۱۳۹۴ تیر ۹, سه‌شنبه

خوان هفتم رستم در شاهنامه

 "(#Rostam=)"Rustam's Seventh Course: He Kills the White Div", Folio from a #Shahnama (Book of Kings), Persia/Iran.

خوان ششم رستم در شاهنامه

  "#Rostam's Sixth Course:Rustam cuts off the head of Arzhang Dīv", Folio from a #Shahnama (Book of Kings) Persia/Iran.





خوان پنجم رستم در شاهنامه

"(Rostam=)Rustam's Fifth Course: Rustam fights Avlād", Folio from a #Shahnama (Book of Kings) #Rostam Persia/Iran.


https://twitter.com/iranologyscty/status/615627387074523136 

خوان چهارم رستم در شاهنامه

 "#Rostam's 4th Course: Rustam kills the witch who came to deceive him", Folio from a #Shahnama (Book of Kings) /Iran.

خوان سوم رستم در شاهنامه

"(Rostam=)Rustam's 3rd Course: Rustam kills a dragon", Folio from a #Shahnama (Book of Kings) #Rostam Persia/Iran. 




https://twitter.com/iranologyscty/status/615619979304550403

خوان دوم رستم در شاهنامه

"(Rostam=)Rustam's 2nd Course: How Rustam Found a Spring",Folio from a #Shahnama (Book of Kings) #Rostam Persia/Iran. 


خوان اول رستم در شاهنامه

"(Rostam=)Rustam's First Course: Rakhsh Kills a Lion", Folio from a #Shahnama (Book of Kings) #Rostam Persia/Iran. 



۱۳۹۴ تیر ۸, دوشنبه

رستم (ريشه و بن واژه)؛ نگارش: استاد پورداود


در داستان ما، مرز و بوم جهان پهلوان رستم از سيستان دانسته شده، چنانک میهن جهان پهلوان دیگر گرشاسپ از همان سرزمین است. خاندان رستم را بدودمان گرشاسپ که در روزگاران اژدهاک (ضحاک) و فریدون میزیست، پیوسته‌اند.
در شاهنامه و در همه نامه‌هایی که کم و بیش از داستان‌های ایران سخن رفته، از رستم دستان نیز یاد گردیده‌است. زال پدر رستم سپید موی از مادر بزاد، پدرش سام نریمان آنرا از آسیب اهریمنی پنداشته با خود گفت همه گردنکشان و مهان ازین بچه سپید موی بر من خواهند خندید، پس او را دور از شهر بالای کوهی نهاد، سیمرغ آن کودکرا بر گرفت و بپرورش وی کوشید و او را دستان نامید:
نهادم ترا نام دستان زند / که با تو پدر کرد دستان و بند
چون این کودک مانند پیران سپید موی بود، او را زال یا زال زر خواندند. زال و زر یک واژه است و هر دو به معنی پیر است.
زر بهیئت صفتهای زورونه و زئیرینه به معنی پیر و فرتوت در اوستا بسیار بکار رفته و مشتقات آنها در سانسکریت هم موجود است. زرمان در فرهنگهای فارسی که به معنی پیر گرفته شده درست است. در نام آزرمیدخت همین واژه است که با حرف نفی «آ» آمده یعنی دخت پیرنشدنی، همیشه جوان. در واژهٔ زال، لام بجای راء آمده و تبديل اين دو حرف بهمديگر در فارسى، همانند بسيار دارد از آنهاست سوفار = سوفال، كرفس = كلفس و جز اينها. در زبانهاى اروپايى البينوس كسى است كه از مادر سپيد روى يا سپيد موى بزايد يا كسى كه بعلت البينيسم دچار است، بنابراين پدر رستم (زال زر=پير فرتوت) البينوس بجهان آمد.
پس از آنكه سام نريمان از كردهٔ خود پشیمان شده، دستانرا از نزد سیمرغ برگرفت و رودابه دختر مهراب، پادشاه کابل، زن دستان گردید و آبستن شد و برنج و درد گرفتار آمد، سیمرغ که دایهٔ دستان بود با وی ترک علاقه نکرد و هماره پشتیبان و دوستدار وی بود، بدستور او رودابه را بیهوش کرده، پهلوی او را شکافته بچه را بیرون کشیدند، این نوزاد که این چنین بجهان روی آورد رستم نامیده شد.
بنابراین جهان پهلوان ما با عملی که در پزشکی سزارین گویند، زاییده شد، این عمل به امپراتور رم ژول سزار باز خوانده شده، گویند که پهلوی مادر وی را شکافته او ا بیرون کشیدند. اگر این عمل نزد ما « شکاف رستمی » خوانده شود، بسیار بجاست.
رستم بسا روستم آمده:
هم گه بهرام، هم گه نوشیروان / هم بگه اردشیر، هم بگه روستم (منوچهری)
شنیدی که بازور بازوی پیل / رهی بود کاوس را روستم (ناصرخسرو)
خاصهٔ سیمرغ کیست جز پدر روستم / قاتل ضحاک کیست جز پدر آتبین (خاقانی)
همچنین رستهم آمده:
ببوسید رستهم تخت ای شگفت / جهان آفرین را ستایش گرفت (فردوسی)
رستهم، نزدیکتر بهیئت باستانی این نام است: جزء نخست اين نام رئوذه به معنى بالش و نمو است از مصدر رئود = روييدن، رستن، باليدن. جزء دوم از واژه تهم كه خود جداگانه در ادبيات بكار رفته:
تهم هست در پهلوانى زبان / به مردى فزون زاژدهاى دمان (فردوسى)
همين واژه است كه در جزء نخست نام تهمورث ديده ميشود، نامى كه در اوستا تخمو اوروپه آمده و در جزء دوم نام گستهم نيز به آن برميخوريم. تخمه در اوستا و پارسى باستان بمعنى دلير، پهلوان، نيرومند است، تخم سپاد Taxma spada كه در سنگنپشته بهستان (بيستون) ياد شده و يكى از سرداران داريوش است، لفظاً يعنى دارندهٔ سپاه زورمند یا دلیر. چیتر تخمه نیز که در بهستان آمده و لفظاً به معنی دلیرنژاد است یکی از کسانی است که به داریوش بشورید.
بنابراین رستم = رستهم یعنی دارندهٔ بر و بالای دلیر، یا نیرومند رسته. تهمتن عنوانی که بجهان پهلوان داده شده بهمان معنی لفظی رستهم است یعنی نیرومند تن، بزرگ پیکر، دلاور اندام، مشتبه نشود با تهماسپ که یکبار در اوستا، فروردین یشت پاره ۱۳۱ یاد گردیده و نام یکی از پارسایان است و لفظاً به معنی دارندهٔ اسب فربه است.
تهماسپ (طهماسب) باید بضم تاء تلفظ شود از آنكه آنرا بفتح خوانند نظر بنامهاى تهمتن و رستهم و گستهم و تهمورث است، تهماسپ، آنچنانكه در اوستا آمده: توماسپه مركب است از جزء تومه + اسپه.
بسيارى از ناموران و پادشاهان روزگاران پيشدادى و كيانى در اوستا يادشده اما سخنى از رستم نيست زيرا او از پيروان آيين زردشتى نبوده است و همو است كه اسفنديار را كه از مقدسين دين مزديسناست كشت. داستان رزم اسفنديار پسر كى گشتاسپ همزمان وخشور زرتشت معروف است. سيمرغ پس از اينكه برستم آموخت كه چگونه با تير گز اسفنديار رويين تن را نابينا سازد بدو گفت كه پس از كشتن اسفنديار ديرى نخواهد پائيد كه خود او كشته خواهد شد.
چندى پس از مرگ اسفنديار، رستم بدست برادر خود شغاد از پاى در آمد.
هنوز در سيستان نام اين پهلوان زنده است، بنديرا بنام او و كاخ ويرانى را نيز بنام او خوانند، حتى ويرانه‌ای بنام رخش وی خوانده میشود.

