۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

جمشید پسر ویونگهان - گزارش استاد پورداود


اسامی خاص در آبان‌یشت - جمشید

جمشید
بسا در اوستا از جم نیز سخن رفته‌است. در قدیمترین قسمت اوستا که گاتها باشد، پیغمبر ایران او را در یسنا ۳۲ قطعه ۸ از مجرمین نامیده میگوید « از همین گناهکاران است جم پسر ویونگهان، کسی که از برای خوشنود ساختن مردمان گوشت خوردن بآنان آموخت. در آینده تو ای مزدا باید میان من و او قضاوت کنی »
در سایر قسمتهای اوستا و کلیّه کتب تاریخ و شاهنامه چنین مندرج است که جم در آخر عمرش بواسطه خودستائی و دروغگوئی مغضوب پروردگار گردید. در گاتها فقط یکبار از او یاد شده یِمَ خوانده شده‌است. بعدها در سایر قسمتهای اوستا کلمه خشَئتَ بآن افزوده گفتند جمشید. چنانکه همین کلمه به هُوَرِ (هور) پیوسته، خورشید شد. شید بمعنی نور و فروغ است. خود جداگانه در ادبیّات فارسی بسیار استعمال شده‌است. فردوسی گوید: بدو گفت ز انسان که تابنده شید/ بر آید یکی پرده بینم سپید. جمشید همیشه در اوستا با صفت هووَتوَ آمده‌است. در تفسیر پهلوی این صفت به هورمک یعنی دارنده گله و رمه خوب ترجمه شده‌است. صفت دیگر جمشید در اوستا سریره میباشد که بمعنی زیبا و خوشگل است. صفت اولی با وظیفه جمشید مناسبتی دارد، چه او بافزودن جهان و بپروراندن چارپایان و ستوران گماشته شده بود. در خصوص حُسن صورت وی نیز شرحی در شاهنامه مندرج است که در طیّ مقاله گرشاسب بآن اشاره خواهیم کرد.
جمشید در اوستا پسر وِیْوَنْگهوت خوانده شده‌است. ابوریحان بیرونی این اسم را ویجهان و حمزه اصفهانی ویونجهان که مُعرّب ویونگهان است، ضبط کرده‌اند. در سایر کتب ویوانها نیز ضبط شده‌است. در سانسکریت ویوسونت میباشد. در ریگ‌ وید ویوسونت اسم پروردگاری است. در عهد هخامنشیان ویونگهان از اسامی معمولی مردمان آن عهد بوده؛ در کتیبه بیستون از ویوانا vivana نامی یاد شده‌است که خشترَ پاوَن (ساتراپ) ایالت هَرروواتی Harauvāti (قندهار) بوده‌است. معنی لفظی این اسم دور درخشنده میباشد.
شاید معنی لفظی جم، توأمان و همزاد و جنابه باشد. چه بسا در اوستا کلمه یَمَ بمعنی توأمان است. در نزد برهمنان نیز یَمَ و خواهرش یَمی نخستین نر و ماده نوع بشر اند و این عقیده ممدّ معنی فوق است.۱
از فقره ۲ تا خود فقره ۵ یسنای نهم در خصوص ویونگهان و پسرش جمشید چنین آمده‌است « زرتشت از هوم پرسید که تو را در میان مردمان نخستین بار در این جهان مادی بیفشرد و چه پاداشی نصیب آن کس گردید. هوم در پاسخ گفت نخستین بشری که مرا در این جهان مادی بیفشرد، ویونگهان است. در پاداش پسری مثل جمشید که دارنده رمه خوب و در میان مردمان دارای بلندترین رتبه است و مانند خورشید درخشان است، باو داده شد. کسی که در مدّت سلطنت خویش جانوران و انسان را فنا ناپذیر، آب و گیاه را مشروب و مأکول تمام نشدنی قرار داد. در مدّت سلطنت جم دلیر، نه سرما وجود داشت و نه گرما، جهان از مرگ و حسد آفریده دیو عاری بود. در هنگام شهریاری وی، پدر و پسر هر دو بظاهر جوان پانزده ساله مینمودند.» در جائی که مفصّلاً از جم سخن رفته‌است، در فرگرد دوم وندیداد میباشد. تمام این فصل راجع باوست. از این قرار: «زرتشت از اهورامزدا پرسید ای خرد پاک و مقدّس، ای آفریدگار جهان معنوی، در میان نوع بشر بغیر از من دگر با که نخستین بار مکالمه نمودی، دین اهورائی زرتشت را بکه سپردی، آنگاه اهورامزدا گفت ای زرتشت پاک، من در میان نوع بشر بغیر از تو نخستین بار با جم زیبا و دارنده رمه خوب مکالمه نمودم و دین اهورائی زرتشت بدو سپرده، گفتم ای جم زیبا پسر ویونگهان، من آئین خویش بتو برگذار میکنم. پس جم زیبا در پاسخ گفت من از برای این وظیفه ساخته و آزموده نیستم. آئین پروری و دین گستری از من ناید. آنگاه من باو گفتم اگر تو مستعّد و مهیّای چنین امری نیستی، آن‌به که جهان مرا بپرورانی و بگیتی فزایش و گشایش بخشی. پشتیبان و پاسبان جهان شوی. پس جم زیبا بمن گفت پذیرفتم که جهان تو را بپرورانم و بگیتی بیفزایم. هماره پشتیبان و پاسبان و نگهبان آن باشم. در هنگام سلطنت من نباید که باد سرد و گرم وجود داشته باشد و نه ناخوشی و مرگ. آنگاه من بجم دو ابزار دادم، یکی نگین زر (سُوَرا) و یک عصای زر نشان (اَشْترَا) اين چنين جم داراى اقتدار گرديد، سیصد زمستان (۳۰۰سال) از سلطنت وی گذشت. زمین از چارپایان خُرد و بزرگ و مردم و سگها و مرغکان و شعله‌های سُرخ آتش پر شد، بطوری که جا بچارپایان خُرد و بزرگ تنگ گردید. پس از آن من جم را آگاه نموده گفتم ای جم زیبا پسر ویونگهان، زمین از چارپایان خُرد و بزرگ و مردم و سگها و مرغکان و شعله‌های سُرخ آتش پرگشته، جا بستوران خُرد و بزرگ تنگ گردید. آنگاه جم در نیمروز بسوی فروغ روی نموده، براه خورشید در آمد. با نگین زرین خویش زمین را بسود و عصای زر نشان خویش بآن بمالید و گفت ای سپندارمذ محبوب (فرشته مُوکّل زمین)۲ پیش رو و خویشتن بگشای تا چارپایان خُرد و بزرگ و مردمان را در بر توانی گرفت. پس زمین دامن بگشود و یک ثلث بزرگتر گردید. چارپایان خُرد و بزرگ و مردمان بمیل و آرزوی خویش جا گزیدند. سیصد زمستان دیگر (۳۰۰سال) از سلطنت جم گذشت. زمین دگرباره از چارپایان خُرد و بزرگ و مردم و سگها و مرغکان و شعله‌های سُرخ آتش پر گشته، جا تنگ گردید. جم باز مثل سیصد سال پیش از این، در نیمروز بسوی فروغ روی آورده بهمان ترتیبی که گذشت یک ثلث دیگر بزمین بیفزود. در سیصد زمستان دیگر(۳۰۰سال) باز زمین از مخلوقات پر گشته، جا بهمه تنگ شد. سومین بار جم بترتیب مذکور یک ثلث دیگر زمین را فراخ‌تر نمود. در آریاویچ در آنجائی که رود ونگوهی دائیتیا مشهور است آفریدگار اهورامزدا با ایزدان مینوی انجمنی بیاراست. جمشید زیبا دارنده رمه خوب نیز با بهترین مردمان، همان جا انجمنی بیاراست. اهورامزدا بجم گفت ای جم زیبا پسر ویونگهان، بجهان مادّی زمستان سختی خواهد رسید و سرمای شدید تباه کننده از پی درآید. دانه‌های برف از بلندترین کوه ببلندی چند ارش ببارد. یک ثلث از جانوران هلاک شود. چه در محلهای هولناک (بیابانها و کویرها) چه در بالای کوهها، چه در دره‌ها. پیش از این زمستان، این مملکت دارای چراگاهان است، وقتی که برفها آب شده، آب فراوان روان گردد، این جهان غیر قابل زیست بنظر خواهد رسید. از برای پیش آمد این حادثه، باغی (وَرَ) بساز که از هر چهار طرف ببلندی یک میدان اسب (چر تو-اسپریس) باشد. در آنجا تخمهای چارپایان خرد و بزرگ و سگها و مرغکان و شعله‌های سرخ آتش جمع کن. این و‌َرَ را که از هریک طرف ببلندی یک میدان اسب باشد برای مسکن مردمان بساز و یک طویله که از هریک طرف ببلندی یک هاثَر (هزارگام) باشد، برای ستوران بساز. در آنجا جوی آبی جاری نما. چراگاهان فراهم کن. خانه‌ها و سردابها و ایوانها و رواقها بنا نما. تخم‌های مردان و زنانی که در روی زمین، بهترین و زیباترین هستند، در آنجا جمع کن. هم چنین تخمهای جانورانی که بزرگتر و بهتر و زیباترین هستند در آنجا گردآور. از میان گیاهها، آنچه بلندتر و خوشبوتر است و از میان غذاها آنچه لذیذتر و خوشبوتر است، تخمهای آنها را در آنجا حفظ نما و این تخمها را از هر قسمی که باشد یک جفت در آنجا بیاور تا در تمام مدّتی که مردمان در وَرَ بسر میبرند، آنها پوسیده و فاسد نگردند. کسانی که ناقص هستند مثل قوزی و دیوانه و پیسی و یا کسی که در او یکی از آفتها و ناخوشیهای اهریمنی دیده شود نباید داخل وَرَ گردند. در بزرگترین محلّه این وَرَ، نُه گذر بساز. در محلّه وسطی شش گذر و در محلّه کوچکی سه گذر. در گذرهای بزرگترین محلّه تخم هزار مرد و هزار زن، در وسطی ششصد و در کوچکی سیصد جمع نما. گذرها را با نگین زرین علامت و نشانی بگذار و از برای وَرَ دری بگشای که روشنائی داخل شود.
