گرشاسب
اسامی خاص در آبانیشت
گزارش: استاد پورداود
یشتها-بخش نخست
ن۲ص۱۹۵-۲۰۷
گرشاسب یکی از ناموران ایران قدیم است که مکرراً در اوستا از او نام برده شدهاست. او در نامه مقدّس بمنزله رستم شاهنامه یا هرقل Herakles یونانیهاست. در اوستا کرشاسپ آمدهاست. در سانسکریت نیز کرِساسوَ Krsasva گویند. معنی لفظی این اسم دارنده اسب لاغر یا کسی که اسبش لاغر است میباشد. امروز گرشاسب گوئیم ولی بهتر این است که کرشاسب بگوئیم چون در نسخ خطّی قدیم میان ک و گ امتیازی در نوشتن نمیدادهاند شاید که فردوسی هم در عهد خویش کرشاسب استعمال کرده باشد و ممکن است هم کرشاسپ گفته باشد. طبری کرشاسب و ابوالفداء کرشاسف ضبط کردهاند. هرچند که در این مقاله مقصود ما این نیست که کلیّه آنچه در خصوص گرشاسب مورخین عرب و ایرانی نوشتهاند و آنچه در شاهنامه مندرج است با مندرجات اوستا مطابق کنیم بلکه مقصود این است که فقط آنچه راجع بگرشاسب در اوستا و سایر کتب مذهبی مزدیسنان آمدهاست در این مقاله جمع نمائیم و باین وسیله معنی یک رشته از جملات اوستائی را بفهم نزدیک کنیم. خواه مندرجات اوستا مطابق مضامین گرشاسب نامه اسدی طوسی که در سال ۴۵۸ سرائیده شدهاست موافق باشد یا نه ولی برای آنکه راه تحقیقی نموده باشیم مختصراً آنچه در شاهنامه از گرشاسب نوشته شدهاست یادآوری نموده میگذریم.
در یک جای شاهنامه گرشاسب پسر زو (زاب) پسر طهماسب از خاندان فریدون ۹ سال سلطنت نمود:
پسر بُد مر او را (زو را) یکی خویش کام / پدر کرده بودیش گرشاسب نام
ملحقات شاهنامه از گرشاسب دیگری اسم برده گوید پس از آنکه جمشید از ضحاک زخم یافته خود را از میدان جنگ بکنار کشید، شبانه با لباس مبدّل فرار نموده سر بکوه و بیابان نهاد، چندی سرگشته میگشت تا آنکه بزابلستان رسید، سمن ناز دختر کورنگ پادشاه زابلستان شیفته حسن جمال جمشید گردیده در خفاء زن او شد. کورنگ پس از آبستن شدن دخترش قضیّه را دریافت، خواست که جمشید را دستگیر نموده بنزد ضحاک بفرستد اما گریه و زاری سمن ناز او را دل بسوخت و دست از جمشید بداشت تا آنکه سمن ناز پسری بزائید.
نهاد آن دل افروز را نام تور / دل و جان جم بد از او پر ز نور
پس از آنکه تور بسنّ پنج سالگی رسید از حرکات او حدس میزدند که او باید از پشت جمشید باشد. کورنگ برای آنکه سرّ فاش نشود از بیم ضحاک بجمشید گفت که زن و فرزند گذاشته از زابلستان برود. جمشید پس از پیمودن مراحل بهندوستان رسید پس از چندی اقامت در آن سرزمین رهسپار چین گشت، در آنجا گماشتگان ضحاک او را دستگیر نموده بفرمان شاهنشاه ماردوش او را با اره بدونیم کردند. سمن ناز از شنیدن این خبر زهر خورده خود بکشت. تور بحدّ کمال رسید از او پسری بوجود آمد موسوم به شیدسب.
از آن ماه زادش یکی شه نژاد / ببد شاد و شیدسب نامش نهاد
شیدسب پس از مرگ کورنگ بتاج و تخت زابلستان رسید. از او نیز پسری موسوم به طورگ پا بعرصه وجود گذاشت.