[اناهیتا؛ پنجاه گفتار پورداود بکوشش مرتضی گرجی / ص۱۴۳-۱۴۶]

این گفتار در سال ۱۳۳۵ در سالنامهٔ دنیا نوشته شده‌است.

انجمن ايرانشناسى.

۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

نقش سیمرغ در کتاب عجایب‌المخلوقات زکریای قزوینی

SIMORḠ by #Persian Scholar, Abu Yahya Zakariya' ibn Muhammad al-Qazwini (1203-1283). (Ajā'ib al-makhlūqāt) #Simorgh



سیمرغ در دانشنامۀ ایرانیکا

SIMORḠ (Persian: سیمرغ), a #fabulous, mythical #bird. 
http://iranicaonline.org/articles/simorg  #Simorgh #Iranica

PLATE I. "The Simorḡ,” Marāḡa, 697 or 699/ca. 1297-1300,
illustration from the Manāfeʿ-e ḥayawān.
Courtesy of The Pierpont Morgan Library,
New York, Ms. M. 500, fol. 55r.

The Encyclopædia Iranica, Hanns-Peter Schmidt:


SIMORḠ (Persian), Sēnmurw (Pahlavi), Sīna-Mrū (Pāzand), a fabulous, mythical bird. The name derives from Avestan mərəγō saēnō ‘the bird Saēna’, originally a raptor, either eagle or falcon, as can be deduced from the etymologically identical Sanskrit śyená. Saēna is also attested as a personal name which is derived from the bird name...

