکم ساسانی بوده است جمله ای معروف، که به یکی از قوانین مهم در میان کلیمیان میان رودان تبدیل گشت، به زبان راند، و آن جمله چنین بود: "دینا دِملخوتا دینا" یعنی :قانون سرزمین (ی که در آن هستیم) قانون (ما) است. (تلمود بابلی، بَبَه کَمَه، 113 الف) و از آن پس اختلافی که میان برخی کلیمیان با قوانین دربار ساسانی، که عموما بر اساس دین زرتشت بودند، وجود داشت تا حد زیادی از میان رفت و قوانین شاهنشاهی ساسانی، از سوی کلیمیان به رسمیت شناخته شد و در نتیجۀ پذیرفته شدن قوانین شاهنشاهی ساسانی، کلیمیان ایران در برخی موارد و نکات با کلیمیان دیگر مناطق (عمدتا فلستینِ اشغال شده به وسیله رومیان مسیحی) اختلاف نظر پیدا کرده و با زرتشتیان همراه و همسو شدند.

و این چنین است که المان و شاگردانش آغاز به آموختن فارسی میانه و اوستا نمودند و تلاش نمودند تا تلمود بابلی را از دریچه متون کهن ایرانی بررسی نمایند. این پژوهشگران هر چه پیش رفتند به نتایج شگفت انگیزتری در زمینه پیوند میان تلمود بابلی و متون فارسی میانه دست یافتند تا آنجا که در سال 2013 یکی از شاگردان المان به نام "شای سکوندا" کتابی به نام " تلمود ایرانی" را منتشر نمود. 4

 

نکته ها:

1.سداریم جمع "سِدر" می باشد که در عبری به معنای "ترتیب، مرتب کردن" است. (958:Jastrow, 1926 ).

2.منظور از گمارا همان تلمود است، با این تفاوت که گمارا مطالب میشنایی و کتاب مقدس را شامل نمی شود. 

3. یاکوو اِلمان را پدر دانش نوین "ایرانی-تلمودی" یا همان "ایرانو-تلمودیکا" می دانند. برای آشنایی بیشتر با اندیشه های وی می توانید سخنرانی مفصل او درباره این دانش نوین را از راه پیوند زیر ببینید. 

http://library.fora.tv/2011/08/02/Yaakov_Elman_Iran_the_Magi_and_the_Jews

4. المان و شاگردانش دغدغه پژوهش در زمینه تلمود و شرح و تفسیر نکات مبهم آن را دارند و در واقع از متون فارسی میانه و اوستا و تاریخ و فرهنگ میان رودان و به ویژه بابل دوران ساسانی که در آن هنگام "دل ایرانشهر" خوانده میشد برای روشن شدن نکات مبهم تلمود یاری می جویند. و در این میان بایسته می نماید که پژوهشگران ایرانی و ایرانشناسان نیز از تلمود و اشاره های فراوان آن به تاریخ و فرهنگ ایران در راه پژوهشهای ایرانی بهره جویند. تلمود بابلی که 63 کتاب پر حجم را شامل می شود، سرشار است از نکات نغز و نوین درباره تاریخ و فرهنگ ایران، به ویژه در دوران ساسانی، و می تواند دریچه هایی نوین بر روی ناشناخته های تاریخ و فرهنگ ایران بگشاید.

 

کتابنامه:

    Fonrobert, Charlotte E., The Cambridge Companion to the Talmud and Rabbinic Literature, Cambridge University Press, 2007.

    Jastrow, Marcus, Dictionary of the Targumim, the Talmud Babli and Yerushalmi, and the Midrashic Literature, Leipzig, 1926.

    Katz, Steven T., The Cambridge History of Judaism, Vol. 4: The Late Roman-Rabbinic Period, Cambridge University Press, 2006.

    Secunda, Shai, The Iranian Talmud: Reading the Bavli in Its Sasanian Context, Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2013.

http://library.fora.tv/2011/08/02/Yaakov_Elman_Iran_the_Magi_and_the_Jews

***

این یادداشت از خانم آزاده احسانی از اینجا ( صفحۀ مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی) گرفته شده است.

***

یک نسخۀ خطی از تلمود بابلی مربوط به سالهای 1309-1290 مسیحی در کتابخانه ملی بریتانیا را از اینجا ملاحظه بفرمایید:

https://www.bl.uk/collection-items/babylonian-talmund

***

تصویر از raptisrarebooks

https://twitter.com/iranologyscty/status/642638810157727744?s=20