جم پرسید که چگونه این باغ را بسازم. اهورامزدا گفت ای جم زیبا پسر ویونگهان زمین را با پاشنه خویش بکوب. پس از آن با دستهای خویش آن را بمال، همانطوری که امروز مردم گل نرم را میمالند.۳ آنگاه جمشید همانطوری که اهورامزدا گفت عمل نمود، وَرَ را حاضر کرد. چارپایان خرد و بزرگ و مردمان و گیاهها و غذاها را در آنجا گردآورد.
ای آفریدگار جهان مادّی ای پاک، چه فروغ و روشنائی در این وَرَ که جم ساخت می‌تابد. اهورامزدا گفت در آنجا فروغهای جاودانی (روچنکهه) و فروغ جهانی (ستیذاته) میباشد. در هر سال یکبار در آنجا ستارگان و ماه و خورشید، طلوع و غروب میکند. بنظر ساکنین وَرَ یک سال مثل یک روز است. در هر چهل سال از هر یک جفت مخلوقات وَرَ یک جفت دیگر بعمل میآید. مردمان در وَرَ بهترین زندگانی سربرند.
ای آفریدگار جهان مادّی ای پاک، که در آنجا کیش مزدا داخل کرد. اهورامزدا گفت مرغ کرشیپتر.۴ ای آفریدگار جهان مادّی ای پاک، کیست در آنجا بزرگ و حاکم (اهو) و سردار دینی (رتو=رد)، اهورامزدا گفت اروتدنر و تو ای زرتشت.»۵
در اینجا متذکّر میشویم که جمشید فقط بفرمان اهورامزدا باغ وَرَ را که در پهلوی وَرجمکرت میگویند، برای پیش آمد طوفان آخرالزمان ساخت. ریاست روحانی و مادّی این باغ با زرتشت و پسرش اروتدنر میباشد. هم چنین در هیچ جای اوستا نیامده‌است که پس از طوفان، جم نیز با ساکنین از وَر درآمده زمین را دگرباره آباد خواهد نمود. بنابراین آنجه در زامیادیشت که بزودی ذکرش بیاید راجع بجمشید مندرج است، نقیض مطالب فرگرد دوم وندیداد نیست. پیش از آنکه بمابقی داستان جم بپردازیم، لازم است یادآور شویم طوفان آینده که جهان را ویران و مخلوقاتش را نابود خواهد کرد موسوم است به مَهرْکوشا، که از مرگ مشتق است. این کلمه فقط یکبار در یکی از اجزاء اوستائى استعمال شده است.۶ در پهلوی ملکوش گویند. در مینوخرد ملکوسان آمده‌است. او دیوی است مهیب، در پایان هزاره هوشیدر زمستان هولناکی پدید آورد. در مدّت سه سال زمین را دچار باران و تگرگ و برف و باد سرد نماید، بطوری که از این طوفان زمین ویران و مخلوقاتش نابود شوند. آنگاه ساکنین ورجمکرد بیرون آیند و دگرباره زمین آباد کنند.۷
طوفان ملکوش و باغ وَرَ در اوستا بسیار شبیه است بطوفان نوح و کشتی وی که در تورات منقول است. فرقی که در میان این دو عقیده موجود است این است که بقول دانشمند امریکائی ویتنی Whitney باغ ورجمکرد با آن همه وسعت از برای فراگرفتن قومی و لوازم زندگانی وی منطقی‌تر است تا از کشتی کوچک نوح از برای جمعیّت انبوه.۸
گذشته از یسنا و وندیداد در چندین یشت از جمشید صحبت شده‌است. بحسب ترتیب نخست باید بآبان‌یشت متوجّه شویم. در فقره۲۵ آن آمده‌است که جمشید دارنده رمه خوب در بالای کوه هکر، صد اسب، هزارگاو، ده هزار گوسفند برای ناهید قربانی نموده از او تمنّا کرد که وی را در همه ممالک بزرگترین شهریار گرداند. که وی را بدیوها و مردمان و جادوان و پریها و کاویها و کرپانهای ستمکار چیر سازد و از دیوها ثروت و بهره و فراوانی و رمه و خورسندی و تشخّص را دور بدارد. ایزد ناهید وی را کامروا ساخت. در درواسپ‌یشت نیز جمشید بترتیبی مه در آبان‌یشت گذشت، از برای ایزد گوش قربانی نموده درخواست میکند  که وی را موفّق بدارد از آنکه او بتواند برای مخلوقات گله و رمه مهیّا سازد، گرسنگی و تشنگی و پیری و مرگ را از آنان دپر نماید که در مدّت هزار زمستان (۱۰۰۰سال) جهان را از باد گرم و سرد ایمن بدارد. ایزد گوش نیز حاجت او را برآورد. در فروردین‌یشت در فقره ۱۳۰ آمده‌است، ما بفروهر پاک جم پسر ویونگهان توانا و دارنده رمه درود میفرستیم، تا بضدّ فقارت که دیوها آورده‌اند، استقامت توانیم نمود و بضدّ خشکی و احتیاج ایستادگی توانیم کرد. در رام‌یشت در فقره ۱۵ تا ۱۷ باز جمشید از کوه هکر در بالای تخت زرین برای ایزد وایو (فرشته هوا) نثار آورده همان تمنّاهائی که از ناهید داشت در این جا از فرشته هوا نموده و کامروا میگردد. در ارت‌یشت در فقرات ۲۸ تا ۳۱ باز بجمشید برمیخوریم که بترتیب مذکور در درواسپ‌یشت از ایزد ارت (فرشته ثروت) طلب میکند که حاجاتش را برآورد.
زامیاد‌یشت نسبةً مفصّل‌تر از جمشید صحبت میکند. بخصوصه مندرجات آن مفید و سرچشمه مطالبی است که در کتب تاریخ  و شاهنامه راجع بجمشید مندرج است. در فقرات ۳۱ تا ۳۸ چنین آمده‌است « فر مدّت زمانی از آن جمشید بود. کسی که در روی هفت کشور سلطنت داشت. بدیوها و مردمان و جادوان و پریها و کاویها و کرپانها مُسلّط بود. جم از دیوها ثروت و سود برُبود. فراوانی و گله و رمه و خوشی و جاه و جلال را از آنان دور بداشت. در مدّت حکومت وی خوردنی و آشامیدنی پوسیده و فاسد نمیشد. نه سرما و گرما وجود داشت و نه پیری و مرگ و رشک آفریده دیو. این چنین بود تا بوقتی که او دروغگوئی آغاز نمود و خیال خود را بدروغ مشغول ساخت. آنگاه فر از او بصورت مرغی جداگشته بمهر رسید. بار دوم فر از او جداگشته بفریدون رسید. بار سوم فر از او جداگشته بگرشاسب رسید. پس از آنکه فر از جمشید دور شد، او افسرده و پریشان گرد جهان همیگشت بناچار بایستی بخصومت دشمن تن در دهد.»
در فقره ۴۶ زامیاد‌یشت آمده‌است که سپیتیورَ (Spityura) جم را با اره دو پاره نمود. در فصل ۳۱ بندهش در فقره ۵ آمده‌است «سپیتور برادر جمشید است با اژی‌دهاک (ضحاک) جمشید را کشت.» همانطوری که شغاد برادر خود رستم را کشت. در روضة‌الصفاء و در یک روایت منظوم مندرج است که جم را پس از آنکه صد سال متواری بود در کنار دریای چین در میان یک درخت تُهی و کهن‌سال یافته با اره بدونیم کردند. شاهنامه نیز مطابق با زامیاد‌یشت در خصوص جمشید گوید:
چنین سال سیصد همیرفت کار / ندیدند مرگ اندر آن روزگار
نیارست کس کرد بیکارئی / نَبُد دردمندی و بیمارئی
زرنج و زبدشان نبود آگهی / میان بسته دیوان بسان رهی
پس از آنکه جمشید مغرور گشته خودستائی آغاز نمود فر از او جدا شد.
شما را زمن هوش و جان و تن است / بمن نگرود هرکه اهریمن است
کرایدونکه دانید من کردم این / مرا خواند باید جهان آفرین
چو این گفته شد فر یزدان از اوی / گُسست و جهان شد پر از گفتگوی
جمشید پس از آنکه در میدان جنگ ضحاک زخم یافته خود از معرکه بکنار کشید، در مدّت صد سال متواری بود تا آنکه او را در کنار دریای چین دستگیر نموده با اره بدونیمش کردند.
چو صد سالش اندر جهان کس ندید / ز چشم همه مردمان ناپدید
صدم سال روزی بدریای چین / پدید آمد آن شاه ناپاک دین
چو ضحاک آورد ناگه بچنگ / یکایک ندادش زمانی درنگ
باره مر او را بدونیم کرد / جهان را از او پاک و بی بیم کرد
طبری و بلعمی مینویسند که جمشید پس از شکست یافتن از ضحاک، بزاولستان بگریخت  دختر شاه آنجا را بزنی گرفت. از او پسری آمد، تور، از تور پسری آمد دستان، از دستان پسری آمد طوارک، از طوارک پسری آمد فرامرز. برای متمّم داستان رجوع کنید بمقاله گرشاسب. در انجام مقال متذکّر میشویم که داستان غرور و خودستائی جمشید بعدها داخل سنّت یهودیان شد و در کتاب تلمود، سلیمان بجای جمشید اوستا گردید. نگین سلیمان احتمال دارد اصلاً همان نگین جمشید باشد که ذکرش در فرگرد دوم وندیداد گذشت.۹