یکی پورش آمد ز تخم بزرگ / برسم نیا نام کردش طورگ
پس از درگذشتن شیدسب، طورگ چندی سلطنت نمود از او هم پسری بدنیا آمد نامزد به شم.
یکی پورش آمد بخوبی چو جم / نهاد آن دلاور ورا نام شم
از شم پسری بوجود آمد موسوم به اترط.
ز شم زان سپس اترط آمد پدید / همی فر شاهی از او میدمید
اترط هم چندی شاهی نمود. پسر او که موضوع مقاله ماست موسوم است به گرشاسب.
چو بختش بهر کار منشور داد / سپهرش یکی نامور پور داد
بر آن پور آرام بفزود و کام / گرانمایه را کرد گرشاسب نام
در شاهنامه شرحی از زور بازوی گرشاسب و دلیری وی مندرج است. اما داستان او بپایان نرسیده فقط در انجام داستان، نژاد رستم بگرشاسب نسبت داده میشود:
بزرگان این تخمه کز جم بدند / سراسر نیاکان رستم بدند۱
این داستان را که ترنر مکان در جزو ملحقات شاهنامه چاپ کرده است، معلوم نیست که از فردوسی باشد. احتمال دارد که از گرشاسب نامه اسدی طوسی باشد که هنوز بنظر نگارنده نرسیدهاست. میرخواند نیز در روضة الصفاء مینویسد « در کرشاسف نامه نقل است که جمشید مجهول وار گرد عالم میگردید تا در حوالی سجستان ساکن شد و دختری از آن قوم بخواست و از او فرزندان مُتولّد شدند که کرشاسف از آن نسل است و رستم آن تخمه » بقول نولدکه Nöldeke خاندان رستم منسوب بگرشاسب اوستا نیست.۲ از آنچه گذشت اسامی آباء و اجداد گرشاسب در شاهنامه از این قرار است: گرشاسب پسر اترط پسر شم پسر طورگ پسر شیدسب پسر تور پسر جمشید و این سلسله در زابلستان سلطنت کردهاست. چنانکه خواهیم دید گرشاسب اوستا نیز با زابلستان سر و کاری دارد و اسامی برخی از نیاکانش یادآور اسامی نیاکان گرشاسب شاهنامه است.
متمّم داستان گرشاسب را از این قبیل جنگ وی با ضحّاک و لشکرکشیهایش بضد توران و افریقا و هندوستان و سایر اعمالش را باید بواسطه گرشاسب نامه اسدی طوسی تکمیل نمود. سراینده گرشاسب نامه علی بن احمد طوسی مؤلف لغات فرس اسدی است. پدرش را که از برای تشخیص باید اسدی بزرگ نامید موسوم است به احمد بن منصور الطوسی معاصر فردوسی و بقولی استاد او بودهاست.۳
مأخذ گرشاسب نامه که در سال ۴۵۸ هجری (۱۰۶۶ میلادی) سرائیده شدهاست، بی شک همان مأخذی است که در ملحقات شاهنامه در متمّم داستان جمشید و اعقاب او برشته نظم کشیده شدهاست.
از آنچه بندهش در فصل ۳۱ در فقرات ۲۶ و ۲۷ مینویسد بخوبی یادآور سلسله گرشاسب شاهنامه میباشد. بندهش گوید «کرشاسب و اوروخش Aurvakhsh دو برادر بودهاند از پسران اترت پسر سام پسر تورک پسر سپانیاسپ Spaênyasp پسر دورُشاسپ Dûrôshasp پسر توک پسر فریدون.۴
در اوستا نیز پدر گرشاسب، تریتَ آمدهاست. گاهی با اسم خاندانش سام گرشاسب خوانده شدهاست. چنان که در فروردین یشت در فقرات ۶۱ و ۱۳۶ در کتب پهلوی گاهی فقط باسم خاندانش سام نامیده شدهاست.
