۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

گرشاسب؛ گزارش: استاد پورداود



گرشاسب
اسامی خاص در آبان‌یشت
گزارش: استاد پورداود
یشت‌ها-بخش نخست
ن۲ص۱۹۵-۲۰۷

گرشاسب یکی از ناموران ایران قدیم است که مکرراً در اوستا از او نام برده شده‌است. او در نامه مقدّس بمنزله رستم شاهنامه یا هرقل Herakles یونانیهاست. در اوستا کرشاسپ آمده‌است. در سانسکریت نیز کرِساسوَ Krsasva گویند. معنی لفظی این اسم دارنده اسب لاغر یا کسی که اسبش لاغر است میباشد. امروز گرشاسب گوئیم ولی بهتر این است که کرشاسب بگوئیم چون در نسخ خطّی قدیم میان ک و گ امتیازی در نوشتن نمیداده‌اند شاید که فردوسی هم در عهد خویش کرشاسب استعمال کرده باشد و ممکن است هم کرشاسپ گفته باشد. طبری کرشاسب و ابوالفداء کرشاسف ضبط کرده‌اند. هرچند که در این مقاله مقصود ما این نیست که کلیّه آنچه در خصوص گرشاسب مورخین عرب و ایرانی نوشته‌اند و آنچه در شاهنامه مندرج است با مندرجات اوستا مطابق کنیم بلکه مقصود این است که فقط آنچه راجع بگرشاسب در اوستا و سایر کتب مذهبی مزدیسنان آمده‌است در این مقاله جمع نمائیم و باین وسیله معنی یک رشته از جملات اوستائی را بفهم نزدیک کنیم. خواه مندرجات اوستا مطابق مضامین گرشاسب نامه اسدی طوسی که در سال ۴۵۸ سرائیده شده‌است موافق باشد یا نه ولی برای آنکه راه تحقیقی نموده باشیم مختصراً آنچه در شاهنامه از گرشاسب نوشته شده‌است یادآوری نموده میگذریم.
در یک جای شاهنامه گرشاسب پسر زو (زاب) پسر طهماسب از خاندان فریدون ۹ سال سلطنت نمود:
پسر بُد مر او را (زو را) یکی خویش کام / پدر کرده بودیش گرشاسب نام
ملحقات شاهنامه از گرشاسب دیگری اسم برده گوید پس از آنکه جمشید از ضحاک زخم یافته خود را از میدان جنگ بکنار کشید، شبانه با لباس مبدّل فرار نموده سر بکوه و بیابان نهاد، چندی سرگشته میگشت تا آنکه بزابلستان رسید، سمن ناز دختر کورنگ پادشاه زابلستان شیفته حسن جمال جمشید گردیده در خفاء زن او شد. کورنگ پس از آبستن شدن دخترش قضیّه را دریافت، خواست که جمشید را دستگیر نموده بنزد ضحاک بفرستد اما گریه و زاری سمن ناز او را دل بسوخت و دست از جمشید بداشت تا آنکه سمن ناز پسری بزائید.
نهاد آن دل افروز را نام تور / دل و جان جم بد از او پر ز نور
پس از آنکه تور بسنّ پنج سالگی رسید از حرکات او حدس میزدند که او باید از پشت جمشید باشد. کورنگ برای آنکه سرّ فاش نشود از بیم ضحاک بجمشید گفت که زن و فرزند گذاشته از زابلستان برود. جمشید پس از پیمودن مراحل بهندوستان رسید پس از چندی اقامت در آن سرزمین رهسپار چین گشت، در آنجا گماشتگان ضحاک او را دستگیر نموده بفرمان شاهنشاه ماردوش او را با اره بدونیم کردند. سمن ناز از شنیدن این خبر زهر خورده خود بکشت. تور بحدّ کمال رسید از او پسری بوجود آمد موسوم به شیدسب.
از آن ماه زادش یکی شه نژاد / ببد شاد و شیدسب نامش نهاد
شیدسب پس از مرگ کورنگ بتاج و تخت زابلستان رسید. از او نیز پسری موسوم به طورگ پا بعرصه وجود گذاشت.
یکی پورش آمد ز تخم بزرگ / برسم نیا نام کردش طورگ
پس از درگذشتن شیدسب، طورگ چندی سلطنت نمود از او هم پسری بدنیا آمد نامزد به شم.
یکی پورش آمد بخوبی چو جم / نهاد آن دلاور ورا نام شم
از شم پسری بوجود آمد موسوم به اترط.
ز شم زان سپس اترط آمد پدید / همی فر شاهی از او میدمید
اترط هم چندی شاهی نمود. پسر او که موضوع مقاله ماست موسوم است به گرشاسب.
چو بختش بهر کار منشور داد / سپهرش یکی نامور پور داد
بر آن پور آرام بفزود و کام / گرانمایه را کرد گرشاسب نام
در شاهنامه شرحی از زور بازوی گرشاسب و دلیری وی مندرج است. اما داستان او بپایان نرسیده فقط در انجام داستان، نژاد رستم بگرشاسب نسبت داده میشود:
بزرگان این تخمه کز جم بدند / سراسر نیاکان رستم بدند۱
این داستان را که ترنر مکان در جزو ملحقات شاهنامه چاپ کرده است، معلوم نیست که از فردوسی باشد. احتمال دارد که از گرشاسب نامه اسدی طوسی باشد که هنوز بنظر نگارنده نرسیده‌است. میرخواند نیز در روضة الصفاء مینویسد « در کرشاسف نامه نقل است که جمشید مجهول وار گرد عالم میگردید تا در حوالی سجستان ساکن شد و دختری از آن قوم بخواست و از او فرزندان مُتولّد شدند که کرشاسف از آن نسل است و رستم آن تخمه » بقول نولدکه Nöldeke خاندان رستم منسوب بگرشاسب اوستا نیست.۲ از آنچه گذشت اسامی آباء و اجداد گرشاسب در شاهنامه از این قرار است: گرشاسب پسر اترط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید و این سلسله در زابلستان سلطنت کرده‌است. چنانکه خواهیم دید گرشاسب اوستا نیز با زابلستان سر و کاری دارد و اسامی برخی از نیاکانش یادآور اسامی نیاکان گرشاسب شاهنامه است.
متمّم داستان گرشاسب را از این قبیل جنگ وی با ضحّاک و لشکرکشیهایش بضد توران و افریقا و هندوستان و سایر اعمالش را باید بواسطه گرشاسب نامه اسدی طوسی تکمیل نمود. سراینده گرشاسب نامه علی بن احمد طوسی مؤلف لغات فرس اسدی است. پدرش را که از برای تشخیص باید اسدی بزرگ نامید موسوم است به احمد بن منصور الطوسی معاصر فردوسی و بقولی استاد او بوده‌است.۳
مأخذ گرشاسب نامه که در سال ۴۵۸ هجری (۱۰۶۶ میلادی) سرائیده شده‌است، بی شک همان مأخذی است که در ملحقات شاهنامه در متمّم داستان جمشید و اعقاب او برشته نظم کشیده شده‌است.