پاورقی
۱ رجوع کنید به گاتها ترجمه نگارنده صفحه ۹۵
۲ رجوع شود به صفحه ۹۳
۳ در شاهنامه در خصوص منزل ساختن جمشید چنین آمده‌است:
بفرمود دیوان ناپاک را / بآب اندر آمیختن خاک را
هرآنچه از گل آمد چو بشناختند / سبک خشت را کالبد ساختند
۴ بندهش در فصل ۱۹ در فقره ۱۶ مینویسد در خصوص کرشبت گفته شده‌است که او میتواند کلماتی تلفظ کند. او است که در وَرَ جم دین منتشر ساخت. در فصل ۲۴ همین کتاب در فقره ۱۱ آمده‌است کرشبت بزرگ و رئیس مرغهاست. دین مزدیسنا را به وَر آورد. او را نیز چرغ گویند. مینوخرد در فصل ۶۱ فقره ۹ گوید که چهراو (چهروا) رئیس مرغهاست. در فرهنگها نیز چرغ یکی از مرغهای شکاری درج شده‌است. اسدی گوید:
ز میغ روان چرخ چون پرّ چرغ / پر آواز رامشگران مرغ مرغ
۵ اروتدنر یکی ز سه پسران زرتشت است. بقول سُنّت رئیس طبقه برزیکران بوده است. رجوع کنید بگاتها صفحه ۸۵-۸۸
۶ رجوع کنید به Zendavesta by Westergaard Fragm. VIII, P. 334
۷ رجوع کنید برساله سوشیانس تألیف نگارنده
۸ Zoroaster, The Great Persian
۹ برای کسب اطلاعات مفصلتر راجع به جم در وید برهمنان و در تلمود یهودیان رجوع کنید بکتابهای ذیل
Der Vedische Mythus des yama von Ehni, Strassburg 1890.
Die talmudische-midraschische Adamssage in ihrer Rückbeziehung auf die persische yima und Meshiasage, von Kohut.




يشت‌ها، بخش نخست - گزارش استاد پورداود
ن٢ص۱۸۰-۱۸۸

انجمن ايرانشناسی
آذرماه۱۳۹۳‌خورشیدی = آذرماه۲۶۲۶‌مادی


۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

به یاد فریدریش فون اشپیگل

به‌یاد فریدریش فون اشپیگل (Friedrich von Spiegel) خاورشناس و ایران‌شناس آلمانی، در ۱۵ دسامبر ۱۹۰۵ از جهان درگذشت.

Behistun Inscription

Behistun Inscription, with some modern annotations Sketch: Fr. Spiegel, Die altpers. Keilinschriften, Leipzig 1881

SPIEGEL, FRIEDRICH (VON) – (1820 -1905), German orientalist and scholar of Iranian studies. Encyclopaedia #Iranica flip.it/Ur6AA

See Also / بیشتر بخوانید
The Encyclopædia Iranica, Rüdiger Schmitt:

SPIEGEL, FRIEDRICH (von) (b. 11 July 1820 in Kitzingen am Main, d. 15 December 1905 in Munich), German orientalist and scholar of Iranian studies. Devoting most of his life to Old Iranian and Zoroastrian studies, he became one of the most prolific authors of his time and, as a pioneer, put Iranian studies in German-speaking countries on a solid foundation. more



۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

سندیت تاریخ شاهنامه

تصویر روی جلد کتاب ناگفته‌های امپراتوری ساسانیان


سندیت تاریخ شاهنامه در ناگفته‌های امپراتوری ساسانیان؛ دکتر تورج دریایی/ تهران ۱۳۹۲، ص۹۱-۱۰۹ flip.it/HSrNm #ساسانیان #شاهنامه #کتاب


فایل این مقاله را از صفحۀ آکادمیای آقای دکتر تورج دریایی دریافت نمایید.











۱۳۹۳ آذر ۱۷, دوشنبه

در ستایش آذر

ز خون و تَف همه روزه دو دیده و دل من/ یکی به آذر ماند یکی بآذرگون
قطران؛ ن۲ص۵۱۳

در عالم مادی، پاسبانی آتش بامشاسپند اردیبهشت سپرده شده‌است. بقول بُندهش در فصل ۲۷ فقره ۲۴ گل آذرگون مختص بآذر است. ن۲ص۵۱۳ #آذر #گل

بیک هفته بر پیش یزدان بُدند/ مپندار کآتش پرستان بدند که آتش بدانگاه محراب بود/ پرستنده را دیده پُر آب بود #آذر #فردوسی #شاهنامه ؛ ن۲ص۵۰۴

۱۳۹۳ آذر ۱۵, شنبه

به یاد مارتین هارتمان

به‌یاد مارتین هارتمان (Martin Hartmann)خاورشناس آلمانی و استاد زبان‌های سریانی و عربی،در ۵ دسامبر ١٩١۸ ازجهان درگذشت.