اینک آنچه در اوستا راجع بآباء و اجداد و اعمال گرشاسب مندرج است بیان نموده بعد نواقصات این داستان را بتوسط سایر کتب مذهبی پهلوی و پازند و فارسی تکمیل میکنیم. نخست راجع به تریتَ پدر گرشاسب در فرگرد ۲۰ وندیداد در فقرات اول و دوم چنین آمدهاست:
« زرتشت از اهورامزدا پرسید کیست در میان پرهیزگاران و دانایان و کامگاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان نخستین مردی که ناخوشی را باز داشت، مرگ را باز داشت، (زخم) نیزه پران را باز داشت، حرارت تب را از تن مردم باز داشت، اهورامزدا در پاسخ گفت ای سپنتمان زرتشت، تریتَ در میان پرهیزگاران و دانایان و کامگاران و توانگران و رایومندان و تهمتنان (دلیران) و پیشدادیان نخستین مردی است که ناخوشی را باز داشت، مرگ را باز داشت، (زخم) نیزه پران را باز داشت، حرارت تب را از تن مردم باز داشت » بنابراین، تریتَ در اوستا نخستین طبیب و اولین درمان بخش نوع بشر است، بمنزله اسکلپسیوس Asklepsios یونانیها، Aesculapius رُمها میباشد.
در یسنا ۹ فقره ۱۰ باز در طیّ سؤال و جواب زرتشت با ایزد هوم از تریتَ اسم برده شدهاست. هوم در پاسخ بزرتشت میگوید « سوم کسی که مرا مُهیّا ساخت، تریت از خاندان سام است که از نیکخواهان ترین است. در عوض خداوند باو دو پسر داد یکی اورواخشیه که زاهد و قانون گزار بود و دیگری کرشاسب که دلیر و نامآور بود » عجالةً بهمین قدر اکتفاء میکنیم تا باز به یسنای مذکور برگردیم. از اورواخشیه اطلاعاتی نداریم فقط از فقره ۲۸ رام یشت میدانیم که هیتاسپ او را کشت و برادرش کرشاسب از او انتقام کشید. در فقره ۴۱ زامیاد یشت نیز کشته شدن هیتاسپ زرین تاج بدست کرشاسب برای خونخواهی برادرش اورواخشیه مندرج است. در آبان یشت از یک تریت و برادرش اشاوَزْدَنكه که از پسران سایوژدری هستند اسم برده شد، او را با تریت که از خاندان سام است نباید مُشتبه نمود. چنانکه اورواخشیه که در فقره ۱۱۳ فروردین یشت آمدهاست پسر سایوژدری میباشد نباید که با برادر گرشاسب مُشتبه شود. گرشاسب در اوستا جوان دلیر نامیده شدهاست. این صفت در اوستا نئیرمناو میباشد یعنی نرمنش و مردسرشت یا بعبارت دیگر دلیر و پهلوان، این صفت بتدریج نریمان شد و از جزو اسامی خاص گردید. الحال سام گرشاسب نریمان گوئیم. دگر از صفاتی که در اوستا از برای سام آمدهاست، گئو میباشد. یعنی گیسو دارنده یا دارای گیس. دگر از صفات او گذَوَرَ میباشد یعنی دارنده گرز. بخصوصه غالب فتوحات گرشاسب با همین گرز صورت میگیرد.