۱۳۹۴ تیر ۱, دوشنبه

شاهين=آله (نشان ايران باستان) بخش سوم و پایانی / نگارش: استاد پورداود

سیمرغ۳۰۸-۳۲۸، همای۳۱۳-۳۱۴
در فارسی در میان نامهای مرغان شکاری، نامیکه یادآور وارغن و کرشیپتر باشد نداریم اما سئن اوستائی در فارسی بجا مانده و آن واژهٔ سیمرغ است.
سیمرغ از سیم و مرغ، چنانکه برخی پنداشته‌اند ترکیب نیافته‌است. بلکه از سین و مرغ است مانند سیندخت که یاد کردیم. مرغوسئن mereghô.saêna در اوستا: در پهلوی شده سین مرو sênmurv و در فارسى سيمرغ. در ادبيات ما سيرنگ هم آمده و در فرهنگ سرورى اين شعر از خيالى ياد گرديده:
جز خيالى نديدم از رخ تو / جز حكايت نديدم از سيرنگ
در شاهنامه نيز بكار رفته:
از آنجايكه بازگشتن نمود / كه نزديک دریای سیرنگ بود
گذشته از این در شاهنامه همه جا سیمرغ گفته شده، ممکن است در این شعر هم که فقط همین یکبار سیرنگ دیده شده، در اصل سیمرغ باشد. داستان سیمرغ معروف است و در شاهنامه از دو سیمرغ سخن رفته: یکی آنست که در هفتخوان اسفندیار یاد شده:
یکی کوه بینی سر اندر هوا / بر او بر یکی مرغ فرمانروا
که سیمرغ خواند ورا کارجوی / چو پرنده کوهیست پیکارجوی
اگر پیل بیند برآرد بچنگ / ز دریا نهنگ و ز خشکی پلنگ
اسفندیار در خوان پنجم خود آنرا کشت:
همیزد بر او تیغ تا پاره گشت / چنان چاره‌گر مرغ بیچاره گشت
از آن کشته کس روی هامون ندید / جز اندام جنگ آور و خون ندید
زمین کوه تا کوه جز خون نبود / ز پرش تو گویی که هامون نبود
از این سیمرغ كه بايد آنرا يک پرندهٔ اژدهاسان و اهریمنی پنداشت در اوستا سخنی نیست، اما سیمرغ دیگر که بگفتهٔ شاهنامه زال را پرورش داد و در روزهای سخت، وی و پسرش را یاری کرد کمابیش یادآور سئن اوستاست. این داستان در شاهنامه چنین آمده: از سام نریمان فرزندی آمد سپید موی:
بچهره نکو بود بر سان شید / ولیکن همه موی بودش سپید
سام چون فرزند خود را سپید موی دید با خود گفت گردنکشان و مهان از این بچه بر من خواهند خندید، فرمود او را در جایی دور از دیار در بالای کوه بگذارند:
یکی کوه بد نامش البرز کوه / بخورشید نزدیک و دور از گروه
بدانجای سیمرغ را لانه بود / که آنخانه از خلق بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز / برآمد بر این روزگاری دراز
روزی سیمرغ آن بچه را برهنه و گرسنه روی پاره سنگی گریان دید، او را برگرفته بآشیانهٔ خود برد و با بچگان خود بپرورید، روزگاری دراز بدینگونه بگذشت و آن کودک که زال خوانندش مردی گردید و نام و نشانش در جهان پراکنده شد. شبی سام نریمان، جوانی در خواب دید با درفش برافراشته و سپاه بزرگی پشت سرش، بخرد و موبدی از سوی دست راست و چپ وی، یکی از آن دو مرد پیش سام آمده زبان بسرزنش گشاد و گفت:
که ای مرد بیباک ناپاک رای / ز دیده بشستی تو شرم خدای
ترا دایه گر مرغ شاید همی / پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهو است بر مرد موی سپید / ترا موی سر گشت چون مشک بید
سام نریمان هراسان از خواب برخاست و خروشان از برای جستن فرزند خود بکوهسار آورد. سیمرغ از فراز کوه، سام و همراهانش را بدید و دانست که از پی بچهٔ خود آمد. آن بچه را که سیمرغ دستان نامید، برگرفته نزد پدرش آورد و پری از خود باو داد:
اباخویشتن بر، یکی پر من / همیشه همی باش با فر من
گرت هیچ سختی بروی آورند / ز نیک و ز بد گفتگوی آورند
بر آتش بر افکن یکی پر من / که بینی هم اندر زمان فر من
زال دختر مهراب پادشاه کابل را بزنی برگزید. ایندختر که رودابه نام دارد روزی رنجور شد. زال پریشان و افسرده گردید و پر سیمرغ بیادش آمد:
یکی مجمر آورد و آتش فروخت / وزان پر سیمرغ لختی بسوخت
هم اندر زمان تیره گون شد هوا / پدید آمد آن مرغ فرمانروا
بزال گفت اندوه مدار، زنت آبستن است. پزشک دانایی باید او را، بمی بیهوش کند و تهیگاه او را بشکافد و بچه بیرون کشد:
وزان پس بدوزد کجا کرد چاک / ز دل دور کن ترس و تیمار و باک
گیاهی که گویم ابا شیر و مشک / بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بسای و بیالای بر خستگیش / به بینی هم اندر زمان رستگیش
بر آن مال از آن پس یکی پر من / خجسته بود سایهٔ فر من
این بگفت و پری از بازوی خود بدو داد و بپرواز در آمد. آنچنان که سیمرغ گفته بود، موبد (= پزشک) چیره دستی بچه از شکم مادر بیرون آورد و آن نوزاد را رستم نام دادند.
دیگرباره که سیمرغ بیاری زال و رستم شتافت، در پیکار اسفندیار و تهمتن است: رستم و اسبش رخش، هر دو از تیر اسفندیار از پای در آمدند. زال دیگرباره آتشی برافروخت و پر سیمرغ در آن بسوخت، همانگاه سیمرغ پدیدار شد و با منقار خود پیکانها از رستم و رخش بیرون کشید:
بر آن خستگیها بمالید پر / هم اندر زمان گشت باهوش و فر
بدو گفت سیمرغ کای پیلتن / تویی نامدار همه انجمن
چرا رزم جستی تو زاسفندیار / که او هست رویین تن و نامدار
که هرکس که او خون اسفندیار / بریزد ورا بشکرد روزگار
با من پیمان کن که از جنگ با اسفندیار پشیمانی کنی، کین نجویی و فزونی نخواهی. فردا پیش او لابه کنی و پوزش خواهی، اگر سودی نبخشید شاخی از چوب گز که در آنسوی دریاست برگیر و از آن تیری بساز و بچشم راست وی فرود آر، رستم براهنمایی سیمرغ بسوی آندرخت شتافت و از آن شاخی ببرید و بپر و پیکان بیاراست. فردای آنروز در رزمگاه از اسفندیار پوزش خواست:
من امروز نز بهر جنگ آمدم / پی پوزش و نام و ننگ آمدم
بدادار زرتشت و دین بهی / بنوش آذر و آذر فرهی
بخورشید و ماه و باستا و زند / که دل را برانی ز راه گزند
چو از پوزش خواستن خود سودی ندید ناگزیر:
تهمتن گز اندر کمان کرد زود / بدانسان که سیمرغ فرموده بود
بزد راست بر چشم اسفندیار / سیه شد جهان پیش آن نامدار(۱)
از اینکه داستان سیمرغ شاهنامه را بطور اختصار یادآور شدیم برای این است که خواستیم خوانندگان این مقال بآسانی سئن و مرغ وارغن اوستا را با سیمرغ داستانی، با هم بسنجند و پیوستگی آنها را با همدیگر دریابند. در اوستا، سئن در میان دریا بالای درختی که مادر داروها و رستنیهاست، آشیانه دارد. سیمرغ داستانی نیز با داروهای خود زخمها و دردها را چاره بخشد و با درخت شگفت انگیزیکه برکنار دریاست، سر و کاری دارد. اثر پر مرغ وارغن آنچنان که از اوستا یاد کردیم، بخوبی یادآور پر سیمرغ داستانی است و این خود دلیل روشنی است که مرغ وارغن Vâréghan همان مرغوسئن Méréghô saéna (= سيمرغ) است. گفتيم سئن در اوستا نام مرغ شكارى معروف شاهين (= آله) است. بجنبهٔ داستانی همین مرغ نیز آنچنان که دیدیم در خود اوستا اشاره شده‌است. در داستان و ادبیات ما نام سیمرغ، فقط بهمین مرغ داستانی اختصاص یافته که در تازی عنقا خوانند.