مارتین هارتمان ایرانشناس آلمانی

https://twitter.com/iranologyscty/status/540972091957186560

۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

به یاد اوسكار مان

به‌یاد اوسكار مان Oskar Mann ايرانشناس آلمانی،نويسندهٔ "كاوه و درفش كاويانى بزبان پارسى"و"تحقیق کردی- فارسی" در ۵ دسامبر ١٩١٧ ازجهان درگذشت.




https://twitter.com/iranologyscty/status/540965926946873344

آخرالزمان در دین زردشتی

آخرالزمان در دین زردشتی/ احمد تفضلی flip.it/VTmpc

آخرالزمان اصطلاحی است که در دین اسلام و دیگر ادیان الهی و برخی مکاتب بشری به کار رفته است. در یک تعریف ساده به واپسین دوران جهان، آخرالزمان گفته می‌شود؛ در دین زردشتی به پایان جهان چندان پرداخته نشده است و فقط چند بار به منجی نهایی جهان یعنی سوشیانس اشاره شده است...

این مقاله را می‌توانید در اینجا و اینجا مطالعه بفرمایید.

۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

به بهانهٔ چهل و ششمین سالروز درگذشت استاد پورداود - پورداود از دیدگاه دکتر یارشاطر



به بهانهٔ چهل و ششمین سالروز درگذشت استاد پورداود
(بامداد روز یکشنبه ۲۶ آبان‌ماه ۱۳۴۷)

استاد پورداود


پورداود از دیدگاه دکتر یارشاطر

دکتر احسان اله یارشاطر، باکفایت‌ترین شاگرد و یکی از مورد اعتمادترین دوستان استاد، در طی مقاله‌ای، خاطره نخستین دیدار خود با استاد و اولین سالهای تحصیل در دانشگاه تهران را یادکرده، مینویسد:
« پورداود استاد من بود. در سال ۱۳۱۸ از آلمان به ایران آمد. گفتند دانشمندی به ایران می‌آید که زبانهای ایران باستان می‌داند و اوستا را ترجمه کرده‌است. من در دانشکدهٔ ادبیات تحصیل می‌کردم و اسم پورداود را از آثارش می‌شناختم. در آن ایام زبانهای باستانی در ایران تدریس نمی‌شد و اطلاع درستی از فرهنگ و ادبیات ایران باستان در میان نبود. ترجمهٔ اوستای پورداود که در هندوستان در چند جلد طبع شده بود و جلدهای زرد کاغذی داشت ندرتاً در بازار ایران پیدا می‌شد. کمی پیشتر هرتسفلد برای چند تنی مثل بهار و کسروی و مینوی که خواستار شده بودند، زبان پهلوی تدریس کرده بود و اینان نیز این آگاهی نویافته را گاه در آثار خود منعکس می‌کردند و فرهنگ باستانی ایران مثل سواری که از دور بتازد و یا منظره‌ای که بتدریج در افق نمودار شود کم کم شکل می‌گرفت و چشمها را به‌خود می‌خواند. اما شوقی که برای شناختن این فرهنگ کهن در برخی دلها راه یافته بود هنوز به سامان نمی‌رسید، چون این رشته معلم نداشت و از ایرانیان هنوز کسی به آن رو نیاورده بود.

ورود پورداود این شوق نوخواسته را جان بخشید. پورداود از دیار علم می‌آمد و ما چشم براه داشتیم تا برسد و ما را نیز به گنجی که خود بدان راه برده است راهبر شود. ایران باستان برای ما دورانی خیال‌انگیز بود. بعد زمان آن را در چشم ما می‌آراست و آئینهٔ آرزو می‌کرد. ابهامش امیدهای ما را نرم در خود می‌نشاند و عیوب محتمل را پرده می‌گرفت. به‌یاری دانشی محدود و خیالی چیره و آرزویی فراخ، از دورنمای تاریخ خود جهانی پرشکوه و سرافراز ساخته بودیم که در آن هوخشتره بارگاه ظلم آشوریان را به زور بازو فرو می‌ریخت و کورش درفش پارسی را از نیل تا سیحون می‌افراشت و سواران اشکانی، سربازان رومی را شکسته و پریشان رهسپار روم می‌کردند و آوازهٔ عدل نوشروان در گوش عالمی طنین‌افکن بود و پرویز، غرق در زیور و شکوه شاهانه، باربد و نکیسا را به صله‌های گران می‌نواخت. از تنگی حال در دامن فخر این جهان می‌آویختیم و از گوشه‌های تاریک آن به‌مدد خودپسندی و برکت ناآگاهی تند می‌گذشتیم. هرچند کتابهای تاریخ ما از آنچه ساسانیان با اشکانیان کردند و شاپور دوم با معاندان خود کرد و آنچه بر مانویان و مزدکیان از مخالفان رسید بکلی خالی نبود، اما گلچینی حافظه ما را بی‌یاور نمی‌گذاشت و چهرهٔ آراستهٔ این جهان آبله‌گون نمی‌شد.