از آنچه بندهش در فصل ۳۱ در فقرات ۲۶ و ۲۷ مینویسد بخوبی یادآور سلسله گرشاسب شاهنامه میباشد. بندهش گوید «کرشاسب و اوروخش Aurvakhsh دو برادر بوده‌اند از پسران اترت پسر سام پسر تورک پسر سپانیاسپ Spaênyasp پسر دورُشاسپ Dûrôshasp پسر توک پسر فریدون.۴
در اوستا نیز پدر گرشاسب، تریتَ آمده‌است. گاهی با اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شده‌است. چنان که در فروردین یشت در فقرات ۶۱ و ۱۳۶ در کتب پهلوی گاهی فقط باسم خاندانش سام نامیده شده‌است.
اینک آنچه در اوستا راجع بآباء و اجداد و اعمال گرشاسب مندرج است بیان نموده بعد نواقصات این داستان را بتوسط سایر کتب مذهبی پهلوی و پازند و فارسی تکمیل میکنیم. نخست راجع به تریتَ پدر گرشاسب در فرگرد ۲۰ وندیداد در فقرات اول و دوم چنین آمده‌است:
 « زرتشت از اهورامزدا پرسید کیست در میان پرهیزگاران و دانایان و کامگاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را باز داشت، مرگ را باز داشت، (زخم) نیزه پران را باز داشت، حرارت تب را از تن مردم باز داشت، اهورامزدا در پاسخ گفت ای سپنتمان زرتشت، تریتَ در میان پرهیزگاران و دانایان و کامگاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان نخستین مردی است که ناخوشی را باز داشت، مرگ را باز داشت، (زخم) نیزه پران را باز داشت، حرارت تب را از تن مردم باز داشت » بنابراین، تریتَ در اوستا نخستین طبیب و اولین درمان بخش نوع بشر است، بمنزله اسکلپسیوس Asklepsios یونانیها، Aesculapius رُمها میباشد.
در یسنا ۹ فقره ۱۰ باز در طیّ سؤال و جواب زرتشت با ایزد هوم از تریتَ اسم برده شده‌است. هوم در پاسخ بزرتشت میگوید « سوم کسی که مرا مُهیّا ساخت، تریت از خاندان سام است که از نیکخواهان ترین است. در عوض خداوند باو دو پسر داد یکی اورواخشیه که زاهد و قانون گزار بود و دیگری کرشاسب که دلیر و نامآور بود » عجالةً بهمین قدر اکتفاء میکنیم تا باز به یسنای مذکور برگردیم. از اورواخشیه اطلاعاتی نداریم فقط از فقره ۲۸ رام یشت میدانیم که هیتاسپ او را کشت و برادرش کرشاسب از او انتقام کشید. در فقره ۴۱ زامیاد یشت نیز کشته شدن هیتاسپ زرین تاج بدست کرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مندرج است. در آبان یشت از یک تریت و برادرش اشاوَزْدَنكه که از پسران سایوژدری هستند اسم برده شد، او را با تریت که از خاندان سام است نباید مُشتبه نمود. چنانکه اورواخشیه که در فقره ۱۱۳ فروردین یشت آمده‌است پسر سایوژدری میباشد نباید که با برادر گرشاسب مُشتبه شود. گرشاسب در اوستا جوان دلیر نامیده شده‌است. این صفت در اوستا نئیرمناو میباشد یعنی نرمنش و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان، این صفت بتدریج نریمان شد و از جزو اسامی خاص گردید. الحال سام گرشاسب نریمان گوئیم. دگر از صفاتی که در اوستا از برای سام آمده‌است، گئو میباشد. یعنی گیسو دارنده یا دارای گیس. دگر از صفات او گذَوَرَ میباشد یعنی دارنده گرز. بخصوصه غالب فتوحات گرشاسب با همین گرز صورت میگیرد.
کلیه اعمال گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شده‌است. از آن جمله در فقره ۳۷ آبان یشت آمده‌است « کرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشینگه فدیه نیاز اردوی سور ناهید نمود و از او درخواست که وی را بشکست دادن گندرِوَ (=Gaṇdərəβa/Gandarw) در ساحل دریای فراخ کرت موفق سازد ». نخست به بینیم که پیشینگه در کجاست. بندهش در فصل ۲۹ در فقره ۱۱ مینویسد « دشت پیشیانسی در کاولستان واقع است گفته شده‌است که در کاولستان پشته پیشیانسی عجیب ترین مملکت است در آنجا بسیار گرم است در بلندترین محل آنجا گرم نیست ». امروز این دشت موسوم است به پیشین. دشت بسیار پهنی است بیشتر از پنجاه کیلومتر پهنای آن و هشتاد کیلومتر درازای آن است. دارای چراگاهان بسیار مرغوب میباشد. مردمان آنجا بپرورش گوسفند می پردازند. گله و رمه فراوان دارند. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد باسم این دشت نامیده شده در بلوچستان بدریاچه (باتلاق) آب ایستاد میریزد.۵
اما گندرِوَ که بدست گرشاسب کشته شد، در فقره مذکور آبان یشت، زرین پاشنه نامیده شده‌است. در کتب متأخرین چنانکه خواهیم دید او را کندرب زره پاشنه خوانده چنین معنی کرده‌اند: آب دریا تا پاشنه او بوده‌است. کلمه زَئیری اوستائی که بمعنی زرین است با کلمه دیگر اوستائی زریه که بمعنی دریاست مُشتبه شده‌است. در شاهنامه نیز اسم گَندرِوَ موجود و وزیر ضحاک بوده‌است. لابد از نژاد او هم تصوّر شده‌است، یعنی از نژاد سامی. فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحّاک بودی تهی / یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشت گنج و تخت و سرای / شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا کندرو خواندندی بنام / بکندی زدی پیش بیداد کام
کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد. در کتب متأخّرین نیز جای او در میان دریا قرار داده شده‌است. چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخ کرت بکشد. در فقره ۵۰ از فصل ۲۷ مینوخرد او دیوی آپیک کندرو نامیده شده‌است.