در پایان مقال یادآور میشویم که در داستان آسمان پیمایی کیکاوس، چهار عقاب تخت او را بآسمان بردند:
از آن پس عقاب دلاور چهار / بیاورد و بر تخت بست استوار
نشست از بر تخت کاوس کی / نهاده بپیش اندرون جام می
فردوسی(۲)
دیگر اینکه گفتیم عقاب درفش ایران بوده، در شاهنامه چندین بار این درفش بنام همای یادگردیده‌است از آنجمله:
هر آنکس که از شهر بغداد بود / ابا نيزه و تيغ و پولاد بود
همه بر گذشتند زير هماى / سپهبد همى داشت بر پيل جاى
~~~
كجا باشد او پيش تختم بجاى / كجا راند او زير فر هماى
~~~
درفشى همى بود پيكر گراز / سپاهش كمند افكن و رزم ساز
سواران جنگى و مردان دشت / بسى آفرين كرد و پس در گذشت
دمان از پس پشت پيكر هماى / همى رفت چون كوه رفته ز جاى
همچنين هماى بمعنى عقاب بكار رفته‌است:
نهاده ز هر چیز گنجی بجای / فکنده برو سایه پر همای
~~~
يكى سینهٔ شیر باشدش جای / یکی کرکس و دیگری را همای
همای در ادبیات فارسی پرنده‌ایست فرخنده و خجسته:
کس نیاید بزیر سایهٔ بوم / گر همای از جهان شود معدوم
(سعدی)
شک نیست که این پرندهٔ توانا و فرخنده همان عقاب است که پرندهٔ مقدس و علم ایران باستان بود. همای یا همایون لفظاً یعنی فرخنده و خجسته، هومیا hu-mayâ و هومايا hu-mâyâ بهمين معنى بسيار در اوستا بكار رفته و در فروردين يشت دختر كى گشتاسب هومايا خوانده شده‌است. پیداست که این صفت برازندهٔ عقاب است، هرچند که امروزه نام یکی از مرغان شکاری است از جنس عقاب.
همچنین شاهین که امروزه نام پرنده‌ایست غیر از عقاب اما از همان جنس، باید همان عقاب باشد، چنین مینماید که صفت شاهین از واژهٔ شاه در آمده و این پرنده بمناسبت شکوه و توانایی و تقدس خود، شاه مرغان خوانده شده باشد. شاید هم شاهین همان سئن Saêna باشد كه گفتيم در اوستا نام عقاب (= آله) است. در لهجهٔ Vakhi كه يكى از شعبات زبان پشتو است، بهيئت شايين Shâin بجاى مانده است(٣). و ديگر اينكه هر دو بیک معنی است و باید از وز Vaza باشد بمعنى پرنده از مصدر وز Vaz كه بمعنى پريدن هم در اوستا آمده‌است. ناگزیر کلمهٔ چرخ (= چرغ) که نام یکی دیگر از همین جنس مرغان است، بمناسبت چرخیدن و دورزدن این مرغ است در پرواز(۴).
در مقالهٔ آینده در سخن از خروس خواهیم دید که اینگونه مرغان را نشاید کشتن.

[ فرهنگ ایران باستان؛ نگارش: پورداود/ صفحهٔ ۳۰۸-۳۱۴ ]

پایان.

پاورقی
(۱) چون پسر سام نریمان از مادر، سپید موی بزاد او را زال یا زال زر خواندند یعنی پیر، گفتیم در اوستا و فرس هخامنشی حرف لام نبوده و هر یک از واژه‌های فارسی که دارای لام است در اصل را بوده: از آنهاست همین واژه زال که را اصلی آن هم در زر بجای مانده‌است. زال زر را رویهم میتوان بمعنی پیر فرتوت گرفت.
واژه‌هایی از این بنیاد در اوستا بسیار است، چون زئورون Zauruna و زئيرين Zairina كه هر دو صفت است بمعنى فرتوت و شكسته. زرنت Zarant در سانسكريت: جرنت بهمين معنى است، زئوروا Zaurva يعنى پيرى، در پهلوى نيز زرمان بمعنى پيرى است، در فرهنگهاى فارسى زرمان بمعنى پير و فرتوت ياد شده‌است. ازرم a-zaréma با حروف نفى ( ا - a) یعنی پیرنشدنی و فرسوده نگشتنی، با همین واژه ترکیب یافته نام خاص آذرمیدخت که لفظاً بمعنی دختر پیرنشدنی است یا دخت همیشه جوان، مشتبه نشود با آزرم که بمعنی شرم، از بنیاد دیگر است. اسفندیار در اوستا  سپنتوداتَ Spentô-dâta لفظاً يعنى سپندداد يا آفريدهٔ خرد پاک، این نام بغلط در فارسی اسفندیار خوانده شده، بایستی سپنداد باشد. از شاهنامه گذشته در بسیاری از نوشته‌های دیگر اسفنداد و سپندیات یاد شده، در پهلوی هم سپنددات آمده‌است. در نوشته‌های دینی زرتشتی اسفندیار را که پسر کی گشتاسب و از یاوران دینی مزدیسنا بشمار است، خود پیغمبر زرتشت، رویین تن ساخت. در شاهنامه آمده:
مر او را زره آنکه اندر بر است / هم از دست زردشت پیغمبر است
سیمرغ آنچنان که در شاهنامه تعریف شده مرغی است ایزدی، نمی خواست که چارهٔ شکست دادن اسفندیار را که از پاکان و نیکان است برستم بیاموزد. ازینرو زبان باندرز گشود و رستم را از سرانجام زشت کشندهٔ او آگاه کرد. از طرف دیگر چون سیمرغ دایهٔ زال و پرورندهٔ او بود، بناچار تکلیف خود را نسبت باو ادا کرد و عهد و پیمان دیرین را بجای آورده پسرش رستم را در این نبرد کامگار ساخت.
(۲) نگاه کنید بمقالهٔ کیکاوس، جلد اول یشتها، تفسیر اوستای نگارنده ص۲۱۴-۲۱۶
(۳) نگاه به: Ostîranische Kultur von W. Geiger S. 164
(۴) نگاه به: Arische Periode von F. Spiegel, Leipzig 1887 S. 57
در خود واژهٔ مرکب « پرواز » ( پر + واز ) واو اصلی بجای مانده‌است.

انجمن ایرانشناسی.





۱۳۹۴ خرداد ۲۸, پنجشنبه

شاهين=آله (نشان ايران باستان) بخش دوم / نگارش: استاد پورداود


شاهین یا عقاب در اوستا ۳۰۲-۳۰۸
پیش از اینکه دربارهٔ عقاب باوستا نامهٔ دینی ایرانیان بپردازیم، بجاست آنچه از فیلس بیبلیوس Fhilos Byblius ( در سالهای ۸۰-۱۳۱ میلادی میزیسته ) یاد گردیده، در اینجا گفته شود. ازبیوس Eusebius که در سالهای ۲۵۲-۳۴۰ میلادی میزیسته در کتاب خود ( Praeapratoi Evangelica ) نقل از فیلس بیبلیوس کرده مینویسد « زرتشت مغ در نامهٔ آسمانی ایرانیان گوید خداوند را سری است مانند سر شاهین، اوست نخستین، اوست آسیب ناپذیر، جاودانی است، از کسی تولد نیافت، تقسیم ناپذیر است، بیمانند است، آفرینندهٔ همه چیزهای نیک است، خود بهترین نیکی است، برتر از پروردگاران است، خردمندترین خردمندان است، پدر راستی و دادگستری است، کسی است که از خود آموزش یافته، آفریدهٔ کسی نیست، رساست، داناست، یگانه پدیدآورندهٔ جهان پاک ایزدیست » در نوشته‌های دینی ایرانی در جایی سراغ نداریم که اهورامزدا بشاهین یا بعقاب همانند شده باشد. شاید در این تشبیه هوش و توانایی و شکوه این پرنده اراده شده باشد.
اما از خود اوستا بخوبی برمیآید که عقاب نزد ایرانیان پایهٔ ارجمندی داشته و هماره طرف توجه بوده‌است.
این مرغ شکاری دو بار بنام سئن Saêna در اوستا ياد گرديده‌است. این واژه را اوستاشناسان اروپایی بزبانهای خود به Aigle و Eagle و Adler گردانیده‌اند یعنی عقاب. از اینکه سئن همان شاهین (عقاب) است مورد شک نیست زیرا در سانسکریت زبانی که خواهر زبانهای اوستا و فرس هخامنشی بشمار است و از هر حیث، چه در لغت و چه در صرف و نحو با زبانهای ایران باستان پیوستگی و خویشی دارد، سین Syena بمعنی عقاب است. یکی از آن دو جای اوستا که سئن یادشده در پارهٔ ۴۱ بهرام یشت است. این چنین: « پیروزی اهورا آفریده را میستاییم، بکند پیروزی با فر خود فرا گیرد این خانه را از برای [نگاهداری] رمهٔ چارپایان، آنچنانکه این مرغ بزرگ سئن، آنچنانکه این ابرهای بارور (آبدار) فرا گیرند کوهها را »؛ دیگر در پارهٔ ۱۷ رشن یشت اینچنین: « و اگر هم تو ای رشن پاک در بالای آن درخت سئن باشی در میان دریای فراخکرت [آن درختی که] « بهمه درمان بخش » نام دارد و در آن تخمهای همه گیاهان نهاده شده، ما ترا بیاری میخوانیم». (۱)