پروفسور احسان یارشاطر
پورداود سرانجام به ایران رسید . تدریس زبانها و فرهنگ باستانی ایران در دانشگاه تهران به او واگذار شد. روز اولی که شروع به تدریس کرد دکتر صدیق برای معرفی‌اش همراه او به کلاس آمد. در کلاس بیش از حد معمول جمعیت بود. بهار و دکتر شفق و یکی دو تن از استادان دیگر نیز برای شنیدن گفتار او حضور یافته بودند. با آغاز کار او دفتر تازه‌ای در برنامهٔ دانشگاه گشوده می‌شد.
پورداود با لباس تیرهٔ آراسته و پاکیزه، قامت نسبتاً کوتاه، چهرهٔ زیتونی و بینی عقابی، و رفتاری آرام و بطئی در پیش، و دکتر صدیق در پس او وارد کلاس شدند و بعد از معرفی، پورداود درس خود را آغاز کرد. صدایی پر و خوش طنین داشت و اثر لهجهٔ گیلان در کلامش محسوس بود. کلامش نیز مانند رفتارش آرام و آهسته بود و از این‌رو گاه که ناگهان سرعت می‌گرفت و مطلبی از زبان کتابی به زبان محاوره نقل می‌کرد بخصوص مطبوع می‌شد.
پورداود بنیان‌گذار تحصیلات ایران باستان در ایران بود. شوقی که خود داشت در دیگران نیز اثر می‌کرد. در سالهایی که به تدریس اشتغال داشت علاقه به تحصیل زبانها و ادبیات باستانی ایران را در بسیاری دلها بیدار کرد. کمتر کسی مانند پورداود با موضوع درس و تحقیق خود همرنگ و هم‌آواز بود. به‌یاد دارم که یک‌بار دربارهٔ «مهر»، ایزد زرتشتی، خطابه‌ای می‌خواند. مهر ایزدی دلاور و جنگجوست و سواران در میدان نبرد ازو یاری می‌جویند. قسمتی از سرود مهر در اوستا (مهریشت) سرودی حماسی است. وقتی ازین ایزد سخن می‌گفت حماسهٔ ایران کهن بود که از لحن پهلوانی و گرمی کلام او می‌تراوید. گویی دلاوری در صحنهٔ کارزار سخن می‌گوید. لرزش تارهای دل او بود که از خلال گفتارش به گوش می‌رسید.
پورداود فریفتهٔ تاریخ و آیین ایران باستان بود. از شاهان ایران قدیم به سرافرازی یاد می‌کرد و به کیش آریایی و کیش زرتشت مهر می‌ورزید. تأسف او بر زوال دولت ساسانیان و غلبهٔ تازیان بر غالب آثارش سایه‌افکن بود. از همهٔ آنچه بر ایران رفته است تنها آنچه را ایرانی بود می‌پسندید و خوش می‌داشت. گیرنده‌ترین آثار او صفحاتی است که در مفاخر ایرانیان و یا حسرت بر استیلای بیگانگان نوشته است. در چنین آثار، نثر او لطیف‌تر و شوق‌انگیزتر از معمول است و از نمونه‌های برجستهٔ نثر معاصر بشمار می‌رود. در این‌گونه آثار بود که قریحهٔ شاعری او در نثرش آشکار می‌شد.
زمانی که من در دانشکدهٔ ادبیات تحصیل می‌کردم، خانهٔ پورداود در کوچهٔ درویش از کوچه‌های فرعی خیابان علائی در شمال بهارستان قرار داشت. وقتی که کار او در دانشکده تمام می‌شد، آرام و سرافراز، پیاده به‌طرف خانه می‌رفت. با آنکه پر متمکن نبود برخی شیوه‌های اشرافی داشت و زندگیش یادآور رسوم آزادگان بود. نسبت به دانشجویان و غالب کسانی که خواستار کتابهای او بودند کریم و گشاده‌دست بود. در سخن او هرگز توجه به امور مادی و کم و بیش حقوق و نظایر آن دیده نمی‌شد. در رفتار، شریف و آرام و مؤدب بود و شرمی باطنی او را از تندی و پرخاش باز می‌داشت. با آنکه جامعهٔ زرتشتی او را بسیار محترم می‌داشت و خود را مدیون وی می‌شمرد، حتی برای امور مفید نیز از توسل به آنان شانه می‌زد. زبانش به تقاضا نمی‌گشت. نادر به دیدن کسی می‌رفت و غالباً در خانه می‌نشست. اما در خانه‌اش از همکاران و خویشان و دانشجویان به خوشرویی پذیرایی می‌کرد. هرگز جز تدریس شغلی نپذیرفت. طبعی خرسند داشت و از زیاده‌جویی به‌دور بود.
مرگ سایه‌یی خطاپوش دارد. وقتی کسی از دوستان ما دنیا را ترک می‌گوید، نقصهای او در سایهٔ مرگ از نظرها ناپدید می‌شود و هنرهایش بزرگ جلوه می‌کند، اگر کاهل و بداندیش بوده‌است، در آنچه پس از مرگش می‌نویسیم کوشا و بزرگوار جلوه می‌کند. من هروقت این گونه مقالات را می‌خوانم، هرچند کرم نویسنده را تحسین می‌کنم، در دل می‌گویم کاش آنها را به شعر می‌نوشتند تا هرجی بر گوینده نباشد. خود پرهیز دارم که مبالغه کنم یا نادرست بگویم و همین احتیاط مرا نگران می‌کند مبادا اگر چیزی بنویسم پر سرد جلوه کند و به کفران دوستی و یا حق‌ناشناسی تعبیر شود.
اما در مورد پورداود چنین نگرانی ندارم. پورداود در تاریخ فرهنگی ایران مقامی ارجمند دارد. با درگذشت او یکی از چهره‌های تابندهٔ فرهنگ ما، یکی از نثرنویسان خوب معاصر و یکی از مردان شریف جامعهٔ ایرانی در خاک رفته‌است. مهمترین خدمت علمی پورداود ترجمهٔ اوستا به فارسی در شش جلد است. این اثر به گمان من یکی از مهمترین آثاری است که از آغاز مشروطیت تاکنون به فارسی انتشار یافته، و هرچند می‌توان در طی شصت سال اخیر چند اثر را نام برد که از حیث اصالت تحقیق بر آن برتری دارد، من کمتر کتابی را در دوران معاصر می‌شناسم که از حیث اهمیت موضوع برای ایران، و از حیث گشودن افق تازه‌ای از تحقیقات علمی، و معلوم داشتن یکی از مهمترین اسناد تاریخ و ملیت و مذهب ایران، به اندازهٔ ترجمهٔ اوستای پورداود درخور توجه باشد.
نخستین نکته‌ای که دربارهٔ این ترجمه باید گفت اینست که ترجمه‌ای دقیق و قابل اعتماد است. ترجمهٔ اوستا که پر از مبهمات و دشواریهاست کار آسانی نیست و کار کوتاهی نیز نیست. پورداود به پای شوق درین کار رفت و بیشتر عمر خود را بر سر آن گذاشت. اما اوستای پورداود تنها ترجمهٔ اوستا نیست. گنجینهٔ گرانبهایی از اطلاعات گوناگون دربارهٔ فرهنگ و داستانها و اساطیر و مذاهب و تاریخ ایران باستان است که پورداود با مراجعهٔ به همهٔ کتب اساسی درین رشته تا زمان تألیف فراهم کرده است. این مجلدات از هنگام انتشار تاکنون مأخذ اساسی و بلکه مأخذ یگانه برای اطلاع از اوستا و آیین زرتشتی و اساطیر باستان بوده است.
خدمت عمدهٔ دیگر پورداود ایجاد توجه خاص به تحصیل زبانها و ادبیات و آیین ایران باستان و تلقین علاقه برای این رشته در بسیاری از جوانان و دانشجویان بود.
کلید حیات علمی پورداود وطن‌دوستی و ایران‌پرستی بود. آنجا که پای ایران باستان در میان بود گاه گاه کار او از شوق به شیفتگی می‌کشید و این شیفتگی کلام او را رنگ مخصوص می‌بخشید و احیاناً اثری از مبالغه در اثر وی پدید می‌آورد. اما نجابت فکری او و انصافی که از آزادگی می‌زاید عموماً او را در راه میانه‌یی که با پژوهش علمی ناسازگار نبود نگاه می‌داشت - بی‌آنکه اثر او را از چاشنی شوق محروم کند.

استاد پورداود در کتابخانه شخصی
گذشته از خدمات علمی و تألیفات گرانبها که پورداود را برای جامعه ایران عزیز می‌کرد، برخی خصوصیات اخلاقی او محبت او را در دلها می‌نشاند. یکی سادگی و بی‌آلایشی او بود. رفتار و گفتارش صافی و بی‌ریا و آزادوار بود و آنچه می‌گفت و می‌کرد و می‌نوشت حاکی از اعتقاد او بود. اهل «صنعت» و «تدبیر» نبود و از زیرکیها و حیلی که در خدمت زیاده طلبی قرار می‌گیرد بکلی خالی بود. در دوستی قدمی استوار داشت و هرچند حجبی که در سرشت او بود غالباً مانع ابراز عواطف او می‌شد، در تشویق دانشجویان و ستایش استعداد یا کوشش آنان هیچ کوتاهی نداشت. دوستداران او، از دانشجویان و همکاران، که قلباً به او احترام می‌گذاشتند فراوان بودند.
خصوصیت دیگر او طیبت او بود، که محضر او را شیرین و مفرح می‌کرد. در میان کلام آرام و موقر او ناگهان طیبتی برق می‌زد و چهره‌ها را می‌گشود. بذله و مزاحش با آنکه عموماً انتقادی بود تلخی نداشت.
سالها پیش یک‌بار من و چند تنی به فکر این افتادیم که دوره‌ای از دوستان موافق برقرار کنیم که در آن به جای غیبت چند ساعتی را به گفتگوی علمی بگذرانیم. وقتی این را با پورداود در میان گذاشتیم به مزاح گفت چنین دوره‌ای چه فایده دارد، دوره اگر حسنی دارد همان غیبت است، چطور می‌شود انسان این عجایب خلقت را بشناسد و غیبت را بر خود حرام کند.
پورداود نسبت به دختران دانشجو و زنان لایق توجه و احترام خاص داشت. از دیدن دختران تیزهوش و سخندان و شایسته شکفته می‌شد. گویی آنان را نمودار زنان آزاد ایران باستان می‌شمرد. شاید آنچه بخصوص او را شاد می‌کرد تفاوتی بود که میان وضع این زنان و زنان چادر بسر و گریانی که سابقاً در روضه و تعزیه دیده بود و وضع آنان را مغایر عزت انسانی می‌شمرد مشاهده می‌کرد. در وجود دختران کوشا و برومند رستاخیز ایران را از دوره‌های افول و افتادگی مجسم می‌دید.