کلیه اعمال گرشاسب در مواضع مختلف اوستا ذکر شدهاست. از آن جمله در فقره ۳۷ آبان یشت آمدهاست « کرشاسب نریمان (دلیر) در کنار دریاچه پیشینگه فدیه نیاز اردوی سور ناهید نمود و از او درخواست که وی را بشکست دادن گندرِوَ (=Gaṇdərəβa/Gandarw) در ساحل دریای فراخ کرت موفق سازد ». نخست به بینیم که پیشینگه در کجاست. بندهش در فصل ۲۹ در فقره ۱۱ مینویسد « دشت پیشیانسی در کاولستان واقع است گفته شدهاست که در کاولستان پشته پیشیانسی عجیب ترین مملکت است در آنجا بسیار گرم است در بلندترین محل آنجا گرم نیست ». امروز این دشت موسوم است به پیشین. دشت بسیار پهنی است بیشتر از پنجاه کیلومتر پهنای آن و هشتاد کیلومتر درازای آن است. دارای چراگاهان بسیار مرغوب میباشد. مردمان آنجا بپرورش گوسفند می پردازند. گله و رمه فراوان دارند. قسمتی از رود لورا که از طرف جنوب غربی آن میگذرد باسم این دشت نامیده شده در بلوچستان بدریاچه (باتلاق) آب ایستاد میریزد.۵
اما گندرِوَ که بدست گرشاسب کشته شد، در فقره مذکور آبان یشت، زرین پاشنه نامیده شدهاست. در کتب متأخرین چنانکه خواهیم دید او را کندرب زره پاشنه خوانده چنین معنی کردهاند: آب دریا تا پاشنه او بودهاست. کلمه زَئیری اوستائی که بمعنی زرین است با کلمه دیگر اوستائی زریه که بمعنی دریاست مُشتبه شدهاست. در شاهنامه نیز اسم گَندرِوَ موجود و وزیر ضحاک بودهاست. لابد از نژاد او هم تصوّر شدهاست، یعنی از نژاد سامی. فردوسی گوید:
چو کشور ز ضحّاک بودی تهی / یکی مایه ور بد بسان رهی
که او داشت گنج و تخت و سرای / شگفتی بدلسوزی کدخدای
ورا کندرو خواندندی بنام / بکندی زدی پیش بیداد کام
کندرو مناسبتی با آب و دریا دارد. در کتب متأخّرین نیز جای او در میان دریا قرار داده شدهاست. چنانکه در آبان یشت گرشاسب تمنا میکند که او را در کنار دریای فراخ کرت بکشد. در فقره ۵۰ از فصل ۲۷ مینوخرد او دیوی آپیک کندرو نامیده شدهاست.
دگر از جاهائی که در اوستا از گرشاسب ذکری شدهاست در یسنا ۹ در فقره ۱۰ میباشد که ذکرش گذشت. در این فقره از تریتَ پدر گرشاسب و از اورواخشیه برادرش اسم برده شدهاست. در فقره ۱۱ که مُتمّم فقره پیش است از اعمال گرشاسب از این قرار سخن رفتهاست « کرشاسپ اژدر شاخدار را که اسبها و مردم را میدرید و زهر زرد رنگی بکلفتی یک بند انگشت از او جاری بود، کشت. کرشاسپ بر پشت آن (اژدر) در میان دیگ فلزی غذای ظهر خود می پخت، باین جانور گرما اثر کرده بنای عرق ریختن گذاشت. آنگاه از زیر دیگ بجست و آب جوشان را فرو ریخت. کرشاسپ از آن هراسیده خویش بکنار کشید ». کلمهای که ما بشاخدار ترجمه کردیم در متن سروَرَ آمدهاست که مرکب است از کلمه سرو و وَرَ. کلمه مذکور بمعنی شاخ در زبان فارسی محفوظ ماندهاست. ازرقی گوید:
زنور تابش خورشید لعل فام شود / سروی آهوی دشتی چو آتشین خلخال.
برخی از مستشرقین گمان کردهاند که سروَرَ اسم این اژدر باشد. مینوخرد در فصل ۲۷ در فقرات ۴۹ و ۵۰ مینویسد که « سام مار سرووَرَ و گرگ کپوذ که آنرا پهینو (یا پهن و یا پسینو) میخوانند و دیو آبی کندرفی و مرغ کمک (=Kamak) را کشت.»