دگر از جاهائی که در اوستا از گرشاسب ذکری شده‌است در یسنا ۹ در فقره ۱۰ میباشد که ذکرش گذشت. در این فقره از تریتَ پدر گرشاسب و از اورواخشیه برادرش اسم برده شده‌است. در فقره ۱۱ که مُتمّم فقره پیش است از اعمال گرشاسب از این قرار سخن رفته‌است « کرشاسپ اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید و زهر زرد رنگی بکلفتی یک بند انگشت از او جاری بود، کشت. کرشاسپ بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت، باین جانور گرما اثر کرده بنای عرق ریختن گذاشت. آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فرو ریخت. کرشاسپ از آن هراسیده خویش بکنار کشید ». کلمه‌ای که ما بشاخدار ترجمه کردیم در متن سروَرَ آمده‌است که مرکب است از کلمه سرو و وَرَ. کلمه مذکور بمعنی شاخ در زبان فارسی محفوظ مانده‌است. ازرقی گوید:
زنور تابش خورشید لعل فام شود / سروی آهوی دشتی چو آتشین خلخال.
برخی از مستشرقین گمان کرده‌اند که سروَرَ اسم این اژدر باشد. مینوخرد در فصل ۲۷ در فقرات ۴۹ و ۵۰ مینویسد که « سام مار سرووَرَ و گرگ کپوذ که آنرا پهینو (یا پهن و یا پسینو) میخوانند و دیو آبی کندرفی و مرغ کمک (=Kamak) را کشت.»
در زامیادیشت از فقرات ۳۸ تا ۴۴ نسبةً مفصل‌تر از گرشاسب صحبت شده‌است میگوید: سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی بگرشاسب رسید و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت. . . . . . . . بعینه آنچه در یسنای ۹ در فقره ۱۱ آمده که ذکرش گذشت از قبیل کشته شدن گندرو زرین پاشنه و غیره در اینجا تکرار میشود. از فقره ۴۱ که متمّم فقرات قبل است، سایر فتوحات گرشاسب از این قرار ذکر میشود: نُه پسر از خاندان پثنیه و پسران خانواده نیویکه و پسران خانواده داشتیانی و هیتاسب زرین تاج و وَرَشوَ از خاندان دانه و پیتئونه و اَرِزوْشَمنَهْ و سناويذكه را كشت.۶ دگر از جاهائی که می توانیم از گرشاسب اطلاعی بهمرسانیم از فقره نهم از نهمین فرگرد وندیداد میباشد که میگوید « هفتمین کشوری که من اهورامزدا بیافریدم وَاِکِرِته میباشد. اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید ». وِاِکِرِته اسم قدیم مملکت کابل است. در تفسیر پهلوی اوستا این کلمه به کاپول ترجمه گردید. اما خنه ثئیتی این لغت بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لفظی آن چیست فقط میدانیم که یکی از پتیارهای کابلی است که گرشاسب فریفته او شده بود. در فقره ۵ از فقره ۱۹ وندیداد نیز از او اسم برده شده‌است. « زرتشت باهریمن میگوید بدان ای اهریمن نابکار من تا روز ظهور سوشیانس مخلوقات آفریده دیو عفریت لاشه و مردار آفریده دیو و خنه ثئیتی جادو را خواهم برانداخت.» در این جا از خنه ثئیتی یک زن بد عمل اراده شده‌است.
اینک رسیدیم بجائی در اوستا که دلیل سر آمدن روزگار گرشاسب است. در فقره ۶۱ فروردین یشت گوید « ما بفروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که ۹۹۹۹۹ نفر از آنان بپاسبانی جسد سام کرشاسپ مجعدموی (گیسوان دارنده) و مُسلّح بگرز گماشته هستند.»
باز در فقره ۱۳۶ همین یشت گوید « ما بفروهر پاک سام کرشاسب مجعدموی و مُسلّح بگرز درود میفرستیم تا آنکه بضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشته‌اش مقاومت توانیم نمود تا آنکه بتوانیم در مقابل راهزنان پایداری نمود.» گفتیم که در فقره ۳۷ آبان‌یشت آمده‌است گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید نموده‌است. از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سُنّت حالا هم گرشاسب در پیشین که در زابلستان در جنوب غزنه و مشرق قندهار واقع است بخواب رفته‌است. در فقره ۷ از فصل ۲۹ از بندهش چنین آمده‌است: « سام ( مقصودش گرشاسب میباشد نه پدربزرگ رستم ) گفته شده‌است که یکی از جاویدانی هاست اما بواسطه بی اعتنائی وی بآئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به نیهاک ( نیهاو و نیاک نیز خوانده شده ) او را در دشت پیشیانسی با یک تیر زخم زده خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلّط داشته‌است. فر از فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند ده هزار از فروهر پاکان بپاسبانی پیکر او گماشته شده‌اند.» برای آنکه مطلب فوق روشن شود باید دانست که گرشاسب در سنّت مزدیسنان یکی از جاویدانیهاست، نمرده فقط بخواب رفته است. در آخرالزمان وقتیکه دگرباره ضحّاک از کوه دماوند زنجیر بگسلاند گرشاسب نیز از خواب برخاسته او را هلاک خواهد کرد. گرشاسب از جملهٔ یاران موعود زرتشتی است که در نو نمودن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز با سوشیانس همراهی خواهد نمود در بهمن یشت در فصل ۳ در فقرات ۵۸-۶۲ راجع باین مسئله آمده‌است « وقتیکه اژی دهاک زنجیر گسیخته پر از آز بجهان روی آورده بگناهان بی شمار مرتکب شود و یک ثلث از مردمان و ستوران و گوسفندان و سایر مخلوقات ایزدی را نابود سازد بآب و آتش و گیاه لطمه وارد آورد آنگاه آب و آتش و گیاه بدرگاه اهورامزدا شکوه برده گویند فریدون را دگرباره برانگیز تا ضحّاک را هلاک سازد ای اهورامزدا اگر خواهش ما برآورده نشود ما را قوّه پایداری در جهان نخواهد ماند آتش گوید من گرمی نخواهم داد آب گوید من نخواهم جاری شد آنگاه پروردگار اهورامزدا بسروش و نریوسنگ گوید پیکر سام کرشاسپ را بجنبانند تا از خواب برخیزد ایزد سروش و ایزد نریوسنگ سه بار خروش برآورده کرشاسپ را بخوانند در بار چهارم سام با پیروزی برخیزد و بضحاک روی آورد و بسخنان او گوش ندهد گرز بفرق او کوبیده هلاکش کند آنگاه ویرانی و نکبت از جهان بیرون رود و هزاره را شروع خواهم نمود پس سوشیانسها دگرباره جهانرا پاک کنند رستاخیز و حیات آینده را برانگیزانند.»