پروفسور احسان یارشاطر بنیانگذار دانشنامه ایرانیکا
در سالهای اخیر بعلت دوریم از ایران کمتر از آنچه دلم می‌خواست به دیدن پورداود موفق می‌شدم. آخرین‌بار که او را دیدم در تابستان گذشته بود. در حیاط کوچک خانهٔ او در خیابان آبان نشسته بودیم. آقای گرجی از دوستان صدیق و جوان پورداود نیز حضور داشت و امیدوار بودیم دکتر بهرام فره‌وشی دوست و همکار باوفای پورداود که مورد محبت خاص او بود نیز برسد. پورداود با آنکه سن هشتاد سالگی را تازه پس‌پشت گذاشته بود سالم و خوش بنیه به‌نظر می‌رسید. موی سرش به سفیدی گراییده بود و کمی از درد پا گله داشت. سالها بود که موادی برای کتابی دربارهٔ «سوشیانت» موعود زرتشتیان فراهم می‌کرد. پرسیدم به کجا کشیده شده است. گفت بسیار به کندی پیش می‌رود، این روزها کمتر پیش می‌رود. نمی‌دانم چرا حس کردم امیدی به اتمام آن ندارد. به خانه که بر می‌گشتم همه در اندیشهٔ او بودم. وقتی به خانه رسیدم بی‌اختیار دستم بطرف جلد اول یشتها که در اوایل ورود خود به ایران به من لطف کرده بود رفت. صفحهٔ عنوان را باز کردم. خط خوانا و مبتدی‌وار پورداود را دیدم که نوشته است « به دانشجو احسان‌الله یارشاطر هدیه نمودم. » یادم از روز اولی آمد که چنان مشتاق در کلاس درس نشسته منتظر ورود او بودیم. »

(نشريه) دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، سال ۱۶، ص ۴۶۵
زمان و زندگی استاد پورداود؛ گزارش علی‌اصغر مصطفوی، ص۳۲۸-۳۳۳

انجمن ایرانشناسی.
۲۶ آبان‌ماه ۲۶۲۶ مادی =۲۶ آبان‌ماه ۱۳۹۳ خورشیدی

۱۳۹۳ آبان ۲۲, پنجشنبه

هوشنگ پیشدادی / هئوشینگه پَرَ ذاتَ


هوشنگ پیشدادی / هئوشینگه پَرَ ذاتَ
در شاهنامه هوشنگ از پادشاهان سلسله پیشدادیان است که پس از کیومرث چهل سال سلطنت نمود.
جهاندار هوشنگ با رای و داد ... بجای نیا تاج بر سر نهاد
از پدر خویش سیامک که بدست دیوها کشته شد، انتقام کشید. آهن از سنگ استخراج نمود. آتش پدید آورد. جشن سده بنیاد نهاد. از پوست و چرم جانوران پوشاک ساخت.
در اوستا مکرّراً باسم هوشنگ پیشدادی برمیخوریم. نخست در فقره ۲۱ از آبان‌یشت و پس از آن در فقره ۳ از درواسپ‌یشت(گوش‌یشت) و در فقره ۷ از رام‌یشت و در فقره ۲۴ از ارت‌یشت، در هر چهار یشت هوشنگ پیشدادی در بالای کوه هرا بایزدان یشتهای مذکور که ناهید و گوش و وایو و ارت باشند فدیه نیاز نموده درخواست میکند که وی را بزرگترین شهریار روی زمین گردانند که وی را بدیوها و مردمان و جادوان و پریها و کاویها و کرپانها چیر سازند که همه دیوها از او بهراس افتاده رو بگریز گذارند که او بدیوهای مازندران و دروغ‌پرستان وَرِنه (دیلم-گیلان) دست یافته همه را شکست دهد. ایزدان خواهشهای هوشنگ را اجابت نموده او را کامروا ساختند.
در فروردین‌یشت در فقره ۱۳۷ بفروهر یل پاکدین هوشنگ درود فرستاده میشود. در زامیادیشت در فقره ۲۶ آمده‌است که مدت زمانی فر کیانی بهوشنگ پیشدادی متعلق بوده است. از مجموع این فقرات اطلاعاتی از اعمال هوشنگ یدست نمیآید همینقدر میدانیم که او یکی از نامداران و پادشاهان و پارسایان بوده و از سلسله پیشدادیان است. در فقره ۲۸ از فصل ۱۵ بندهش میخوانیم که ایرانیان از پشت هوشنگ میباشند. در فقره ۳ از فصل ۳۴ همین کتاب مندرج است که پس از زن و شوهری ماشیه و ماشیوئی (نخستین پدر و مادر نوع بشر آدم  حوّا) تا بوجود آمدن هوشنگ ۹۳ سال طول کشیده است.
در فقره اول از فصل ۳۱ بندهش سلسله هوشنگ چنین آمده است: هوشنگ پسر فرواک پسر سیامک پسر مشی پسر کایومرت. این سلسله با آنچه حمزه‌اصفهانی مینویسد که او شهنج بن فروال بن سیامک بن مشی بن کیومرث است بکلّی مطابق است. ابوریحان بیرونی نیز با دو کتاب مذکور موافقت نموده مینویسد او شهنگ بن افراواک بن سیامک بن میشی (پیشداذ) میباشد.۱
هوشنگ در اوستا هئوشینگه آمده است. معنی لفظی آن بقول یوستی Justi چنین است کسی که منازل خوب فراهم سازد.۲ این اسم مرکّب از هوش و هنگ چنانکه برخی پنداشته‌اند نیست. شاید فردوسی در جائی که میگوید:
گرانمایه را نام هوشنگ بود ... تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود
سبب لغت سازی و وجه اشتقاق عامیانه مذکور شده باشد.
در هر جائی از اوستا (باستثنای فروردین‌یشت که ذکرش گذشت) که از هوشنگ ذکری شده‌است با صفت پَرَ ذاتَ آمده این صفت که در فارسی پیشداد شده‌است مرکّب است از پَرَ که بمعنی پیش و مقدّم (pro) است و ذات که بمعنی داد و قانون میباشد. مجموعاً یعنی کسی که در پیش قانون گذارد و دادگری نمود یا اوّل واضع قانون. حمزه‌اصفهانی نیز این کلمه را درست معنی کرده مینویسد فیشداد اوّل حاکم میباشد چه او شهنج اول حاکم ممالک بشمار است.
این کلمه همیشه با هوشنگ میآید مگر آنکه یکبار در فقره اول از فرگرد ۲۰ وندیداد که ذکرش در طیّ مقاله گرشاسب بیاید پَرَ ذات (پیشداد) تنها استعمال شده‌است. در تفسیر پهلوی اوستا بخصوصه برای توضیح کلمه پَرَ ذات در فقره مذکور قید شده‌است: «یعنی نخستین کسانی که قانون گذاشته‌اند مثل هوشنگ ».

۱ رجوع کنید به تاریخ سنی ملوک‌الارض والانبیاء تأليف حمزة بن الحسن الاصفهانى چاپ برلن صفحه ١٩
و به الآثارالباقيه عن القرون الخاليه تأليف ابى‌الريحان محمد بن احمد البيرونى الخوارزمى چاپ زاخو صفحه ١٠٣
٢ رجوع كنيد به Iranisches Namenbuch von Justi
و به Iranisches Alterthumskunde von Spiegel Bd. I S.515
Zoroastrische Studien von Windischmann S. 190 f:


یشت‌ها - گزارش استاد ابراهیم پورداود
ن۲ص۱۷۸-۱۷۹

انجمن ایرانشناسی.
آبان‌ماه۲۶۲۶مادی = آبان‌ماه۱۳۹۳خورشیدی

۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

دینشاه جی‌جی‌بهای ايرانى سليسيتر | IRANI, DINSHAH JIJIBHOY


بياد دینشاه جی‌جی‌بهای ايرانى سليسيتر  IRANI, DINSHAH JIJIBHOY در ٣ نوامبر ١٩٣٨ ( ١٢ آبان ١٣١٧ ) در پنجاه و هفت سالگى بسوى بهشت برين گراييد.