در زامیادیشت از فقرات ۳۸ تا ۴۴ نسبةً مفصلتر از گرشاسب صحبت شدهاست میگوید: سومین بار که فر از جمشید جدا شد بصورت مرغی بگرشاسب رسید و او از پرتو فر در میان دلیران دلیرترین گردید. او اژدر شاخدار زهرآلود را کشت. . . . . . . . بعینه آنچه در یسنای ۹ در فقره ۱۱ آمده که ذکرش گذشت از قبیل کشته شدن گندرو زرین پاشنه و غیره در اینجا تکرار میشود. از فقره ۴۱ که متمّم فقرات قبل است، سایر فتوحات گرشاسب از این قرار ذکر میشود: نُه پسر از خاندان پثنیه و پسران خانواده نیویکه و پسران خانواده داشتیانی و هیتاسب زرین تاج و وَرَشوَ از خاندان دانه و پیتئونه و اَرِزوْشَمنَهْ و سناويذكه را كشت.۶ دگر از جاهائی که می توانیم از گرشاسب اطلاعی بهمرسانیم از فقره نهم از نهمین فرگرد وندیداد میباشد که میگوید « هفتمین کشوری که من اهورامزدا بیافریدم وَاِکِرِته میباشد. اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که به گرشاسب پیوست بیافرید ». وِاِکِرِته اسم قدیم مملکت کابل است. در تفسیر پهلوی اوستا این کلمه به کاپول ترجمه گردید. اما خنه ثئیتی این لغت بقول بارتولومه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لفظی آن چیست فقط میدانیم که یکی از پتیارهای کابلی است که گرشاسب فریفته او شده بود. در فقره ۵ از فقره ۱۹ وندیداد نیز از او اسم برده شدهاست. « زرتشت باهریمن میگوید بدان ای اهریمن نابکار من تا روز ظهور سوشیانس مخلوقات آفریده دیو عفریت لاشه و مردار آفریده دیو و خنه ثئیتی جادو را خواهم برانداخت.» در این جا از خنه ثئیتی یک زن بد عمل اراده شدهاست.
اینک رسیدیم بجائی در اوستا که دلیل سر آمدن روزگار گرشاسب است. در فقره ۶۱ فروردین یشت گوید « ما بفروهرهای مقدس نیک و توانای پاکدینان درود میفرستیم که ۹۹۹۹۹ نفر از آنان بپاسبانی جسد سام کرشاسپ مجعدموی (گیسوان دارنده) و مُسلّح بگرز گماشته هستند.»
باز در فقره ۱۳۶ همین یشت گوید « ما بفروهر پاک سام کرشاسب مجعدموی و مُسلّح بگرز درود میفرستیم تا آنکه بضد بازوان قوی دشمن و لشکرش و سنگر فراخش و درفش برافراشتهاش مقاومت توانیم نمود تا آنکه بتوانیم در مقابل راهزنان پایداری نمود.» گفتیم که در فقره ۳۷ آبانیشت آمدهاست گرشاسب در کنار دریای پیشین فدیه نیاز ناهید نمودهاست. از اینجا معلوم میشود که گرشاسب از زابلستان میباشد. بقول سُنّت حالا هم گرشاسب در پیشین که در زابلستان در جنوب غزنه و مشرق قندهار واقع است بخواب رفتهاست. در فقره ۷ از فصل ۲۹ از بندهش چنین آمدهاست: « سام ( مقصودش گرشاسب میباشد نه پدربزرگ رستم ) گفته شدهاست که یکی از جاویدانی هاست اما بواسطه بی اعتنائی وی بآئین مزدیسنا یک تورانی موسوم به نیهاک ( نیهاو و نیاک نیز خوانده شده ) او را در دشت پیشیانسی با یک تیر زخم زده خواب غیرطبیعی بوشاسب را بر او مسلّط داشتهاست. فر از فراز آسمان بالای او ایستاده است تا روزی که ضحاک دگرباره زنجیر گسیخته و بنای ویرانی گذارد او بتواند از خواب برخاسته ضحاک را هلاک کند ده هزار از فروهر پاکان بپاسبانی پیکر او گماشته شدهاند.» برای آنکه مطلب فوق روشن شود باید دانست که گرشاسب در سنّت مزدیسنان یکی از جاویدانیهاست، نمرده