چنانکه ملاحظه میشود کلیّه مندرجات کتب مذهبی راجع بگرشاسب با آنچه از او در اوستا نقل شده است کم و بیش مطابق است. مُتأسفانه نسکی که در اوستا بخصوصه از گرشاسب صحبت میداشته است از میان رفته‌است. این نسک مفقود شده موسوم بوده‌است به سوتگرنسک، فرگرد پانزدهم آن از گرشاسب سخن میداشته‌است. دینکرد در فصل چهاردهم از کتاب نهمش خلاصه مندرجات سوتگرنسک را برای ما حفظ کرده‌است از این قرار « فرگرد پانزدهم ,فرَوَخشیا، راجع است به نشان دادن اهورامزدا روان گرشاسب را در یک حالت هولناکی بزرتشت و نظر بسابقه اعمال گرشاسب و نظر به برتری یافتن مردمان و از گناه دوری جستن آنان از پرتو کوششهای بیشمار وی وضع هولناک و در زجر بودن روان وی بزرتشت ناگوار آمدن و چشم داشت گرشاسب از آفریدگار اهورامزدا برای مقام بلند در مقابل اعمال دلیرانه که از او ساخته شده‌است از آن جمله که او مار سروبر را کشته و ستم همآورد را بانجام رسانیده‌است از آنکه او گندروَ زرین پاشنه را شکست داده بقدرت هولناک آن نابکار چیر گشته است از آنکه او نژاد ناپاک نیویک و داشتانیک را برانداخته و آسیب و زیان فراوان آنان را بپایان رسانیده‌است از آنکه او باد نیرومند را بسر صلح و سازش آورده و آن را از ویران نمودن مخلوقات ایزدی بازداشته است از آنکه او روزی ضحاک را که بند گسسته برای تباه ساختن جهان و بآرزوی نابود نمودن مخلوقات قیام کند خواهد برانداخت از این رو بآفریدگان گیتی آسایش و آرام خواهد بخشید و از ستیزگی آذر نسبت بگرشاسب بواسطه آزاری که از او بآن رسیده و باز داشتن آن گرشاسب را از داخل شدن در بهشت و یاری نمودن گوشورون گرشاسب را بواسطه آبادی که از او شامل حالش گردیده‌است و او را از داخل شدن بدوزخ حفظ کردن و خواهش نمودن زرتشت را و داخل شدن روان گرشاسب در همستگان (برزخ).»
در کتب متأخّرین داستان گرشاسب مفصل تر مندرج است بطوری که آنچه بواسطه خلاصه بودن مطالب دینکرد نامفهوم است روشن و واضح میشود. در صد در بندهش کلیّه اعمال گرشاسب ذکر شده‌است و در جزو کتاب روایت وقایع او در صد و هفتاد و سه (۱۷۳) شعر برشته نظم کشیده شده‌است. قیمت این منظوم فقط در این است که اعمال این نامور قدیم را حفظ کرده‌است اگر نه ارزش ادبی ندارد.۷ پیش از آنکه مطالب عمده صد در بندهش را راجع بگرشاسب بنگاریم لازم است متذکر شویم که مقصود دینکرد از ستیزگی آذر بضد گرشاسب اردیبهشت میباشد. چه در عالم مادی نگهبانی آتش با این امشاسپند است و سبب آزردگی اردیبهشت برای این است که گرشاسب پس از فروریختن (سروبر) دیگ طعامش را بناچار هیزم فراهم آورده تا غذای خود طبخ کند چون آتش ساعتی دیرتر شعله کشیده گرشاسب تنگ حوصله گشته گرز خویش بعنصر مقدس فرود آورده‌است. از این رو موکّل آتش اردیبهشت از آن آزرده گشته وی را از دخول به بهشت بازداشته است. اینک خلاصه‌ای از باب بیستم از صد در بندهش « گرشاسب نخست اژدهائی را کشته که سرش هشتاد باز (۸۰ ارش) و هریک از دندانهایش  بدرازی ستونی و دو چشمش که آتش از آنها میجهید ببزرگی گردونه‌ای بود مردم و جانور را از یک فرسنگ با نفس خویش میکشیده و با دم عقاب را از هوا پائین میآورد هریک از پشیزش ببزرگی یک سپر گیلی بود طول آن اژدها باندازه‌ای بود که بشمار ناید در دشت و غار آواز او می توفید گرشاسب در بامداد از دُم او تاختن آغاز نمود و در شام بسرش رسید آنگاه با گرز گران سرش بکوبید وقتی که آن جانور کشته شد هنوز مردم مانند دانه ها در لای دندانهایش آویخته بودند.
دوم گرشاسب دیوی را موسوم به گندرب کشت که سرش بخورشید میرسید او را زره پاشنه میگفتند مسکنش در کوه و دره و دریا بود دریای زره تا پاشنه‌اش و دریای چین تا بزانوش بود از دریا ماهی گرفته با حرارت خورشید بریان میکرد دوازده مرد را یکبار فرو میبرد شیر و پیل پیش او مانند پشه‌ای بود گرشاسب نُه شبانه روز بضدّ او بجنگید تا آنکه از قعر دریا بیرونش کشید و دو دستش را در بند نموده سرش با گرز بکوفت تنش مانند کوه البرز بود در بُن دندانهایش اسب و خر خزیده بودند.
سوم گرشاسب هفت تن از راهداران را که سرشان بستارگان میرسید بکشت همه آنان آدمخوار و ناپاک بودند دریای چین تا بکمرشان بود کسی از بیمشان یارای سفر کردن نداشت در هر سال یک صد هزار آدم میخوردند گرشاسب در مدت یک هفته با آنها جنگ نموده همه را شکست داد.
چهارم گرشاسب باد را که فریفته اهریمن شده چه باو گفته بود پیروزمندتر از تو کسی نیست و او مغرور گشته جهان را خراب میکرد و کوهها را با دشت هموار مینمود و درختها را از ریشه میکند گرفته رام نمود و از او قول گرفت که در زیر زمین پنهان گشته در تخریب جهان نکوشد.
پنجم گرشاسب مرغ کمک را که سرش بفلک میرسید و از شَهپرهای خود خورشید و ماه را پوشیده میداشت و جهان را تیره و تار مینمود و در وقت باران پرهای خود گشوده نمیگذاشت که باران بزمین برسد و پس از آن بدریا رفته آبها را که بپرهای خود گرفته بود در آنجا میریخت و جهان را از قحط و غلاء بتنگ آورده بود و رود و چشمه را خشک کرده بود با تیر بزد پس از آن در مدت یک هفته از پی او تاخت وقتی مرغ کمک از آسمان افتاد جهانی از افتادنش خراب شد آنگاه گرشاسب با گرز منقارش بکوفت.»