دینشاه جی‌جی‌بهای ايرانى سليسيتر

دينشاه ايرانى كه در سوم نوامبر ١٩٣٨ درگذشت.
اين عكس در ژوئن ١٩٣١ برداشته شده‌است.

شادروان استاد پورداود در پیشگفتار بخش دوم یسنا مینویسد:

در ۱۶ آبان ۱۳۰۴ (نوامبر۱۹۲۵) که از برای گزارش اوستا به بندر بمبئی رسیدم، همینکه از کشتی فرود آمدم و نخستین بار پای بزمین هند نهادم، از میان چند تن از پارسیان که به پیشواز آمده بودند، مرد بزرگواری طوق گلی بگردنم آویخت و خوش‌آمدی گفت، این مرد فرشته‌خوی، دینشاه ایرانی بود که در ۱۲ آبان ۱۳۱۷ (۳ نوامبر ۱۹۳۸) از جهان درگذشت و نام بسیار نیکی از خود بجای گذاشت.
اینک پس از سپری شدن سالیان بلند، بپاس آن دوستی بی‌آلایش و آیین وفاشناسی، این گفتار را بنام فرخنده او انجام میدهم، بشود این نامهء مینوی مایهء خشنودی روان پاک او گردد. از اهورا خواستارم هماره او را از بخشایش خویش در بارگاه فروغ بی‌پایان (انیران) برخوردار داراد.

پورداود
تهران-فروردین‌ماه ۲۵۷۰ مادی = فروردین‌ماه ۱۳۳۷ خورشیدی

از شادروان دینشاه ایرانی سلیستر، دو کتاب در کتابخانه شخصی‌ام دارم. اولی اخلاق ایران باستان و دومی فلسفه ایران باستان میباشد. امیدوارم بیاری خداوند مهربان روزی از این دو کتاب بسیار ارزشمند، گفتاری در همین صفحه برای دوستاران این دانشمند فرزانه بیآورم.

انجمن ایران‌شناسی.
آبان‌ماه ۲۶۲۶ مادی = آبان‌ماه ۱۳۹۳ خورشیدی



اشتقاق کلمات اردویسور ناهید


اشتقاق کلمات اردویسور ناهید
گفتیم که اسم کامل فرشته آب اردویسور ناهید میباشد. در اوستا اَرِدْوىْ سُوْر اَناهيتَ آمده‌است. این اسم مرکّب است از سه کلمه که هرسه اصلاً صفت بوده‌است. بسا از اسامی امشاسپندان و ایزدان مرکّب است از یک صفت و یک اسم. اردویسور ناهید یگانه اسم خاص اوستائی است که از سه صفت ترکیب یافته‌است. جزء اوّل اردوی از کلمه اَرِد (ared) که بمعنی بالابرآمدن و منبسط‌ شدن و فزودن و بالیدن است، مشتق گردید. کلمه (اَردْوىْ) در اوستا فقط اسم رودى است. باين معنى جداگانه در فرگرد ٢ ونديداد فقره ٢٢ و فرگرد ٧ فقره ۱۶ استعمال شده است. بارتولومه Bartholomae معنی لفظی آنرا رطوبت و نمناکی ضبط کرده‌است.۱ ولی غالباً با کلمات (سُوْرَ) و (اَناهيت) يک جا آمده است. جزء دوم (سُوْرَ) صفت است بمعنى قوى و قادر در سانسكريت هم بمعنى نامآور و دلير است. اين صفت بسا در اوستا به انسان و ساير فرشتگان مثل مهر و ايرمان و سروش داده شده‌است. در فروردین‌یشت غالباً بآن برميخوريم از آنجمله در فقرات ۹۰ و ۱۳۰ و غیره. سورن که اسم یکی از خانواده‌های شریف عهد اشکانی بوده‌است، بمعنی دلیر و پهلوان است و از همین کلمه اوستائی است. فقط این خانواده حقّ داشته‌است که تاج بسر پادشاه بگذارد.۲ جزء سوم كه اَناهيتَ باشد نيز صفت است، خود جداگانه مركّب است از دو جزء، اولى (اَ) كه از ادوات نفى است. دومى (آهيتَ) يعنى چركين و پليد و ناپاک. این کلمه اخیر بمعنی مذکور در فرگرد ۱۶ وندیداد فقره ۱۶ استعمال شده‌است. همین کلمه است که در پهلوی آهُک āhōk و در فارسى آهو گرديد و بمعنى عيب و نقص گرفته‌اند. چنانکه خاقانی گوید:

بینی آن جانور که زاید مشک ... نامش آهو و او همه هنر است

شاعر شیروانی در این فرد شعر بهر دو معنی آهو که غزال و عیب باشد اشاره میکند. چون کلمهٔ ( اهیتَ) مُصدّر است به (اَ) بنا بقاعده کلیّه یک حرف نون به (اَ) افزوده گفتند اَناهیتَ چنانکه از کلمه ایران، اَنایران (مملکت خارجه) ساخته‌شد. بنابراین اناهیتَ یعنی پاک و بی‌آلایش. این صفت از برای فرشتگان و اشیاء استعمال شده است. غالباً مهر و تشتر (تير) و هوم و بُرسم و آبزور و فروغ و غيره در اوستا بصفت اَناهيت يا پاكى و بى‌آلایشی مُتصّف شده‌اند.۳
Relief  Depicting The Investiture Narseh by Anahita
نقش رستم در فارس. آنکه طرف دست راست ایستاده، ناهید است که نگین اقتدار بشاهنشاه ساسانی نرسی میدهد.

در فرس هخامنشی این کلمه تغییر نیافته، چهاربار بمعنی فرشته تکرار شده‌است. از آنچه گذشت اردویسور ناهید مجموعاً بمعنی رود قوی پاک یا آب توانای بی‌آلایش میباشد. هرچند که ناهید فرشته آب از مملکت خشک و کم آب ما روی برتافته، ولی اسمش در زبان ادبی ما باقی است. بسا در اشعار متقدّمین بآن برمیخوریم و در فرهنگها ناهد و ناهده و ناهیده و ناهی بمعنی دختر بالغ ضبط است. بقول شفتلُویتز دانشمند آلمانی در یک افسانه اسلامی به ستاره زهره اسم بُذُخت اناهیذ داده شده‌است. این کلمه از بُغدختَ اناهیتَ آمده است. یعنی ناهید دختر بغ (خدا).۴ اینک چندسال است که ایرانیان بیاد عهدکهن درخشان افتاده، دگرباره اسم این فرشته زیبا و بلندبالای اوستا را بدختران مملکت ایران همان سرزمینکه روزی در آن معبدهای سیمین و زرین ناهید برپا بود میدهند.
در فارسی نیز ناهید اسم ستاره زهره است. یعنی همان ستاره زیبائی که رُمها اسم الهه وجاهت را بآن داده ونوس Venus خواندند. اردویسور ناهید هم اسم رودی است و هم اسم فرشته‌ای که موکّل آن است.


۱ Altiranisches Wörterbuch
٢ Iranisches Namebuch von Justi
٣ هرمزديشت فقره ٢١، تشتريشت فقره ٢، مهريشت فقره ٨٨
۴ متأسفانه كتبى كه شفتلويتز از براى تحقيقات لازمه نشان ميدهد، در زير دست ندارم كه درخصوص كلمات فوق تحقيق شود. رجوع كنيد به Scheftelowitz, Die alte-persische
Religion u. das Judentum, Giessen 1920 S. 230.