فقط بخواب رفته است. در آخرالزمان وقتیکه دگرباره ضحّاک از کوه دماوند زنجیر بگسلاند گرشاسب نیز از خواب برخاسته او را هلاک خواهد کرد. گرشاسب از جملهٔ یاران موعود زرتشتی است که در نو نمودن جهان و برانگیختن مردگان و آراستن رستاخیز با سوشیانس همراهی خواهد نمود در بهمن یشت در فصل ۳ در فقرات ۵۸-۶۲ راجع باین مسئله آمدهاست « وقتیکه اژی دهاک زنجیر گسیخته پر از آز بجهان روی آورده بگناهان بی شمار مرتکب شود و یک ثلث از مردمان و ستوران و گوسفندان و سایر مخلوقات ایزدی را نابود سازد بآب و آتش و گیاه لطمه وارد آورد آنگاه آب و آتش و گیاه بدرگاه اهورامزدا شکوه برده گویند فریدون را دگرباره برانگیز تا ضحّاک را هلاک سازد ای اهورامزدا اگر خواهش ما برآورده نشود ما را قوّه پایداری در جهان نخواهد ماند آتش گوید من گرمی نخواهم داد آب گوید من نخواهم جاری شد آنگاه پروردگار اهورامزدا بسروش و نریوسنگ گوید پیکر سام کرشاسپ را بجنبانند تا از خواب برخیزد ایزد سروش و ایزد نریوسنگ سه بار خروش برآورده کرشاسپ را بخوانند در بار چهارم سام با پیروزی برخیزد و بضحاک روی آورد و بسخنان او گوش ندهد گرز بفرق او کوبیده هلاکش کند آنگاه ویرانی و نکبت از جهان بیرون رود و هزاره را شروع خواهم نمود پس سوشیانسها دگرباره جهانرا پاک کنند رستاخیز و حیات آینده را برانگیزانند.»
چنانکه ملاحظه میشود کلیّه مندرجات کتب مذهبی راجع بگرشاسب با آنچه از او در اوستا نقل شده است کم و بیش مطابق است. مُتأسفانه نسکی که در اوستا بخصوصه از گرشاسب صحبت میداشته است از میان رفتهاست. این نسک مفقود شده موسوم بودهاست به سوتگرنسک، فرگرد پانزدهم آن از گرشاسب سخن میداشتهاست. دینکرد در فصل چهاردهم از کتاب نهمش خلاصه مندرجات سوتگرنسک را برای ما حفظ کردهاست از این قرار « فرگرد پانزدهم ,فرَوَخشیا، راجع است به نشان دادن اهورامزدا روان گرشاسب را در یک حالت هولناکی بزرتشت و نظر بسابقه اعمال گرشاسب و نظر به برتری یافتن مردمان و از گناه دوری جستن آنان از پرتو کوششهای بیشمار وی وضع هولناک و در زجر بودن روان وی بزرتشت ناگوار آمدن و چشم داشت گرشاسب از آفریدگار اهورامزدا برای مقام بلند در مقابل اعمال دلیرانه که از او ساخته شدهاست از آن جمله که او مار سروبر را کشته و ستم همآورد را بانجام رسانیدهاست از آنکه او گندروَ زرین پاشنه را شکست داده بقدرت هولناک آن نابکار چیر گشته است از آنکه او نژاد ناپاک نیویک و داشتانیک را برانداخته و آسیب و زیان فراوان آنان را بپایان رسانیدهاست از آنکه او باد نیرومند را بسر صلح و سازش آورده و آن را از ویران نمودن مخلوقات ایزدی بازداشته است از آنکه او روزی ضحاک را که بند گسسته برای تباه ساختن جهان و بآرزوی نابود نمودن مخلوقات قیام کند خواهد برانداخت از این رو بآفریدگان گیتی آسایش و آرام خواهد بخشید و از ستیزگی آذر نسبت بگرشاسب بواسطه آزاری که از او بآن رسیده و باز داشتن آن گرشاسب را از داخل شدن در بهشت و یاری نمودن گوشورون گرشاسب را بواسطه آبادی که از او شامل حالش گردیدهاست و او را از داخل شدن بدوزخ حفظ کردن و خواهش نمودن زرتشت را و داخل شدن روان گرشاسب در همستگان (برزخ).»