دیگر از جاهایی که در اوستا بواژهٔ سئن برمیخوریم در زامیادیشت است، در این یشت بسیار دلکش از فر ایرانی و فر کیانی سخن رفته و از ستیزهٔ ایرانیان و تورانیان یاد شده‌است. در هشت فقرهٔ اولی این یشت نام کوه‌های ایران باستان برشمرده شده که رویهمرفته از پنجاه و سه کوه نام برده شده‌است. از آنهاست نام اوپائیری سئن Upâiri-saêna که بگفتهٔ اوستا این کوه « پوشیده است از برف، مقدار کمی از آن آب میشود ». همچنین در یسنا ۱۰ فقره ۱۱ اوپائیری سئن با چند کوه دیگر که بر آنها گیاه هوم میروید یاد شده‌است.
این کوه در نوشته‌های پهلوی اپارسن Aparsen یاد شده. بگفته بندهش در فصل ۱۲ فقرهٔ ۹ « اپارسن، گذشته از البرز بزرگترین کوه است، آغازش از سکستان و انجامش در خوزستان است » در فصل ۲۰ بندهش که از رودها سخن رفته در فقرات ۱۶و۱۷و۲۱و۲۲ گوید: « هری رود از اپارسن روان است، هلمند رود که در سکستان است سرچشمه‌اش در اپارسن میباشد، مرو رود از اپارسن میآید، بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان (بامیان) برخیزد ». بنابراین اوپائیری سئن در اوستا و اپارسن در بندهش عبارت است از بخش غربی هندوکش که سلسلهٔ کوه بابا باشد. (۲)
بلندی این کوه مناسبتی با نام آن دارد زیرا اوپائیری سئن که از دو جزء ترکیب یافته لفظاً یعنی برتر از پرش عقاب، یعنی این کوه چندان بلند است که عقاب بلند پرواز هم برفراز آن نتواند رسید. همانند این فردوسی در تعریف کوه بلندی گوید:
یکی کوه بینی سر اندر سحاب / که بر وی نپرید پران عقاب
همچنین حمدالله مستوفی در نزهة القلوب (ص۱۹۹) درباره کوه کرکس مینویسد « کوه کرکس در مغازه‌ایست بحدود شهر نطنز و با هیچ کوه پیوسته نیست، دورش ده فرسنگ باشد کوهی سخت بلند است و از بلندی کرکس بر فرازش نمیپرد و بدان سبب باین نام مشهور است ..».
در ایران باستان سئن، نام خاص اشخاص و خانوادگان نیز بوده‌است. در فروردین یشت در فقرات ۹۷و۱۲۶ چند تن از آنان یاد گردیده و بفروهرشان درود فرستاده شده‌است، نام سیندخت در شاهنامه که زن مهراب پادشاه کابل و مادر رودابه است، لفظاً یعنی عقاب دخت.
بپرسید سیندخت مهراب را / ز خوشاب بگشود عناب را
چنانکه بعدها شاهین نیز نام خاص اشخاص گردید و بیست و دو تن از سران و ناموران ایرانی و ارمنی و ترک و تازی که شاهین نام داشتند در نام نامهٔ ایرانی یاد شده‌اند. (۳)
در اوستا از یک مرغ شکاری بنام وارغن Vâreghan نیز یاد شده‌است.
نظر باینکه واو اوستایی و فرس هخامنشی در فارسی به با تبدیل می‌شود و در فارسی واو و با بهمدیگر مبدل میگردد چون وزغ و بزغ و در زبانهای اوستا و فرس هخامنشی حرف لام نداشتند، لامهای فارسی اصلا را بوده و در فارسی این دو حرف هم بهمدیگر تبدیل میشود، چون سوفار و سوفال، میتوان بی تردید جزء اول واژهٔ وارغن Vâreghan را بمعنى بال گرفت و جزء دوم را از مصدر گن gan يا جن كه در فارسى زدن گوييم، بنابراين وارغن لفظاً يعنى بالزن. اگر در اوستا و فرس هخامنشى كلمهٔ بال بجا مانده بود بايستى وار Vâr باشد اما در سانسكريت موجود است هرچند كه مفهوم آن با مفهوم كلمهٔ بال فارسی فرقی دارد و بمعنی موی دم اسب است. آیا این پرنده با این نام همان مرغ شكارى عقاب است كه با اين عنوان خوانده شده يا مرغ شكارى ديگرى است از جنس عقاب؟ آنچنان كه در خود اوستا اين پرنده تعريف شده و قراينى كه موجود است وارغن بايد نام ديگرى از مرغ سئن باشد و اين در خود اوستا در نام جانوران نظير دارد چنانكه ژوژ، خارپشت، با دو نام ياد گرديده و از براى خروس هم دو نام آورده شده‌است و جز آن. اما واژهٔ بالوان در زبان کردی میرساند که وارغن اوستایی نام یکی از مرغان شکاری است از جنس عقاب، زيرا بالوان در اين لهجه نام مرغى است تيز پر و زورمند و كوچكتر از عقاب. آن را از تيرهٔ سیاه چشمان شمارند چنانکه خود عقاب از این تیره است. باز و باشه از تیرهٔ زرد چشمان هستند. بالوان را چرخ (=چرغ) نیز خوانند؛ شبهه نیست که وارغن و بالوان از حیث لفظ یکی است. تبديل واو به باء و تبديل راء به لام و تبديل گاف و واو در لهجه‌های کهن و نو ایران نظایر بسیار دارد. آیا در اوستا از این پرنده همین مرغی که امروزه در کردی بالوان گویند اراده شده‌است؟ چنانکه میدانیم نامهای بسیاری از مرغان و گیاهان در طی قرون متمادی از مفهوم اصلی خود انحراف یافته بمرغان و گیاهان مشابه اطلاق شده‌است.
در فقرات ۳۳و۴۰ زامیادیشت در سخن از داستان جمشید چندین بار بواژهٔ وارغن برمیخوریم اینچنین: « در هنگام پادشاهی جمشید نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ و نه رشک دیو آفریده [ اینچنین بود ] پیش از اینکه او دروغ گوید و بگفتار نادرست پردازد. پس از آنکه او بسخن نادرست و دروغ پرداخت، فر [ پادشاهی ] از او آشکارا به پیکر مرغی بدر رفت. چون فر از او بگسست، سرگشته شد و در برابر دشمنی [ هماورد ] فرومانده ناتوان گردید - نخستین بار فر بگسست از جمشید پسر ویونگهان بپیکر مرغ وارغن. آن فر را مهر دریافت - دومین بار فر بگسست از جمشید پسر ویونگهان بپیکر مرغ وارغن. آن فر را فریدون پسر آتبین برگرفت و در میان مردمان پیروزمندترین شد، گذشته از زرتشت. او اژی دهاک (ضحاک) را شکست داد - سومین بار فر بگسست از جمشید پسر ویونگهان بپیکر مرغ وارغن، این فر را دریافت گرشاسب دلیر و در میان مردمان پیروزمندترین شد، گذشته از زرتشت، او اژدهاى شاخدار را كه اسبان و مردمان را فرو ميبرد بكشت ... » از این فقرات بخوبی پیداست که وارغن (=عقاب) نمودار اقتدار پادشاهی بوده، فر و شکوه بصورت این پرنده جلوه میکرده: بهر که روی میآورد رستگار و از هرکه برمیگشت خوار میساخت. دیگر از جاهایی که در اوستا بواژهٔ وارغن برمیخوریم در بهرام یشت است. در این یشت که از پیروزی و فرشتهٔ آن سخن رفته، پیروزی خود را بده هیئت به پیغمبر ایران زرتشت بنمود، از این ترکیب دهگانه خواستند همهٔ نیروهای طبیعی را در شخص پیغمبر تمرکز دهند، در فقرات ۲-۲۷ این یشت این نیروهای طبیعی هر یک بهیئتی جلوه میکند. اینچنین: باد تند، ورزاو، اسب سفید، شتر، گراز، جوانی پانزده ساله، مرغ وارغن، میش گشن دشتی، مردی زیبا و بزرگوار.