پاورقی

۱ رجوع کنید بشاهنامه چاپ مکان Macan (ملحقات) از صفحه ۲۱۰۰
۲ Nöldeke. Das Iranische Nationalepos, Grundriss der Irani. Philolo. S. 138
۳ گرشاسب نامه را مستشرق مرحوم فرانسوی کلمان هوارت Clément Huart در دو جلد با ترجمه فرانسه در پاریس بطبع رسانیده‌است. یعنی که کتاب مذکور در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۶ که روز وفات مستشرق مذکور است در تحت طبع بوده‌است. (نقل از مقاله آقا میرزا محمدخان قزوینی در مجلّه ایرانشهر شماره ۱۱ از سال چهارم ۱۹۲۷ میلادی)
۴ رجوع کنید به Sacred Books of the East by West p. 137.
۵ رجوع شود به Ostiranische Kultur von Geiger S. 109
و به Grundriss der Iranischen Philologie 2. 380
و به Sacred Book of the East Vol. V p. 37, 203
و به Eranische Altert. 1, 18,ff von Spiegel
۶ از این اشخاص که بدست گرشاسب کشته شده‌اند اطلاع درستی نداریم همینقدر میدانیم که آنان از دیویسنان بوده‌اند در کتب مُتأخرین از بعضی از آنان اشاره‌ای شده‌است مثلاً نُه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شده‌اند و مرغ کمک را که در کتب متأخرین بدست گرشاسب کشته شده‌است با وَرِشَوَ اوستا یکی دانسته‌اند معنی لفظی برخی از آنان نیز معلوم است در اسم پَثَنَ که بمعنی پهن است دیده میشود هیستاسب یعنی دارنده اسب یراق شده اسب بگردونه بسته شده است. داشتیانه که در پهلوی داشتانیک شده بمعنی دارنده داشن یا داشاد (ایزدی) میباشد.
ز داشاد تو شاد گردد ولی / زکین تو غمناک گردد عدو (منوچهری)
خواستم با نثار داشادش / پدر این جا بمن فرستادش (عنصری)
در اسم وَرَشوَ کلمه وَرِشَ که بمعنی بیشه و درخت است دیده میشود این لغت را نیز بارتولومه در فارسی ورشان بمعنی کبوتر جنگلی ضبط کرده‌است بسیاری از فرهنگها آن را از لغات عرب نوشته‌اند رجوع کنید به بحرالجواهر.
۷ دگرباره فریاد کرد آن روان / به پیش خدا داور داوران
بگفتش بفریاد زاری کنان / که بخش ای خدایا ز سختی رهان
بده جای ما را بروشن بهشت / بمزدانکه کشتم همان دیو زشت
که بد نام آن دیو را کندرب / بلائی ستمکاره بود و عجب
بخورشید رخشان رسیدی سرش / بگفتند خلقان زره پاشنش
نقل از یک نسخه خطی که در سال ۱۰۴۹ یزدگردی نوشته شده‌است.

See Also / بیشتر بخوانید

نگاه کنید به The Encyclopædia Iranica: KARSĀSP


انجمن ایرانشناسی.

۱۳۹۴ فروردین ۱, شنبه

جشن نوروز

جشن نوروز، بزرگترین عید ملّی ایران و یادگار روزگاران کهن فرخنده باد. #نوروز

NOWRUZ, “New Day”, is a traditional ancient festival which celebrates the starts of the #Persian New Year. flip.it/otkLy #Nowruz


See Also / بیشتر بخوانید

https://www.iranicaonline.org/articles/nowruz-index


https://twitter.com/iranologyscty/status/579053084212510720
https://twitter.com/iranologyscty/status/579055314445668352

۱۳۹۳ اسفند ۲۹, جمعه

گهنبار همسپتمدم

ششمین گهنبار موسوم است به همسپتمدم، این جشن در آخرین روز کبیسه سال (روز۳۶۵) که وهشتواشت مینامند واقع میشود.در این روز انسان آفریده شد.ن۲ص۵۹۵