در کتب متأخّرین داستان گرشاسب مفصل تر مندرج است بطوری که آنچه بواسطه خلاصه بودن مطالب دینکرد نامفهوم است روشن و واضح میشود. در صد در بندهش کلیّه اعمال گرشاسب ذکر شدهاست و در جزو کتاب روایت وقایع او در صد و هفتاد و سه (۱۷۳) شعر برشته نظم کشیده شدهاست. قیمت این منظوم فقط در این است که اعمال این نامور قدیم را حفظ کردهاست اگر نه ارزش ادبی ندارد.۷ پیش از آنکه مطالب عمده صد در بندهش را راجع بگرشاسب بنگاریم لازم است متذکر شویم که مقصود دینکرد از ستیزگی آذر بضد گرشاسب اردیبهشت میباشد. چه در عالم مادی نگهبانی آتش با این امشاسپند است و سبب آزردگی اردیبهشت برای این است که گرشاسب پس از فروریختن (سروبر) دیگ طعامش را بناچار هیزم فراهم آورده تا غذای خود طبخ کند چون آتش ساعتی دیرتر شعله کشیده گرشاسب تنگ حوصله گشته گرز خویش بعنصر مقدس فرود آوردهاست. از این رو موکّل آتش اردیبهشت از آن آزرده گشته وی را از دخول به بهشت بازداشته است. اینک خلاصهای از باب بیستم از صد در بندهش « گرشاسب نخست اژدهائی را کشته که سرش هشتاد باز (۸۰ ارش) و هریک از دندانهایش بدرازی ستونی و دو چشمش که آتش از آنها میجهید ببزرگی گردونهای بود مردم و جانور را از یک فرسنگ با نفس خویش میکشیده و با دم عقاب را از هوا پائین میآورد هریک از پشیزش ببزرگی یک سپر گیلی بود طول آن اژدها باندازهای بود که بشمار ناید در دشت و غار آواز او می توفید گرشاسب در بامداد از دُم او تاختن آغاز نمود و در شام بسرش رسید آنگاه با گرز گران سرش بکوبید وقتی که آن جانور کشته شد هنوز مردم مانند دانه ها در لای دندانهایش آویخته بودند.
دوم گرشاسب دیوی را موسوم به گندرب کشت که سرش بخورشید میرسید او را زره پاشنه میگفتند مسکنش در کوه و دره و دریا بود دریای زره تا پاشنهاش و دریای چین تا بزانوش بود از دریا ماهی گرفته با حرارت خورشید بریان میکرد دوازده مرد را یکبار فرو میبرد شیر و پیل پیش او مانند پشهای بود گرشاسب نُه شبانه روز بضدّ او بجنگید تا آنکه از قعر دریا بیرونش کشید و دو دستش را در بند نموده سرش با گرز بکوفت تنش مانند کوه البرز بود در بُن دندانهایش اسب و خر خزیده بودند.
سوم گرشاسب هفت تن از راهداران را که سرشان بستارگان میرسید بکشت همه آنان آدمخوار و ناپاک بودند دریای چین تا بکمرشان بود کسی از بیمشان یارای سفر کردن نداشت در هر سال یک صد هزار آدم میخوردند گرشاسب در مدت یک هفته با آنها جنگ نموده همه را شکست داد.
چهارم گرشاسب باد را که فریفته اهریمن شده چه باو گفته بود پیروزمندتر از تو کسی نیست و او مغرور گشته جهان را خراب میکرد و کوهها را با دشت هموار مینمود و درختها را از ریشه میکند گرفته رام نمود و از او قول گرفت که در زیر زمین پنهان گشته در تخریب جهان نکوشد.