يشت‌ها، بخش نخست - گزارش استاد پورداود
ن٢ص۱۶۴-۱۶۶

انجمن ايران‌شناسی.
آبان‌ماه۱۳۹۳‌خورشیدی = آبان‌ماه۲۶۲۶‌مادی

۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

ايرانيان آب را محترم ميداشته‌‌اند



ايرانيان آب را محترم ميداشته‌‌اند
پيش از آنكه از ناهيد كه مُوكّل آب است صحبت بداريم، لازم است از عنصر آب كه نزد ايرانيان محترم بوده است و مورّخين قديم يونانى از آن ذكرى كرده‌‌اند، مختصراً يادآور شويم.
از هرودُت مورّخ قرن پنجم پيش از مسيح تا بآگاسياس Agathias مورّخ يونانى قرن ششم بعد از مسيح، ستايش اين عنصر را بايرانيان نسبت داده‌‌اند. هرودُت مينويسد كه ايرانيان بخورشيد و ماه و زمين و آتش و آب و باد ستايش نموده براى آنها فديه و نياز مى‌‌آورند.١
باز همين مورّخ در جاى ديگر كتابش مينويسد: « ايرانيان در ميان رود بول نميكنند در آب تفو نمى‌‌اندازند، در آن دست نمى‌‌شويند و متحمّل هم نميشوند كه ديگرى آن را بكثافاتى آلوده كند. احترامات بسيارى از آب منظور ميدارند. »۲
مقصود هرودُت آب جارى است. ممدّ آن خبرى است كه استرابون Strabon جغرافى‌‌نويس يونانى نقل ميكند: « ايرانيان در آب جارى استحمام نميكنند در آن لاشه و مردار نمى‌‌اندازند. عموماً آنچه ناپاک است در آن نميريزند. » استرابون مفصّل‌‌تر از هرودُت از ستايش آب در نزد ايرانيان مينويسد: « وقتيكه ايرانيان ميخواهند از براى آب نياز و فديه بفرستند بكنار درياچه يا جويبار يا چشمه ميروند، در كنار آن خندقى حفر نموده قربانى ميكنند بخصوصه احتياط ميكنند كه آب را بخون نيالايند پس از آن گوشت قربانى را در روى شاخه هاى مورد يا غار(laurier) ميگذارند. مُغها آن را با چوبهاى مقدّس (مقصود برسم ميباشد) لمس ميكنند و كلام مقدّس ( مقصود منترا ميباشد) ميسرايند. زيت آميخته با شير و عسل بروى زمين (نه در آب) ميريزند، شاخه هاى تمر (برسم) در دست گرفته با سرود‌‌هاى مفصّل قربانى را بانجام ميرسانند.»٣ جغرافى‌‌نويس مذكور در جاى ديگر كتابش ذكر ميكند: « مردمان هيركانى Hyrkanie (استرآباد) در جائيكه آب از سنگ خارا جهيده بدريا فرو ميريزد و يك منظره زيبائى تشكيل ميدهد، فديه خود را نياز ميكنند. »۴ آنچه هرودُت و استرابون درخصوص محترم بودن آب نزد ايرانيان در قرون پيش از مسيح نوشته‌‌اند در قرنهاى چهارم و ششم ميلادى نيز موضوعى داشته است، چه از مُورّخين اين عهدها هم بما خبر رسيده است كه ايرانيان در آب جارى دست و رو نمى‌‌شستند، مطلقاً بآن دست نميزدند، مگر از براى نوشيدن يا بگياه آب دادن.۵ برخى از مستشرقين گمان كرده‌‌اند كه آب دريا براى آنكه شور است مورد احترام ايرانيان قديم نبوده‌‌است. ولى دلايلى در دست داريم كه دريا نيز در قديم (چنانكه امروز در نزد زرتشتيان) مقدّس بوده‌‌است. آب درياچه اُرميه  با آنكه بسيار تلخ و شور است مقدّس است. بسا در اوستا باسم چئچست (در شاهنامه خنجست) از آن ياد شده است. در ساير كتب مذهبى پهلوى و پازند نيز اين درياچه بخصوصه محترم است. تیرداد پادشاه ارمنستان برادر بلاش اوّل اشکانی (۵۱-۷۸میلادی) که از خاندان بسیار پارسای زرتشتی بود بایستی در سال ۶۶میلادی ۶، برُم‌رفته در آنجا از دست امپراطور نرو Nero تاج ارمنستان را بسر بگذارد. برای آنکه آب دریا را در طیّ مسافرت خود بکثافاتی نیالاید، از راه خشکه خود را برُم رسانید.۷
اخبارات نادرست هرودت
چیزیکه بسیار مایه تعجّب است، این‌است که هرودُت مینویسد: « وقتی که خشایارشا شاهنشاه هخامنشی بقصد فتح یونان، لشکر عظیم آراسته به هلسپُن (Helespontos) (داردانل) رسید، برای گذشتن از آسیا بخاک اروپا، فرمان داد که پُلی بروی آب بسازند. پس از آنکه پُل بانجام رسید، دریا بتلاطم درآمده بندهای پُل از هم گسسته آن را پراکنده و پریشان کرد. شاهنشاه از این حادثه برآشفته امر کرد که سیصد تازیانه بامواج دریا زنند و یک جفت زنجیر در قعر آن افکنند، من نیز شنیدم که خشایارشا میرغضب هم فرستاد تا دریا را با آهن داغ کند و امر کرد که این پیغام باربار (Barbaros) و بی معنی را از طرف شاهنشاه بآب برسانند: ای آب تلخ، سرور و بزرگ تو این‌چنین سزایت میدهد. برای آنکه تو او را آزرده نموده، هتک آبرو نمودی، شاه خشایارشا از روی تو خواهد گذشت، چه تو بخواهی یا نخواهی. مردم حق دارند که از برای تو فدیه نمی‌آورند، زیرا که تو خیانتکار و شور هستی. »۸ نگفته خودپیداست که این خبر هرودُت مورّخ یونان دشمن دیرین ایران، افسانه بی‌سر و پائی‌است و مثل اکثر اخبار او بخصوصه آنچه راجع بجنگ ایران و یونان است آلوده بغرض و تعصّب است. دروغ و مبالغه و استهزا* شاهکار وقایع تاریخی او است. همین خبر را مورّخ دیگر یونانی موسوم به دیوژنس لرتیوس Diogenes Laertius که در قرن سوم پیش از مسیح میزیسته تکذیب نموده، مینویسد که آنرا حقیقتی نیست، زیرا که آب نزد ایرانیان مانند پروردگاری است
هرودت در چند صفحه بعد از خبر اولی راجع بلشکرکشی خشایارشا خبر دیگری ذکر میکند که بخوبی بی‌اساس بودن اقوال وی را میرساند. از آن‌جمله گوید « ایرانیان مهیّای حرکت بودند ولی صبر کردند تا روز بعد در وقت برآمدن خورشید روانه شوند. در روی پُل برگ مورد پاشیدند، انواع و اقسام بخور کردند، پس از آنکه خورشید برخاست شاهنشاه خشایارشا آن را ستایش نموده و از ظرفی زرین فدیه‌ای نثار دریا نمود. آنگاه آن ظرف را با یک پیاله زرین دیگر و یک شمشیر ایرانی که آنان اکیناکس Akinakes می‌نامند در آب انداخت ......... من نمی‌توانم بطور حتم بگویم که شاه آنها را نثار خورشید نمود یا آنکه از کرده خود پشیمان گشته خواست از داردانل دلجوئی کند، برای بی‌احترامی که بدریا کرده بود .»۱۰


۱ Herodotus I, 131,132
۲ Herodotus I, 138
٣ Strabon XV, p. 1066
۴ Strabon XI, p. 778
۵ Act Martyr S.181 & Agathias II,24
۶ Das Urchristentum von Meffert IV Gladbach 1921 S. 578
۷ Le Zend-Avesta par Darmesteter Vol III p. XXIII
۸ Herodotus VII. 35
۹ Diogenes Laertius Prooem-segm 9
۱۰ Herodotus VII, 54


يشت‌ها، بخش نخست - گزارش استاد پورداود
ن٢ص۱۵۹ـ۱۶۲

انجمن ايران‌شناسی
آبان‌ماه۱۳۹۳‌خورشیدی = آبان‌ماه۲۶۲۶‌مادی