۱۳۹۳ اسفند ۲۵, دوشنبه

۱۳۹۳ اسفند ۲۲, جمعه

۱۳۹۳ اسفند ۱۷, یکشنبه

فریدون؛ گزارش: استاد پورداود


فریدون
اسامی خاص در آبان‌یشت
گزارش: استاد پورداود
یشت‌ها، بخش نخست
ن۲ص۱۹۱-۱۹۵

نگه کن کجا آفریدون گُرد/ که از پیر ضحاک شاهی ببرد (فردوسی)
فریدون در اوستا ثَراِتئونَ (Thraētaona) آمده‌است. اسم پدرش آتْوَيهْ میباشد. در سانسکریت آپتیا aptya گویند. معمولاً در اوستا آتوْيانهَ آمده‌است و این صفت است بمعنی از خاندان آتوْيهَ. همین کلمه است که در پهلوی آسپیان شده‌است بزودی ذکرش بیاید.
در فقرات ۶ تا ۸ از یسنای ۹ مذکور است: «زرتشت از هوم پرسید دومین کسی که ترا در جهان مادی بیفشرد کیست و چه پاداشی باو بخشیده شد هوم در پاسخ گفت دومین کسی که مرا در این جهان مادی بیفشرد آثویه میباشد در پاداش پسری مثل فریدون از خاندان نجیب و توانا باو داده شد کسی که اژی دهاک سه پوزه و سه کله و شش چشم و هزار چستی و چالاکی دارنده را شکست داد آن دروغ گوی دیو پرست را که اهریمن ناپاک برای تباه نمودن راستی بضدّ جهان مادی بیافرید». از فقره ۱۷ از فرگرد اول وندیداد می‌توان استدلال نمود که گیلان مسقط الرأس فریدون میباشد چه در فقره مذکور آمده‌است «چهارمین کشوری که من اهورامزدا بیافریدم وَرِنه چهارگوشه میباشد در آنجائی که فریدون کشنده اژی دهاک تولّد یافت اما اهریمن بدکنش در آنجا حیض غیرطبیعی بیافرید و غیرآریائی را(خارجه را) بر آن مملکت مُسلّط داشت». در هرجائی از اوستا که از فریدون ذکری شده می‌بینیم که او در مملکت وَرِنه برای فرشتگان قربانی کرده‌است از این قبیل در آبان یشت و درواسپ‌یشت و رام‌یشت و ارت‌یشت و زامیادیشت که ذکرش بیاید. وَرِنه را غالب مستشرقین دیلم یا گیلان حالیّه دانسته‌اند. تفسیر پهلوی اوستا نیز ورنه را به پدشخوارگر تفسیر کرده‌است که عبارت باشد از ناحیه کوهستانی جنوب غربی دریای خزر. بندهش در فصل ۱۲ در فقره ۱۷ مینویسد «پدشخوارگر کوهی است که در طبرستان و گیلان واقع است».
بقول وست West محققاً پدشخوارگر در جنوب قفقاز واقع است و الحال البرز نامیده میشود. بهر حال وَرِنه محلی است در گیلان در پهلوی ورنیک گفته‌اند. بقول یوستی هنوز دهی موسوم به ورک در طرف شرق ساری واقع است.۱
وَرِنَهْ چهارگوشه خوانده شده‌است، تفسیر پهلوی توضیحات داده گوید نخست برای آنکه چهار راه بسوی ورنه دلالت میکند آن را چهارگوشه گفتند. دوم آنکه وَرِنَهْ دارای چهار شهر عمده است. همانطوری که غالباً از دیوهای مازندران اسم برده شد بسا در اوستا از دیوها و دروغ پرستان وَرِنَهْ یاد شده‌است. از این قبیل در وندیداد فرگرد ۱۰ فقره ۱۴ و یسنا ۲۷ فقره ۱ و آبان‌یشت فقره ۲۲ و مهریشت فقره ۹۷ و فروردین‌یشت فقره ۷۱.
دگر از جاهائی که از فریدون سخن رفته است در فقره ۳۳ از آبان‌یشت است از این قرار «فریدون از خاندان توانای آثْوَيهْ در مملکت چهارگوشه وَرِنَه صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای ناهید قربانی نموده از او درخواست که باژی دهاک سه پوزه ....۲ ظفر یابد ناهید حاجت او را برآورد.
در فقرات ۱۳ و ۱۴ از درواسپ‌یشت آمده است که فریدون برای ایزد گوش قربانی نموده از و درخواست که بضحاک غلبه کند و دو زنش، سنگهوک و اَرِنَوَکَ را که از برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و از برای خانداری برازنده هستند برُباید. در فقره ۲۳ از رام‌یشت و در فقرات ۳۳-۳۵ از ارت‌یشت باز فریدون از برای فرشتگان هوا (وایو) و ثروت (ارت) فدیه آورده بترتیب مذکور تمنّا میکند که وی را کامروا سازند. سنگهوکَ و اَرَنَوکَ را که فریدون از دست ضحاک نجات میدهد در شاهنامه شهرناز و ارنواز میباشند دو خواهر جمشید هستند که پس از مغلوب شدن جم گرفتار ضحاک ماردوش شدند.
دو پاکیزه از خانه جمشید/ برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند/ سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیده رویان یکی شهرناز/ دگر ماهروئی بنام ارنواز
در فقره ۴۰ از بهرام‌یشت نیز از یل نامور فریدون ذکری شده است. در تمام فقرات مذکور کار عمده فریدون همان شکست دادن ضحّاک است. داستانی که مفصّلاً در شاهنامه و در کلیّه کتب تاریخ مندرج است. پدر فریدون در شاهنامه آبتین و مادرش فرانَکْ میباشد.
فرانَکْ بدش نام و فرخنده بود/ بمهر فریدون دل آکنده بود
سلسله نسب فریدون در فصل ۳۱ از فقره ۷ بندهش این طور آمده‌است « فریتون آسپیان پسر پورتورا آسپیان پسر سوک تورا آسپیان پسر پور تورا آسپیان پسر سیاک تورا آسپیان پسر سپید تورا آسپیان پسر کفر تورا آسپیان پسر رمک تورا آسپیان پسر ونفر غشن آسپیان پسر جم پسر ویونگهان. از ویونگهان تا بآسپیان پور تورا، ده پشت بوده‌است. هر یک از آنان صد سال زندگانی کرده‌است که رویهم رفته هزار سال باشد. این هزار سال مدّت سلطنت ضحاک بوده‌است. از آسپیان پور تورا فریدون بوجود آمد کسی که از جم انتقام کشید. از او (یعنی پور تورا) دو پسر دیگر که برمایون و کتایون باشند نیز بوجود آمدند امّا فریدون پرهیزگارتر بوده‌است. از فریدون سه پسر بوجود آمدند، سرم (سلم) و توچ و ایریچ .....»
داستان این سه پسر و تقسیم کردن فریدون ممالک خود را در میان آنان در شاهنامه و کتب تاریخ عربی و فارسی معروف است.
نخستین بسلم اندرون بنگرید/ همه روم و خاور مر او را گزید
دگر تور را داد توران زمین/ ورا کرد سالار ترکان و چین
وزان پس چو نوبت بایرج رسید/ مر او را پدر شهر ایران گزید۳
در اوستا از قلمرو سلطنت این سه پسر نیز یاد شده‌است. در فروردین‌یشت در فقره ۱۴۳ آمده‌است بفروهرهای مردان و زنان پاک ممالک آریائی درود میفرستیم. بفروهرهای مردان و زنان پاک ممالک تورانی درود میفرستیم. بفروهرهای مردان و زنان پاک ممالک سئیریمه Sairima درود میفرستیم. بنابر آنچه در کتب ما مسطور است سلم و تور و ایرج اسامی خود را بخاک و قلمرو سلطنت خویش داده‌اند. سئیریمه اوستا مملکت سرم (سلم) میباشد که قسمت بزرگترین پسر فریدون بوده‌است از آن مملکت روم یا اروپا و یا بقول فردوسی خاور زمین (مغرب) اراده شده‌است.۴
دگر از اعمال فریدون در اوستا این است که او کشتی ران ماهر، پااُوروَ (Paurva) را بصورت کرکس در آورده در هوا بپرواز نمودن واداشت. در فقره ۶۱ از آبان‌یشت این داستان را ملاحظه خواهید نمود. نظیر آن را در هیچ یک از کتب پهلوی نیافتم در شاهنامه و کتب تاریخ نیز چیزی از آن بنظر نگارنده نرسید.
در انجام مقال از فقرات ۳۶-۳۷ زامیادیشت ذکری نموده ختم میکنیم. در فقرات مذکور آمده‌است « دومین بار وقتی که فر از جمشید بصورت مرغی جدا شد، فریدون از خاندان توانای آثْوَيهْ آن را دریافت بطوری که او در میان پیروزمندان پیروزمندترین شد "باستثنای زرتشت" کسی که اژی دهاک سه پوزه .....۵ را کشت».

پاورقی
۱ رجوع کنید به Zend-Avesta, Darmesteter Vol. II p.14
و به S.B.E. by West p.38
و به Iranisches Namenbuch von Justi s. 331
۲ مثل فقره ۸ از یسنای ۹ که ذکرش گذشت
۳ رجوع کنید به صفحه ۹۲ همین کتاب از مملکت آریائی، ایران مقصود میباشد
۴ رجوع کنید به Erānšahr von Marquart 1901 S. 155-157
۵ مثل فقره ۸ از یسنای ۹

***
See Also / بیشتر بخوانید

نگاه کنید به The Encyclopædia Iranica: FERĒDŪN

انجمن ایرانشناسی.