پنجم گرشاسب مرغ کمک را که سرش بفلک میرسید و از شَهپرهای خود خورشید و ماه را پوشیده میداشت و جهان را تیره و تار مینمود و در وقت باران پرهای خود گشوده نمیگذاشت که باران بزمین برسد و پس از آن بدریا رفته آبها را که بپرهای خود گرفته بود در آنجا میریخت و جهان را از قحط و غلاء بتنگ آورده بود و رود و چشمه را خشک کرده بود با تیر بزد پس از آن در مدت یک هفته از پی او تاخت وقتی مرغ کمک از آسمان افتاد جهانی از افتادنش خراب شد آنگاه گرشاسب با گرز منقارش بکوفت.»
پاورقی
۱ رجوع کنید بشاهنامه چاپ مکان Macan (ملحقات) از صفحه ۲۱۰۰
۲ Nöldeke. Das Iranische Nationalepos, Grundriss der Irani. Philolo. S. 138
۳ گرشاسب نامه را مستشرق مرحوم فرانسوی کلمان هوارت Clément Huart در دو جلد با ترجمه فرانسه در پاریس بطبع رسانیدهاست. یعنی که کتاب مذکور در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۶ که روز وفات مستشرق مذکور است در تحت طبع بودهاست. (نقل از مقاله آقا میرزا محمدخان قزوینی در مجلّه ایرانشهر شماره ۱۱ از سال چهارم ۱۹۲۷ میلادی)
۴ رجوع کنید به Sacred Books of the East by West p. 137.
۵ رجوع شود به Ostiranische Kultur von Geiger S. 109
و به Grundriss der Iranischen Philologie 2. 380
و به Sacred Book of the East Vol. V p. 37, 203
و به Eranische Altert. 1, 18,ff von Spiegel
۶ از این اشخاص که بدست گرشاسب کشته شدهاند اطلاع درستی نداریم همینقدر میدانیم که آنان از دیویسنان بودهاند در کتب مُتأخرین از بعضی از آنان اشارهای شدهاست مثلاً نُه پسر از خاندان پثنیه در روایت هفت راهزن شدهاند و مرغ کمک را که در کتب متأخرین بدست گرشاسب کشته شدهاست با وَرِشَوَ اوستا یکی دانستهاند معنی لفظی برخی از آنان نیز معلوم است در اسم پَثَنَ که بمعنی پهن است دیده میشود هیستاسب یعنی دارنده اسب یراق شده اسب بگردونه بسته شده است. داشتیانه که در پهلوی داشتانیک شده بمعنی دارنده داشن یا داشاد (ایزدی) میباشد.
ز داشاد تو شاد گردد ولی / زکین تو غمناک گردد عدو (منوچهری)
خواستم با نثار داشادش / پدر این جا بمن فرستادش (عنصری)
در اسم وَرَشوَ کلمه وَرِشَ که بمعنی بیشه و درخت است دیده میشود این لغت را نیز بارتولومه در فارسی ورشان بمعنی کبوتر جنگلی ضبط کردهاست بسیاری از فرهنگها آن را از لغات عرب نوشتهاند رجوع کنید به بحرالجواهر.
۷ دگرباره فریاد کرد آن روان / به پیش خدا داور داوران
بگفتش بفریاد زاری کنان / که بخش ای خدایا ز سختی رهان
بده جای ما را بروشن بهشت / بمزدانکه کشتم همان دیو زشت
که بد نام آن دیو را کندرب / بلائی ستمکاره بود و عجب
بخورشید رخشان رسیدی سرش / بگفتند خلقان زره پاشنش
نقل از یک نسخه خطی که در سال ۱۰۴۹ یزدگردی نوشته شدهاست.
See Also / بیشتر بخوانید
نگاه کنید به The Encyclopædia Iranica: KARSĀSP
انجمن ایرانشناسی.