دربارهٔ مرغ وارغن که موضوع ماست چنین گوید: « باو ( بزرتشت ) هفتمین بار خود را بنمود پیروزی اهورا آفریده به پیکر وارغن [ مرغی ] چالاک که شکار خود را با چنگالها گرفته با نوک بدرد، در میان پرندگان خود را از گزند تیر پران برهاند هرچند که آن تیر خوب پرتاب شود. در سپیده دم شهپر آراسته بپرواز درآید، در شب هنگام خورش شب جوید و در بامداد خورش روز. مرغی است که در بلند پروازی بکوهساران شهپر ساید؛ از دره و رود بگذرد، بسرهٔ درختان شهپر همیساید و ببانگ مرغکان گوش فرا دهد. »
چنانکه پیداست در اینجا سخن از یک پرندهٔ شکاری تواناست نه یک مرغ داستانی.
ناگزیر در ردیف چارپایان چون اسب و گاو نر و شتر و جز آن، در میان پرندگان تواناترین آنها برگزیده شده و آن باید عقاب باشد که در نیرو و زور سرآمد پرندگان است. تعریفی که از آن شده بهمین پرنده برازنده است نه بمرغ دیگر. در جانورشناسی هم آمده که این پرنده دو بار در روز از برای شکار پرواز گیرد، نخست در بامداد، دوم در غروب. همچنین در فقرات ۳۴-۳۸ بهرام یشت از وارغن یاد شده و از اثر پر و استخوان این مرغ همایون و خجسته سخن رفته‌است. اینچنین: « از برای برکنار ماندن از آزار جادویی دشمن باید پر بزرگی از این مرغ مانند تعویذ با خود داشت و از برای شکستن جادو آن پر را بتن خود مالید - کسی که استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد دلیری او را نتواند براندازد و نه از جای براند. آن پر او را هماره نزد کسان گرامی و بزرگ دارد و او را از فر برخوردار سازد. آری پناه بخشد آن پر « مرغان مرغ » -  در هنگام برابر شدن با هماوردان خونخوار ستمکار دارندگان آن پر کمتر گزند یابند همه بترسند از کسی که تعویذ پر مرغ وارغن با اوست ». در فقرهٔ ۴۴ بهرام یشت آمده: « در میدان جنگ از برای پیروزی یافتن و بهماوردان چیر شدن باید چهار پر در رزمگاه برافشاند » در این فقره از مرغ وارغن نام برده نشده ناگزیر پر همین مرغ نیرومند مراد است. از آنچه یاد کردیم میتوان دانست که ایرانیان باین پرنده توجه مخصوصی داشتند و در میان مرغان، تواناترین آنها برگزیده، نشان اقتدار خود ساختند و چنانکه دیدیم در اوستا « مرغان مرغ » خوانده شده، مانند شاهنشاه و موبدان موبد. در شاهنامه نیز سیمرغ (= عقاب) شاه مرغان خوانده شده‌است. همچنین در نامه آسمانی ایرانیان، پیروزی در جلوهٔ دهگانهٔ خود در هفتمین بار بپیکر این مرغ زیبا و توانا در آمده خود را بزرتشت بنمود و این بخوبی میرساند که ایرانیان پهلوان و دلاور هیچگاه منش و اندیشهٔ دلیری را از خود دور نمیداشتند، دین و آیینشان هم گویای همین صفات است.
در انجیل در جایی که خواستند روان ایزدی را بحضرت عیسی بنمایانند آنرا بپیکر کبوتری در آوردند که مرغی است کم دل و ترسو، در انجیل متی در باب سوم در فقرهٔ ۱۶ گوید: « و چون عیسی غسل تعمید یافت فوراً از آب برآمد و بنگر آنگاه آسمان بر وی گشاده شد و او دید که روح خداوند مانند کبوتری فرود آمد و در وی حلول کرد ». در انجیل مرقس در باب اول فقرهٔ ۱۰ گوید: « و چون او (عیسی) از آب برآمد و دید که آسمان شکافته شد و روان خداوند مانند کبوتری بوی فرود آمد ». دیگر از مرغان شکاریکه در اوستا یاد شده، کرشیپتر karshipter میباشد. در فرگرد دوم وندیداد فقرهٔ ۴۲ از این پرنده نام برده شده‌است. این واژه لفظاً یعنی تند پرنده یا تیز پر، در گزارش پهلوی اوستا همین واژه بکار رفته: کرشیپت karshipt و در توضیح افزوده شده چه‌خرواک Čakhrvâk در نامه پهلوی بندهش فصل ۲۴ فقره ۱۱ در سخن از کرشیپت گفته شده او رد (سالار) مرغان است، او را چرخ نیز خوانند(۶) در نوروزنامه خیام (ص۵۶) آمده: و پیشینگان چنین گفته‌اند که شاه جانوران گوشتخوار بازست، و شاه چهارپایان گیاه خوار اسپ.

[ فرهنگ ایران باستان؛ نگارش: پورداود/ صفحهٔ ۳۰۲-۳۰۸ ]

ادامه دارد.

پاورقی
(۱) رشن یا رش در اوستا رشنو Rashnu نام فرشتهٔ دادگستری است. روز هجدهم هر ماه بنگهبانی وی سپرده شده.
چو هور سپهر آورد روز رش / ترا زندگی باد پدرام و خوش. (فردوسی)
درآمد در آن خانهٔ چون بهشت / بروز رش از ماه اردیبهشت. (عنصری)
رشن فرشته‌ایست که بویژه دشمن دزدان و راهزنان دانسته شده و از برای برکنار ماندن از آسیب آنان باید او را بیاری خواند. فرشتهٔ دادگستری در همه جاستدر سراسر هفت کشور روی زمین و در جهان زبرین بهر کجا که باشد باید بدو روی کرد و یاری ویرا خواستار شد. در رشن یشت که در ستایش این فرشته است در پارهٔ ۱۷ آشیانهٔ سئن در بالای درختی دانسته شده که در میان دریای فراخکرت روییده است. فراخکرت در اوستا وئوروکشَ Vaurukasha آمده و آن را دریای گرگان (= خزر) دانسته‌اند. درختی که در میان آن برپاست ویسپوبیش Vispô-bish نام دارد. این درخت مادر همهٔ داروها و رستنیها شمرده شده و تخم گیاهان از آندرخت است. در نوشته‌های پهلوی چنانکه در بندهش فصل ۱۸ فقرهٔ ۹ این درخت « هرویسپ تخمک » خوانده شده یعنی در بردارندهٔ تخم همه رستنیها. در نامهٔ پازند مینوخرد در فصل ۶۲ در فقرات ۳۷-۴۲ چنین گوید: « آشیانهٔ سین مرو ( سیمرغ ) در بالای درخت هرویسپ تخمه که جد بیش ( ضد گزند ) خوانندش میباشد. هر آنگاه سین مرو از روی آن برخیزد هزار شاخه از آن درخت بروید و هرگاه بر آن فرو نشیند هزار شاخه آن بشکند و تخمهای آن پاشیده و پراکنده گردد، مرغ دیگر نامزد به چمروش تخمهایی که از آن درخت  فرو ریخته برگیرد و بجایی برد که از آنجا تشتر ( فرشتهٔ باران ) آب گیرد. گونه گونه تخمها به دستیاری وی با باران فرو ریزد و گیاههای گوناگون بروید » چنانکه دیده میشود در اوستا یکی از داستانهای بسیار کهن ایران یادآوری گردیده و آشیانه مرغی که بعدها سیمرغ خوانده شده در بالای درختی در میان دریا دانسته شده، داستانی است که در شاهنامه نیز در سخن از سیمرغ بآن اشاره گردیده و آن را یاد خواهیم کرد. از برای توضیحات بیشتر نگاه کنید بگزارش (= تفسیر ) اوستای نگارنده جلد اول یشتها ص ۵۶۱-۵۸۱
(۲) دربارهٔ این کوه نگاه کنید به Untersuchungen Zur Geschichte Von Eran von Marquart II Hefte S. 73-76
(۳) نگاه کنید به : Iranisches Namenbuch Justi S. 274
(۴) نگاه کنید بجلد اول یشتها ص۱۸۴ و به : Altir. Wört. Bartholomae Sp. 458; SBE.V. 5P. 89; ibid. V 24 P.I.8

انجمن ایرانشناسی.


۱۳۹۴ خرداد ۲۳, شنبه

شاهین هخامنشی

Lobed vessel with a frieze of falcons. #Achaemenid Art, 6th–4th B.C. #Iran/Persia. in @metmuseum 

شاهين=آله (نشان ايران باستان) بخش نخست / نگارش: استاد پورداود


شاهين=آله (نشان ايران باستان) بخش نخست / نگارش: استاد پورداود
شاهین زرین، مدال هخامنشیان (در موزه لندن)


فرهنگ ایران باستان؛ نگارش: پورداود/ صفحهٔ ۲۹۶-۳۰۲
شاهین = آله - وجه اشتقاق ۲۹۶-۲۹۹
عقاب در تاریخ ایران ۲۹۹-۳۰۲