۱۳۹۳ اسفند ۱۵, جمعه

ضحاک؛ گزارش: استاد پورداود


ضحاک
اسامی خاص در آبان‌یشت
گزارش: استاد پورداود
یشت‌ها، بخش نخست
ن۲ص۱۸۸-۱۹۱

بقول شاهنامه پس از آنکه جمشید خودستائی آغاز کرد فر ایزدی از او جداگشته و مغلوب ضحاک شد. مدت سلطنت ضحّاک تازی و دوره ستم و بیدادش هزارسال بوده‌است تا آنکه فریدون او را شکست داده بکوه دماوند بزنجیر بست. در شاهنامه مرداس پدرش میباشد. حمزه و بیرونی ارونداسپ ضبط کرده‌اند.
در اوستا اژی دهاکَ آمده‌است. این اسم مرکّب است از دو جزء، اولی که اژی باشد خود جداگانه غالباً در اوستا استعمال شده‌است؛ از این قبیل در فرگرد اول وندیداد در فقره ۲ اهورامزدا میگوید نخستین کشوری که من بیافریدم آریاویچ میباشد اهریمن در آنجا اژی (مار) سرخ بیافرید. همچنین در فقره ۵ از فرگرد ۱۴ و در فقره ۶۵ از فرگرد ۱۸ و در فقره ۹۰ از آبان‌یشت، اژی بمعنی مار میباشد. بسا از اژی یک جانور اهریمنی اراده شده‌است، درست بهمان معنی که امروز از کلمه اژدها یا اژدر در فارسی برمیآید چنانکه در یسنا ۹ که ذکرش در مقاله گرشاسب بیاید. دهاکَ نیز جداگانه استعمال شده یک مخلوق اهریمنی دیوسیرت است چنانکه در یسنا ۱۱ فقره ۶ غالباً اژی با کلمهٔ دهاکَ یکجا آمده از آن نیز یک مخلوق دیو سیرتی اراده میشود. در زامیادیشت از فقره ۴۶ تا ۵۲ از منازعه آذر و اژی دهاکَ صحبت میدارد که هریک برای بدست آوردن فر ایزدی میکوشد. در فقرات مذکور نیز گهی اژی تنها آمده‌است.
اژدها و اژدر از کلمه اوستائی اژی دهاکَ میباشد در ادبیّات فارسی نیز بهمان معنی است که در اوستا. لبیبی گوید:
از این هفت سر اژدر عمرخوار/ بپرهیزد آنکو بود هوشیار
حمزه اصفهانی در وجه اشتقاق این اسم چنین مینویسد « بیوراسب ده‌اک، ده‌اک اشتقاقه ده اسم لعقدالعشرة و آک اسم والمعنی انه کان ذا عشر آفات احدثها فی الدنیا » این اشتقاق درست نیست چه دهاک مرکّب از ده و اکَ که در اوستا بمعنی بد و زشت است نمیباشد و کلمه ده در اوستا دَسَ آمده است. از اژی دهاکَ در اوستا چنانکه از ضحاک در شاهنامه و کتب تاریخ، مرد جبّار و بیدادگری از نژاد بیگانه و دشمن ایران تصوّر شده‌است که چندی ایران را گرفتار پنجه قهر و غلبه خویش داشت.
در کتب متأخرین او را نیز بیوراسب خوانده‌اند که بمعنی دارنده ده هزار اسب است. فردوسی گوید:
همان بیوراسبش همی خواندند/ چنین نام بر پهلوی راندند
از اوستا نیز برمیآید که اژی دهاکَ از قوم دیگری است و از مملکت بابل است یعنی از همان سرزمینی که ایرانیان در قدیم یک طایفه عرب نژاد از ساکنین آنجا را تازی مینامیدند و بعدها اسم این طایفه مخصوص را برای کلیّه اعراب اطلاق کردند. در شاهنامه هم که ضحاک تازی نامیده شده‌است لابد یکی از جبّاران بابل مقصود میباشد و مناسبتی هم با سلاطین قدیم خونخوار و ظالم بابل یا آشور دارد.
در فقره ۲۹ از آبان‌یشت آمده‌است « که اژی دهاک سه پوزه در مملکت بَوْرِیْ صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند برای ناهید قربانی کرد و از او درخواست کرد که وی را بتُهی نمودن هفت کشور از انسان مُوفّق سازد اما حاجت او برآورده نشد ».
بَوْرِىْ همان بابل است بمناسبت آنکه لام در زبانهای ایرانی نبوده‌است آن را به راء تبدیل کرده‌اند. بابل در کتیبه‌های هخامنشیان بابیروش و در اوستا بَوْرِىْ شد. مُشتبه نشود با کلمه دیگر اوستائی بَوْرِىْ که با همین املاء بمعنی ببر است و در فقره ۱۲۹ یشت مذکور آمده‌است. از فقره فوق برمیآید که ضحاک بابلی بوده و در مملکت خویش قربانی نیاز ناهید نموده‌است. در فقره ۱۹ از رام یشت آمده‌است که اژی دهاک در کوِیرِینتَ در بالای تخت زرین برای وایو (فرشته هوا) فدیه آورد. کویرینت همان است که الحال موسوم است بکرند، این قصبه کوچک درجائیکه ضحاک فدیه نثار فرشته هوا نمود در بالای کوهی واقع است که میان بابل و ایران حایل است و نزدیک به بَوْرِىْ وطن اصلی ضحاک است. همان کوهی که در بندهش در فصل ۱۲ در فقرات ۲۹ و ۳۶ اسپروچ و در شاهنامه اسپروز نامیده شده‌است:
همیرفت آن شاه گیتی فروز/ بزدگاه در پیش کوه اسپروز
یونانیها آن را زاگرُس Zagros خوانده‌اند.
سلسله نسب ضحاک در فصل ۳۱ فقره ۶ بندهش این طور مندرج است: دهاک پسر خرواسپ پسر زینیگاو پسر ویرفشک پسر تازی پسر فرواک پسر سیامک. از طرف مادر دهاک پسر اودی پسر بیک پسر تمبیک پسر اووُخم پسر پاورویسم پسر گذویثو پسر دروگا سکان پسر گنّاک مینوی (زشت نهاد). باز در بندهش در فصل ۲۳ در فقرات ۲ و ۳ مینویسد که در زمان سلطنت اژی دهاک زن جوانی با یک دیو و مرد جوانی با یک پری بهم پیوستند از اختلاط آنان زنگیهای سیاه پوست بوجود آمدند. وقتی که فریدون بسر کار آمد آنها را از ممالک آریائی بیرون نموده بساحل دریا راند اما پس از استیلای عرب دگرباره بممالک آریائی داخل شدند. داستان دست یافتن فریدون بضحاک و در کوه دماوند او را بزنجیر بستن در کتب پهلوی نیز مندرج است.
بندهش در فصل ۲۹ در فقرات ۸ و ۹ مینویسد « وقتی که اژی دهاک زنجیر گسسته آزاد شود آنگاه سام گرشاسب برخاسته او را هلاک کند این اژدهاک را که نیز بیوراسب میگویند در کوه دماوند زنجیر شده‌است چه وقتی که فریدون بدو چیر شد نه توانست که او را بکشد ». در شایست نه شایست در فصل ۲۰ فقره ۱۸ آمده‌است که فریدون خواست ضحاک را بکشد اما اهورامزدا باو گفت تو نباید که او را اکنون بکشی زیرا که زمین پر از مخلوقات موذی و مُضر خواهد شد.
در سُنّت است که در هزاره هوشیدر ماه، دومین موعود مزدیسنا، ضحاک از کوه دماوند زنجیر خواهد گسست دست تطاول گشوده یک ثلث از مردمان و ستوران و گوسفندان و سایر مخلوقات ایزدی را نابود خواهد کرد. آنگاه اهورامزدا گرشاسب را از دشت زابلستان برانگیخته آن نابکار را نابود خواهد ساخت.۱