شاهين يكى از مرغان شكارى بسيار بزرگ است، چون بالها گشاید بسه متر رسد. پرنده‌ایست بلند آشیان، سبکپر، تند نگاه، تیز بانگ، ستبر نوک، سهمگین چنگال در شکار خویش از جانوران بزرگتر از خود هم چون گوسفند و بز و آهو روی نگرداند و از ربودن بچگان آدمیزاد نیز باک ندارد، شاهین بیش از صد سال زیست کند، در توانایی و شکوه سرآمد پرندگان و از اینرو شاه مرغان است.
این پرندهٔ هوشیار و چالاک در همه جا دیده میشود، بویژه در سرزمینهای بیشه‌زار و کوهستانی، ناگزیر ایران هم نشیمگاه (نشیمنگاه) این مرغ بوده و هست و دیرگاهی است توجه ایرانیان باین هوانورد گستاخ کشیده شده‌است.
در این مقاله سخن از این پرنده است در ایران باستان، پیش از اینکه بسخن پردازیم ببینیم این مرغ که امروزه نزد ما بنام عربی خود عقاب خوانده میشود در فارسی چه نام دارد.
حمزهٔ اصفهانی در کتاب التنبیه علی حدوث التصحیف (نسخهٔ خطی) و المیدانی در کتاب السامی فی الاسامی، عقاب را به «آله» گردانیده‌اند و همچنین ابوریحان در التفهیم. حکیم مؤمن تنکابنی در مفردات ادویه نامزد بتحفه المؤمنین که در روزگار صفویه تألیف شده مینویسد: «عقاب بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند» و در جای دیگر مینویسد «الوه اسم فارسی عقاب است» در فرهنگ جهانگیری آمده «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و بتازی عقاب گویند حکیم مرقدی راست.
مثل دشمنان تو با تو / حیلهٔ کبک و حملهٔ آله است»
در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب یاد گردیده از آنهاست فرهنگ رشیدی و در همه جا نوشته شده که الموت دژ معروف حسن صباح در نزدیکی قزوین لفظاً بمعنی آشیانه عقاب است. بمناسبت اینکه حسن صباح پیشوای فرقهٔ اسمعیلیه که در سال ۵۱۸ هجری درگذشت در الموت بسر برده، گروهی از نویسندگان در ضمن سخن از وی بوجه تسمیهٔ این دژ نیز پرداخته‌اند، از آنان است ابن الاثیر در کتاب خود کامل التواریخ كه در سال ۶۲۸ پایان یافته مینویسد: آلموت در مرز دیلم است. آلوه بمعنی عقاب است، جزء دوم اين نام كه آموت باشد بلهجهٔ ديلمى بمعنى آموزش است. همچنين زكريا بن محمدالقزوينى كه در سال ۶۸۲ درگذشت در کتاب خود عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات و در آثارالبلاد میگوید آلموت در ناحیهٔ رودبار میان قزوین و دریای خزر است و بگفتهٔ وی نیز آلوه در فارسی بمعنی عقاب است و آموت بمعنی آموزش است. این کوه چنین نامیده شده برای اینکه عقابی پادشاهی را در شکار باین کوه که بسرزمینهای پیرامون خود مسلط است متوجه ساخت. پادشاه از پی عقاب بر آن کوه برآمد چون آنجا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند زیرا عقاب او را آموخته بود.
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده و در تألیف دیگرش نزهة القلوب كه در سال ۷۴۰ نوشته شده مینویسد: «و آن قلعه را در اول اله آموت گفته‌اند یعنی آشیانهٔ عقاب که بچگانرا برو آموزش کردی، بمرور الموت شد».
شک نیست که عقاب در فارسی آله نامیده میشود و در بسیاری از لهجه‌های کنونی ایران نیز چنین خوانده میشود. چنانکه هلو در کردی و اله در مازندرانی و آلغ در گیلکی و جز اینها. در نامهٔ پهلوی کارنامک ارتخشیر پاپکان (تاریخ اردشیر بابکان) در فصل ۱۴ فقرهٔ ۱۲ آلوه بمعنی عقاب بکار رفته‌است(۱). در نامهٔ دیگر پهلوی نامزد به بندهش در فصل ۱۴ که از جانوران سخن رفته در فقرهٔ ۲۳ میگوید صد و ده پرنده موجود است از آنهاست سیمرغ و کرشفت و عقاب و کرکس و کلنک و جز آن. در بندهش گوید: «کرشفت را چرخ خوانند». از برای واژهٔ عقاب در متن اروا arvâ آمده و بخط پازند نوشته شده یعنی با حروف اوستائی، نام اصلی آلوه در هیئت اروا بهتر بجا مانده‌است زیرا چنانکه میدانیم در اوستا و فرس هخامنشی حرف لام نبوده، هر یک از واژه‌های فارسی که دارای حرف لام است در زبانهای ایران باستان بجای آن راء بوده چون البرز و الوند و بلخ و جز اینها که در قدیم هرا برزئیتی Hrâ-berezaitî و ائورونت aurvant و باختری خوانده میشود.
از این گذشته در بسیاری از زبانهای دیگر هند و اروپایی نام عقاب یادآور اروا arvâ پهلوی است.(۲) در میان نامهای مرغان شکاری آلوه یا آله بیشک نام مرغی است که در تازی عقاب و در لاتین aquila گویند. اما نامهای فارسی پرندگان دیگر از این نوع در فرهنگهای پارسی بهم مشتبه شده و تخلیطی روی داده آنچنانکه بازشناختن آنها از همدیگر دشوار گردیده‌است. از آنهاست دال که بمعنی عقاب گرفته شده، باید نسر تازی باشد.
بقاف عنقا در عین خود دهد جایش / از آن شرف که بود پر تیر او از دال
سراج الدین شکری
دال امروزه در گیلان بیکی از همین مرغان شکاری بزرگ از جنس عقاب اطلاق میشود.
وباشه یا واشه در گیلکی واشک، ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده، (در لاتین Falko nisus) و چرخ یا چرغ معرب آن صقر (accipiter) واشکره و باز و شاهباز (Falko imperialis معرب آن نیز باز، جمع آن بیزان و ابواز) و شاهین (Falko tanypterus) معرب آن نیز شاهین در جمع شواهین. در داستان ایران طهمورث این مرغان را رام کرده از برای نخجیر بکار برد، فردوسی گوید:
ز مرغان هم آنگه بد و نیک ساز / چو باز و چو شاهین گردنفراز
بیاورد آموختنشان گرفت / جهانی بدو مانده اندر شگفت

(Standard of Cyrus The Great 559-529 B.C. (Achaemenid Empire
پس از یادآوری نام فارسی عقاب (=آله) گوییم این پرندهٔ باشکوه و توانا و نجیب دیرگاهی است که توجه ایرانیان را بخود کشیده، پرش آن را بفال نیک میگرفتند و عقاب زرین، علم ایران بود و در سر لشکریان در روزگار هخامنشیان شاهین شهپر گشوده در سر نیزهٔ بلندی بر افراشته بهمه نمودار بود.
گزنفون Xenophon (در۳۵۴-۴۳۰پیش از میلاد) در کورشنامه خود در بخش دوم از فصل ۱ فقرهٔ ۱ مینویسد «هنگامیکه کورش از فارس لشکر آراسته بجنگ آشور میرفت. پدرش تا بمرز او را بدرقه کرد در آنجا عقابی دید که در پیشاپیش آنان در پرواز بود پدر کورش آن را بفال نیک گرفته یقین کرد که پسرش از این پیکار پیروز خواهد برگشت». هردوت Herodotus (در۴۲۵-۴۸۴پیش از میلاد) در تاریخش فصل ۳ فقرهٔ ۶۷ میگوید:« پیش از اینکه داریوش و شش تن همراهانش به گماتا (اسمردیس غاصب) حمله برند ببرخی از آنها تردیدی روی داد و خواستند پیکار را بتأخیر اندازند و با هم در گفتگو بودند که ناگاه دیدند هفت جفت عقاب، دو جفت کرکس را دنبال کردند، این پیشامد را بفال نیک گرفتند و نشان رستگاری دانستند آنگاه مصمم شدند و بشکست هماورد کامیاب گردیدند.