پاورقی
۱ رجوع کنید برساله سوشیانس تألیف نگارنده صفحه ۴۳-۴۴

***
See Also / بیشتر بخوانید

نگاه کنید به The Encyclopædia Iranica: AŽDAHĀ

انجمن ایرانشناسی.

۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

پیشنهاد کتاب: پرتوی از فلسفهٔ ایران باستان؛ تألیف: دینشاه ایرانی سلیسیتر

فلسفهٔ ایران باستان

پرتوی از
فلسفهٔ ایران باستان
تألیف: دینشاه ایرانی سلیسیتر
چاپ نخست از سلسله انتشارات انجمن زرتشتیان ایرانی بمبئی
چاپ دوم از سوی انجمن زرتشتیان تهران در سال ۱۳۳۴
چاپ سوم از سوی انجمن زرتشتیان تهران در سال ۱۳۴۸
چاپخانه راستی
۱۱۸ صفحه بزبان فارسى، قطع رقعی با جلد شوميزى

شناسنامه ى كتاب برابر نسخه ى اصلى آمده است، تا براى بدست آوردنش از كتابخانه ها سودمند افتد.










از دهش فرزانه ارجمند و فرهنگ دوست
آقای کیخسرو سروش وصالی
بنامگانه شادروان مادرشان
دولت اردشیر وصالی
چاپ شد.

***
سرآغاز نامه
بنام مزدا اهورا

حسن استقبال از تألیف ناچیز و انتشار کتاب «اخلاق ایران باستان» بنده را بر آن داشت که کتاب دیگری بخصوصه برای مطالعه برادران زرتشتی ایرانی که در هند یا در وطن مقدس‌مان ایران ساکن میباشند تألیف و منتشر نمایم.
مکرر در بمبئی از طرف کسانیکه با افکار غربی مصادف شده‌اند و بدبختانه از آئین خود کاملا آگاهی ندارند، از بنده سوال شده است که آیا آئین مزدیسنا با علوم جدیده موافقت دارد یا خیر؟ بعلاوه از کسانیکه اطلاع صحیح از مذاهب مختلفه نداشته‌اند، شنیده‌ام که مذاهب را بلباسی تشبیه مینمایند که چون کهنه شد باید آنرا با لباس نوینی عوض کرد.
من امیدوارم بین برادران زرتشتی ایران اگر کسی دارای چنین تخیلات باشد، پس از مطالعه و تأمل در مندرجات این کتاب متوجه گردد که تعلیمات آئین کهن مزدیسنا نه تنها بر طبق اصول عقلی و اساس علم و هنر میباشد بلکه از هر حیث شایستهٔ قرن جدید است و باید آنرا بمثابهٔ طلائی دانست که امروز بواسطه قدمت زمان و پاکی گوهر خود بیشتر از سابق یر ارزش آن افزوده شده‌است.
و نیز امیدوارم این کتاب جالب توجه برادران اسلامی ایران واقع گردیده آنها را متوجه گرداند که نیاکانشان نیز در اعصار کهن مانند خود آنها دارای فلسفه‌ای بوده‌اند که بسیار با فلسفهٔ عالی عرفان اسلامی نزدیک بوده و امیدوارم این کتاب، مختصر عقد محبت و ودادی را که بین دو دسته از فرزندان ایران یعنی پیروان دو آئین عظیم اسلام و مزدیسنا برقرار است محکم‌تر گرداند.
در خاتمه همانطور که در آغاز کتاب اخلاق ایران باستان متذکر شده‌ام در این نامه از پرفسور پورداود سپاسگذارم که مندرجات این کتاب را از نظر دقیق خود گذرانیده‌اند و نیز از آقای عبدالحسین خان سپنتا متشکرم که در ترجمهٔ مشکل و نگارش بیانات من بفارسی ادبی ساده در این نامه زحمت کشیده‌اند.
دینشاه ایرانی سلیسیتر

***

فهرست

نام کتاب/الف
دهش کننده کتاب/ب
نویسنده کتاب/پ
سرآغاز/ت
فهرست/ث
استاد پورداود/ج
مترجم کتاب/چ
علم و دین (Science and Religion) بقلم دینشاه ایرانی سلیستر/۱-۹
تعلیمات زرتشت و علوم جدیده/۹-۱۵
آئین زرتشت: عقیده شاعر و فیلسوف مشهور هند دکتر رابیندرانات تاگور/۱۶-۲۵
باب اول مقدمهٔ سموئیل لنگ/۲۵-۳۲
باب دوم آئین زرتشت(باب ۱۳ کتاب سموئیل لنگ)/۳۲-۵۰
فصل۱۴ طرز ستایش(از کتاب سموئیل لنگ)/۵۰-۵۹
هفت مراحل روحانی
مرحلهٔ نخستین؛ فروغ و راستی/۵۹-۶۴
مرحلهٔ دوم؛ پاکی منش/۶۴-۷۰
مرحلهٔ سوم؛ وهو خشترا/۷۰-۸۱
مرحلهٔ چهارم؛ سپنتا آرمیتی(عشق مقدس)/۸۱-۹۴
مرحلهٔ پنجم و ششم؛ سعادت و نجات/۹۴-۱۰۰
نظر اجمالی به شش مراحل/۱۰۰-۱۱۱
مرحلهٔ هفتم؛ وصال/۱۱۱-۱۱۸

See Also / بیشتر بخوانید


انجمن ایرانشناسی.