باز گزنفون در کورشنامه (Kyrupädie 7'14) در لشکرکشی کورش بسوی بابل مینویسد:« درفش پادشاهی ایران شاهینی بود از زر ساخته شده که بر نیزه برافراشته بودند» در کتاب دیگرش نامزد بلشکرکشی (Anabasis 1'10'12) دربارهٔ جنگ کورش کوچک بضد برادرش اردشیر دوم هخامنشی (۳۶۱-۴۰۴ پیش از میلاد) که خود کزنفون در جزء سپاهيان مزدور يونانى كورش بود چنين گويد: « درفش پادشاهی شاهینی شهپر گشوده بود از زر ساخته شده و بروی نیزه‌ای برافراشته بودند».
کورتیوس روفوس Kurtius Rufus  که در نخستین سدهٔ میلادی میزیسته در اسکندرنامه‌اش (III 3,I 6) در سخن از جنگ داریوش سوم و اسکندر مینویسد « نخست در پیشاپیش سپاه ایران آتشدان نمودار شد و از پی آن مغان سرودگویان وارد شدند، پشت سر آنان ۳۶۵ جوان با جامهٔ ارغوانی و پشت سر آنان گردونه مقدس که اسبهای سفید آنرا میکشیدند. گردونه با تندیسهای (=مجسمه) ایزدان که از زر ساخته بودند آراسته بود و یوغ بگوهرها زینت شده بود. همچنین تندیس دیگر که نمایندهٔ نیاکان بود در آن میدرخشید و در میان آنها شاهینی شهپر گشودهٔ زرین برافراشته بودند». از این اخبار گذشته از خود هخامنشیان آثاری بجای مانده که دارای نقش عقاب است و بخوبی میرساند که این مرغ توانا علامت اقتدار آنان بوده، از آنهاست یک نشان زر با نقش عقاب که در موزهٔ لندن موجود است و عکس آن در سر این مقاله دیده میشود.
پس از سپری شدن شاهنشاهی هخامنشیان و دست یافتن اسکندر در پایان سدهٔ چهارم پیش از میلاد بایران، عقاب نشان اقتدار ایرانیان، رفته رفته در اروپا رواج یافت. خود اسکندر آنرا نقش سکهٔ پادشاهی خود قرار داد و نشان فرمانروایی خویش برگزید. پس از مرگ وی در سال ۳۲۳ پیش از میلاد سرداران و جانشینان وی هر یک همین علامت را در قلمروی شهریاری خود رواج دادند. بطلمیوس (Ptolemäos) که یکی از آن سرداران است بتخت پادشاهی مصر نشست همچنان در آن دیار علامت اقتدار ایران رواج یافت تا اینکه رم از برای گشودن مصر لشکر کشید، اما سردار رمی انتنیوس Antonius گرفتار عشق ملکهٔ کلئوپاترا Kleopatra شده خویشتن و رم و کشورگشایی را از یاد داد، بناچار اکتاویوس Oćtavius از برای جبران خطای دوست و همکار خویش رهسپار مصر گردید. سلطنت ملکهٔ کلئوپاترا که آخرین پادشاه بطلمیوس است در سال سی‌ام پیش از میلاد بدست اکتاویوس انجام پذیرفت و پس از برگشت از مصر امپراتور رم گردید و در سال ۲۷ پیش از میلاد عنوان افتخاری اگستوس Augustus یافت.
عقاب تقریباً پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکتاویوس به رم رفت و علامت اقتدار آن امپراتور گردید و پس از وی همچنین بجای ماند. از آن تاریخ ببعد در سراسر امپراتوری رم در بسیاری از آثار و ابنیهٔ دولت رم و بیزانس جلوه‌گر است. پس از پایان آن روزگاران و سر آمدن دوران رم و بیزانس در بسیاری از کشورهای اروپا چون روسیه و آلمان و اتریش و لهستان و جز آن، عقاب نقش علم آن سرزمینها گردید و در برخی از آنها هنوز برقرار است.
پلینیوس (Plinius X, 3, 1) در وفاداری عقاب مینویسد: « در شهر سستوس Sestos ( در هلسپون Hellespon = داردانل ) داستانی معروف است از اینکه دختر جوانی عقابی را پرورش داده نگاهداری میکرد. این پرنده از برای سپاسگزاری مرغان و جانوران دیگر را شکار کرده برای آن دختر میآورد. چون آن دختر بمرد و جسد او را برسم دیرین میسوختند آن عقاب ناگاه خود را بآن آتش افکنده و با پرستار خود سوخت. مردم شهر از این پیش آمد در همانجا بنام ژوپیتر Jupiter و آن دختر جوان بنایی بر پا کردند، زیرا که عقاب مرغ این خداوند است». باز پلینیوس مینویسد: « عقاب از شکار جانوری چون سنگپشت هم رویگردان نیست سنگپشتی در چنگال عقاب از هوا رها گشته روی سر شاعر یونانی اشیل افتاد و او را کشت». اشیل (Eschyle در۴۵۶-۵٢۵ پیش از مسیح) سراینده تراژدی معروف ایرانیان، میباشد.

ادامه دارد.

پاورقی

(۱)- در کارنامک چنین گوید: روزی اردشیر از نخجیر تشنه و گرسنه بخانه آمد آنگاه واج گرفت (نماز گزارد) و کنیزک [ دختر اردوان، زن اردشیر ] بآرد و شکر زهر آمیخت و بدست اردشیر داده گفت پیش از خورش این پیاله از برای تشنگی بنوش اردشیر خواست بنوشد که ناگاه آذرفرنبغ پیروزگر بپیکر آلوده سرخ پریدن گرفت و خود بر پیاله زد و آن آرد و شکر بزمین ریخت اردشیر چون این بدید در شگفت ماند، گربه و سگی که در آن خانه بودند از آن بخوردند و هماندم بمردند اردشیر دانست که زهر در آن پیاله بود . . .
(۲)- رضا قلیخان هدایت آنچه را که پیشینیان درست نوشته و آله را بمعنی عقاب گرفته‌اند نپذیرفته است. مهملات کتاب ساختگی دساتیر را بهمهٔ نوشته‌های معتبر برتری داده، در فرهنگ خود انجمن آرای ناصری مینویسد: « الموت بر وزن جبروت، نام قلعه‌ایستمابین قزوین و گیلان که حسن صباح اسمعیلی در تصرف آورده بود و از غایت بلندی آن را اله موت خوانند یعنی آشیانهٔ عقاب، چه اله، آشیانه و مود و موت، عقاب است و قول صاحب آثارالبلاد واهی است، در جهانگیری آمده که الموت یعنی آشیانه عقاب و اله را عقاب دانسته و مود را آشیانه و ارباب لغت بعد از وی پیروی کرده‌اند اما در ترجمهٔ دساتیر که ساسان پنجم کرده و در لغات او مود را بمعنی عقاب آورده و تا و دال بیکدیگر تبدیل یابند چنانکه تود و توت، ذر اینصورت مود، عقاب باشد و اله، خانه. چنانکه ملک الشعراء بن ملک الشعرای صبای کاشانی گفته:
ماکیان را بودی مخلب و منقار ولی / صید را مخلب و منقار بباید چون مود
دربارهٔ دساتیر نگاه کنید بمقالهٔ آن در همین جلد.

---

فرهنگ فارسى دكتر محمد معين جلد اول، صفحه ۸۵
آله āloh [ = آلغ = الوه = اله = له. ، پهلوى = āluh ]
۱- عقاب، شاهین
۲- پرنده‌ایست از دستهٔ شکاریان روزانه، دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبةً ضعيف.

فرهنگ فارسى دكتر محمد معين جلد دوم، صفحه ۲۰۱۰-۲۰۱۱
شاهین šāhīn [ شاه، saena سيمرغ ؟ ]
۱- گونه‌ای پرنده از راستهٔ شکاریان روزانه از تیرهٔ بازها که دارای قرنیه‌ای سیاه رنگ است. در حدود ۴۰ گونه‌ای از این پرنده شناخته شده که در سراسر کرهٔ زمین منتشرند. شاهین دارای پرهایی زرد رنگ است ولی پرهای پشت حیوان بخاکستری میگراید و زیر گلو و زیر شکمش قهوه‌ای است. وی دارای خالهای تیره میباشد. نر این حیوان قدری کوچکتر از ماده است. شاهین جزو شکاریان بسیار جسور و با شهامت است و با وجود آنکه از قوش کوچکتر است بعلت جسارتی که دارد گاهی بعقاب و قوش حمله می‌نماید. شاهین عموماً در کوههای سنگی نسبةً مرتفع و لابلاى صخره‌ها تخم گذاری میکند. گونه‌های مختلف این پرنده در ایران فراوانست و مخصوصاً گونه‌ای از آن که در اردبیل است از نوع ممتاز میباشد. شاهین را صیادان جهت شکار تربیت میکنند.
۲- در برخی کتب شاهین مرادف با عقاب ذکر شده‌است.
۳- میله‌ای که دو کفه ترازو را بدان آویزند؛ زبانهٔ ترازو.

انجمن ایرانشناسی.